در واپسین لحظه های عمر بیشتر از هر چه لذت برده ای حسرت ها جلو چشمانت رژه می روند، بی توجه به فرمان تو ، آنها خود را آماده کرده اند تا چنین روزی خودنمایی کنند ، به گمانم از تمام لحظه های تلاش نکردن یا نرفتن ها و نخواستن ها و نشدن ها و همه آنچه حسرت زندگیمان نامیده میشود ، لشگری ساخته می شود با بغضی در گلو و همه تن شوری برای گرفتن انتقام از فرماندهی من و ما !!
آن لحظه که دم زدیم و حسرت فروخوردیم سربازی زاده شد سراپا جنبش برای انتقام . لشگر حسرت شاید سالها و سالها منتظر مانده اند تا رژه بزنگاه را با تمام توانشان در عجیب ترین زمان عمر فرمانده خویش اجرا کنند و بغض فروخورده سالیان را اینگونه فریاد کنند !!
باشد که فرمانده ای باشیم هوشیار، که اجازه زایش به سربازان حسرت نمی دهد .