همیشه به ما گفته یاد داده اند که احساساتمان را بروز ندهیم و مثلا می گویند:
نباید عصبانی بشویم چون یک انسان باید خشمش را کنترل کند
نباید بلند بخندیم چون جزو خصوصیات انسان خوب نیست
نباید حس حسادت داشته باشیم چون ناپسند است
نباید گریه کنیم چون بزرگ شده ایم وزشت است!
نباید بترسیم چون میگن مثل بچه ها ترسیده
و...
احتمالا شما هم جمله های بالا را شنیده اید
اما احساسات چیزی هستند که ما نمی توانیم آن ها را سرکوب کنیم
درون همه ما حسادت، خشم،شادی، گناه و... وجود دارد و تعداد احساسات خیلی زیاد هستند
البته همه احساسات برای ما مورد نیاز هستند و همچنین همه آن ها در کنار هم معنا پیدا می کنند
یک سوال:
به نظر شما عکس بالا قشنگ است؟
احتمالا جوابتان مثبت است
سوال بعدی:
کدام یکی از این چتر ها قشنگ تر هستند؟
انتخابشان سخت می شود چون همه این چتر ها که در کنار هم قرار گرفته اند تصویر قشنگی ایجاد کرده اند و اگر بخواهیم یکی را برداریم قطعا به زیبایی این عکس نخواهد بود
احساسات ما هم درست مانند این چتر ها هستند همه آن ها کنار هم زیبا هستند و شاید هر کدام از آن ها تکی آن قدر زیبا نباشند که در کنار هم هستند
گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود می تواند زشــت هم زیبا شــود
ما نمی توانیم جلوی احساساتمان را بگیریم و نباید سعی کنیم آن ها را کنترل کنیم بلکه باید آن ها را مدیریت کنیم
مدیریت احساسات با کنترل احساسات فرق دارد زمانی که کنترل می کنیم یعنی بخشی از آن ها را سرکوب می کنیم اما در زمان مدیریت ما احساساتمان را سرکوب نمی کنیم بلکه رفتار مناسبی در قبال آن احساس نشان می دهیم
همه این ها به هوش هیجانی مربوط است که مبحث بسیار عمیق و پر محتوایی است و من هم قصد ندارم آموزش هوش هیجانی بپردازم چون هنوز تخصصی در این زمینه ندارم اما آموزش های خانم میترا فتحی در این مورد بسیار مفید هستند
اما تا اینجا مقدمه نوشته امشبم بود و در نوشته قصد دارم در باره یک جنبه از احساسات صحبت کنم
(البته فکر کنم مقدمه از نوشته طولانی تر بشه)
توجیه احساسات:
همانطور که در اول متن گفتم همیشه این مفهوم به ما القا شده که احساساتمان را نباید نشان بدهیم
مثلا خانم و آقایی که هم را دوست دارند شرم می کنند جلوی دیگران به هم محبت کنند چون ممکن است بساط تمسخر بقیه را فراهم کنند
یا اگر فرزندی به مادرش بگوید دوستت دارم مامان شاید بگویند بچه ننه است
یا مثلا اگر کسی عصبانی است و به او می گویند حالا چرا عصبانی میشی معمولا افراد در این موقعیت می گویند: نه خیر من عصبانی نیستم (معمولا این جمله را با صدای بلند و حالت داد زدن می گویند)
قدر آیینه بدانید چو هست
نه در آن وقت که افتاد و شکست.
حتما شما هم نسبت به یک مورد خاص احساس خاصی دارید
مثلا:
دوست دارید یک موسیقی را چندین بار گوش کنید
دوست دارید یک فیلم را چندین بار ببینید
دوست دارید یک غذای خاص را بخورید
عکس یک آدم را ببینید
در یک خیابان خاص پیاده روی کنید
استفاده از وسیله خاص (مثلا خودکار، گوشی موبایل و...)
و...
و همه موارد بالا ممکن است برای بقیه مردم خیلی عادی باشد اما انجام دادنشان حس خاصی به شما می دهد که نمی دانید چه حسی اما فقط دوست دارید آن کار را انجام بدهید
من قدم زدن در خیابان ابن سینای مشهد و خیابان های اطرافش را خیلی دوست دارم و از این بابت خیلی از دوستانم مسخره ام می کنند چون دیوانه وارد عاشق پیاده روی در این خیابان ها هستم
یا مثلا خوردن ساندویچ های مغازه سعید پَلَشت (که دیروز از طرف بهداشت پلمب شد) + نوشابه کوکاکولا خیلی را دوست دارم در حالیکه دوستانم حتی به مغازه اش نگاه نمی کنند اما این کار حس خوبی به من می دهد که صد تا ساندویچ مدل دار فست فود های خفن بالا شهر نمی دهد (البته الآن که پلمب شده باید دنبال یکی دیگه باشم)
یا مثلا نوشتن را دوست دارم و هر روز صفحات زیادی را پر می کنم در حالیکه از طرف دوستان این کار بیهوده ای است اما نوشتن به من حس تازگی می دهد هرچند که هنوز نوشته هایم ضعیف است اما وقتی می نویسم حس میکنم زنده ام و حس ارزشمندی می کنم و زندگی برایم این معنا را پیدا میکند که باید بیشتر بنویسم
و...
قبلا بابت داشتن این احساسات شرم داشتم و سعی می کردم آن ها را پنهان کنم اما چند وقت پیش ویدئویی دیدم که دیدم را نسبت به این موضوع عوض کرد
ویدئوی آموزشی از کریس کرافت بود که می گفت ما مسئول احساساتمان هستیم و در اینجور مواقع که ما نسبت به یک چیز به خصوص احساس خاصی داریم این احساس ما مربوط به ما است و ما مجبور نیستیم احساساتمان را برای کسی توجیه کنیم
و از آن روز به بعد سعی کردم به احساساتم بها بدهم و هر موقع کسی مسخره ام می کند می گویم:
مجبور نیستم احساساتم رو برات توجیه کنم!
و معمولا خیلی از افراد در جواب چیزی ندارند بگویند و می فهمند این دفعه جدی است
ممنون از اینکه وقت گذاشتین و این نوشته رو تا آخر خوندین