ویرگول
ورودثبت نام
محدثه صباحی
محدثه صباحی
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

درخت گردو

پشت میز همیشگی کنار پنجره ی رو به درخت گردو نشسته ام. درخت گردو حالا فقط چند شاخه خشک است، زمستان خشکش کرده و من روزشماری میکنم که شروع کند به سبز شدن. هرچند بار که خشک شود بازهم سبز میشود، چون ریشه ای قوی دارد.

درخت گردوی ما!
درخت گردوی ما!


و دارم به این فکر میکنم که آیا واقعا کسی ممکن است در این دنیا دیگری را فقط و فقط بخاطر خودش دوست بدارد؟ دوست داشتنی که هیچ نفعی در آن نباشد؟ و آیا چنین دوست داشتن هایی متقابل هستند؟ و آیا عشقی وجود دارد که هرگز حتی با وصال هم فروکش نکند و مثل نگاه اول باقی بماند؟
من جواب هیچکدام را نمیدانم... ولی خوب میدانم که آدمیزاد در مقام مادی ذاتا تنهاست، میدانم که دل خوش کردن به هرچیزی دیوانگی است چون هیچ چیزی در این دنیا ابدی نیست حتی خودِ دنیا! تا بتوانم این مسئله را درک کنم درد زیادی کشیده ام اما خاصیت خوبی که درد دارد همین است که حقیقت را برایت روشن میکند، مثل چکی که تا نخوری بیدار نمیشوی... فقط یک چاره پیدا کردم، اینکه دل ببندی به چیزی که فرا مادی ست.. بحثم از حوصله اینکه درمورد خانواده و اخلاق و اینجوری فضائل حرف بزنم خارج است.. گاهی همین چیزهای خوب مثل عشق ورزیدن به دیگران و خانواده دوستی و... همه اینها را هم انجام میدهی ولی در نهایت از همان ها هم ضربه میخوری و همان درد باز شروع میشود. در کل هرچیزی درد دارد، آدمیزاد است دیگر! باید انتخاب کنی که کدام درد ارزش تحمل دارد؟ من فکر میکنم باید به چیزی دل ببندیم و فقط برای آن هرکاری بکنیم که به ما نیازی نداشته باشد و ابدی باشد... برای چنین چیزی درد کشیدن هم شیرین است..


• روز ششم چالش یکسال هرروز نوشتن:)

درخت گردودوست داشتنیعشق ورزیدنعشقتنهایی
یه محصل که عاشق هنر و ادبیاته:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید