قبل از ورود به قسمت دوم این کتاب، باید تشکر کنم از محبتتون و بازخوردهای پرانرژی و مثبتی که به من دادین که باعث شد الان این قسمت رو هم براتون خلاصه اش رو بنویسم.
این فصل با این جمله دوس داشتنی از چرچیل شروع میشه:
در رهبری، هیچ اشتباهی بدتر از آن نیست که به امیدهای واهی که به زودی از میان میروند، دل ببندیم! (وینستون چرچیل، پیوند سرنوشت)
در این فصل از کتاب تیم تحقیقاتی آقای کالینز به این نتیجه میرسه که شرکتهایی که تونستن از خوب به عالی برسن یک ویژگی خیلی مهمشون این بوده که عمیقا باور داشتن که «حقایق از رویاها بهتر هستن». قشنگترین قسمت این فصل برای من چیزی بود با عنوان «تناقض استاک دایل». اینکه استاک دایل کی بوده و چی شده رو برید توی کتاب بخونید کامل حتما!
تناقض استاک دایل: به راستی باور داشته باشید که با وجود مشکلات،سرانجام پیروز خواهید شد و در عین حال با تلخ ترین و ناخوشایندترین واقعیت های زندگی، هر اندازه که جانکاه باشد، روبرو شوید و آنرا بپذیرید...!
برای تصمیم گیری خوب و تبدیل شدن به یک شرکت عالی (بنظر من این قوانین فقط برای یک شرکت نیست بلکه برای رسیدن به یک زندگی عالی هم همین قوانین صدق میکنه!) باید وضعیت خودتون رو صادقانه و مستمر بپذیرید و در توهمات خودتون غرق نشید(این معنیش این نیست که بلند پرواز نباشید).
مورد دیگه ای که کتاب در این فصل از دل بررسی شرکت های موفق بیرون میکشه اینه که برای تبدیل یک شرکت خوب به عالی، باید فرهنگی رو ایجاد کنید که در اون کارکنان و مشتریانتون فرصت کافی برای بیان عقایدشون داشته باشن و نهایتا، حقیقت شنیده بشه (در شرکت شما این موقعیت برای شنیده شدن حقایق وجود داره؟ یا نسبت بهش مقاومت دارین؟). این شنیده شدن چند رکن اساسی نیاز داره:
صرف زمان و انرژی در تلاش برای ایجاد انگیزه افراد، کار بیهوده ایه. مسئله این نیست که «چگونه در نیروهایمان ایجاد انگیزه کنیم؟». اگر افراد شایسته رو انتخاب کرده باشین، خودشون انگیزه لازم رو دارن. مسئله اینه که ناخواسته انگیزه شون رو از بین نبرید(ببینیدشون و بشنویدشون!) و یکی از مهمترین عواملی که انگیزه افراد رو از بین میبره اینه که چشمتون رو روی حقایق ناخوشایند ببندین.
«خودت را بشناس»!
کتیبه های شهر دلفی (یونان باستان)-افلاطون
این فصل بعد از رهبران سطح پنجم، دومین فصل مورد علاقه منه. یه مرور کنیم تا الان چرخه پرواز یا همون فلایول چی بود؟
اول نیروی کار منضبط یعنی: داشتن رهبری سطح پنجم و پرورش چنین رهبرانی، سپس اول چه کسی...بعد چه چیزی(مفاهیمی که در قسمت اول راجع بهشون صحبت کردیم)
دوم تفکر منضبط یعنی: رویارویی با حقایق تلخ و بی رحم و سپس مفهوم جوجه تیغی که الان میخوایم راجع بهش صحبت کنیم.
سوم عملکرد منضبط که تو قسمت بعدی بهش میرسیم:)
مفهوم جوجه تیغی چیه؟ جوجه تیغی فقط یه کار رو خوب بلده اونم پرتاب کردن تیغ وقتی قراره بهش کسی آسیبی بزنه! واسه همین کسی هم نمیتونه به سادگی بهش صدمه بزنه. جوجه تیغی خیلی خوب خودش رو میشناسه و توانایی هاش رو میدونه! شرکت های عالی هم تونستن به این بینش از خودشون برسن.
برای اینکه بتونید شرکت موفقی داشته باشین کتاب میگه باید سه عامل زیر رو، که سه دایره فکری ازش نام برده، بشناسین:
استراتژی شرکتتون (زندگیتون) رو بر اساس فصل مشترک این سه دایره فکری تعیین کنین.
در این فصل کتاب مثال هایی رو میزنه از شرکت هایی که تغییر های استراتژیک اساسی دادن که به این فصل مشترک از مفهوم جوجه تیغی برسن و قویا اعلام میکنه که لزوما اگر سالهاست دارین کاری رو میکنین معنیش این نیست که دارین کاری رو انجام میدین که در فصل مشترک این سه دایره تون هست. حتی اگر لیدر بازار هستین بازم معنیش این نیست که دارین تو کاری که بهترین هستین فعالیت میکنین! (شاید به زودی شرکتی که بهتر از شما هست وارد بشه و بعد از سالها دیگه لیدر بازار نباشین). شاید بتونین شرکت خوبی داشته باشین ولی اگر تو کاری که میکنین بهترین نباشین نمیتونین «عالی» باشین.
شرکت های از خوب به عالی هیچ وقت نمیگفتن بیایید برای کاری که میخواییم بکنیم شور و علاقه داشته باشیم! بلکه معقولانه روشی کاملا متفاوت داشتن. چیکار میکردن؟ میگفتن:«بریم فقط کاری رو انجام بدیم که شور و اشتیاق زیادی براش داریم».
هرچی بگم باز هم باید برید کتاب رو بخونید این فقط کلیات و خلاصه ای بود از دو فصل رویارویی با حقایق و مفهوم جوجه تیغی. مثل جوجه تیغی باشین و نه روباه(شرکت هایی که مدتی فقط خوب بودن و بعدش یا همون خوب موندن یا افول داشتند).
امیدوارم که براتون جالب بوده باشه اگر دوس داشتین برای دوستاتون هم به اشتراک بزارین تا اونا هم به خوندن این کتاب ترغیب بشن و در نهایت افرادی با بینش بیشتری رو تو کشورمون و سازمانهامون داشته باشیم که منجر به ساخت و پرورش شرکت های خوب به عالی میشن.
موید باشین :)