یک
مامان گفت از ۱ تا ۱۰ بشمارم تا خوابم بگیره.
دو
هنوز خوابم نمیاد.
سه
اتاق تاریکتر از اونه که بتونم چیزی رو ببینم.
چهار
ولی حس میکنم یه چیزی داخلِ کمد لباسام تکون میخوره.
پنج
یه نفر تو کمدِ لباسام قایم شده.
شش
یک جفتِ چشمِ سبز با مردمکهای باریک شبیه به چشمهایِ مار از تو کمد بهم زل زدن.
هفت
چشمها از داخلِ کمد تو تاریکی اتاق برقِ عجیبی دارن.
هشت
مطمئنم این چشمها، چشمهای یک انسان نیستند.
نه
مطمئنم امشب قرار نیست خوابم ببرد.
ده
مطمئن نیستم امشب زنده بمونم.
سری به این داستانکهای ترسناکِ من بزنید: