moeinnazari
moeinnazari
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

منتظر ساعت 4 بعد از ظهر

نوشتن عنوان برای عکس (اختیاری)
نوشتن عنوان برای عکس (اختیاری)


خیلی از وقته از دورانی که می توانستم در جامعه کوچکی به غیر از خانواده شخصیت اجتماعی خودم رو شکل بدم گذشته.تقریبا همان اجتماع کوچکه هم از هم پاشیده.مدت طولانی میشه که گوشه گیری و تنهایی رو به ریسک حضور یافتن در جامعه جدید به جون خریدم.

چند ماهی است اکثر خواب هایم در فضای آشنای راهروهای دانشگاه اتفاق می افته.همان راهروها، همان پله ها، همان صندلی ها.در تمامی خوابهایم سعی دارم بدوم و شاید گاهی بخواهم سریع تر راه بروم اما انگار بند کفش هایم را به هم گره زدند.

چه متن بیهوده و چرتی...

مانند بچه مدرسه ای ها به گوشه پناه آوردی تا کسی با تو کار نداشته باشد.اما آیا این واقعاً باعث می شود کسی با تو کار نداشته باشد؟...

یه بیست دقیقه گذشته . به سختی می توانم کلمات مناسب رو پیدا کنم .هر جمله رو دو سه بار بازنویسی می کنم. نمی دونم باید عامیانه بنویسم یا ادبیاتی.میگن یه جور بنویس تا گوگل بفهمه.کی گفته؟ نمیدونم.یه وقتی، یه جایی، یکی گفته.

این ها صرفاً چند خط برون ریزی برای بهتر شدن حال خودمه.بهتر که نه، در واقع یه جورایی مثل پنجره باز کردن می مونه .یکم هوای کثیف میره بیرون . یکم هوا میاد داخل .

فکر کنم میدونم داستان خوابم چیه. خیلی وقت پیش یه درس یک واحدی داشتیم به اسم انتقال مطالب. کل ترم دانشجویان باید دوتا ارائه می دادند.یکی تخصصی و دیگری هم عمومی.تخصصی که اسمش روشه. میگشتی یه مقاله ای مرتبط با رشتت پیدا می کردی، ازش اسلاید تر و تمیز درست می کردی، تو ده دقیقه با سخنرانی گیرا مقاله رو توضیح می دادی . عمومی هم مثل این بود با این تفاوت به جای ده دقیقه، پنج دقیقه وقت داشتی . موضوع رو هم از قبل با استاد هماهنگ می کردی.

اونا خودشون این چیزا رو میدونن...

مشکل این بود که من ارائه ندادم.چون هیچی از رشتم نمی دونستم.هیچی از آدما نمی دونستم.ولش کن.

باز بیست دقیقه دیگه گذشت.اخر ترم یه نمره با دادن چند تا اسلاید و خلاصه ارائه گرفتم .از اون دوران چند ماه گذشت. مدام ایده های مختلف به ذهنم می اومد.تو خیالات خودم یکی از بهترین ارائه ها رو داشتم.جایی که هیچ سوالی تو ذهن استاد باقی نمی ذاشت.اما همش خیاله .هیچ رویایی خاطره نداره.

این متن رو نمی تونم کامل بنویسم.همین جوری نصفه می زارم. می خوام به خودم ثابت کنم نباید کامل بود.می خوام به خودم حق ناقص بودن بدم. حق اشتباه داشتن. حق اشتباه کردن.حق مورد انتقاد قرار گرفتن ماهی هم تو آب سالم نمی تونه زنده بمونه.

یه چرت دیگه...

من قرار بود ساعت چهار ارئه بدم. از استاد خواستم یه وقت دیگه بهم بده.انتظار داشتم استاد چی بهم بگه؟چرا نمی خواستم ارائه بدم ؟ چرا حرفی نزدم؟ چرا مثل بقیه این شجاعت رو نداشتم؟...


داستاناضطرابافسردگیدانشگاهاستاد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید