ئاریان
ئاریان
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

نگاه


باید بگم که حافظه من بسیار قوی است و همین برتری در به یاد آوردن اتفاقات گذشته، کارهای دیگر زندگی ام را که انجام دادن آنها باید اولویت زندگی می بود و نتیجه‌اش ارتباط مستقیمی با ادامه حیات بنده دارد را تا حد زیادی مختل کرده است.

بخش زیادی از این خاطرات به نگاه آدم های اطرافم برمی‌گردد و به محض به یاد آوردن عکس چشمان آنها در آن لحظه، مغزم به صورت خودکار شروع می‌کند به تحلیل آن نگاه ها به جدیتی عجیب برای خودم که گویی زندگی من به نتیجه‌ی آن افکار وابسته است و از آنجا که من در این زمینه از هوش کمتری بهره می‌برم و کمی هم منیت خود را جدی گرفته ام اکثراً علت حسِ آن نگاه ها را به خودم برمی‌گردانم.

هوش کم از آن جهت که اگر بشود و انسان عواقب تمام کارهای کرده و نکرده‌اش را بسنجد بدون شک در مدت زمان کوتاهی دیوانه خواهد شد، نادیده گرفتن و انکار آنها میتواند سپر بسیار قوی باشد. البته هوش من هم کاملاً از کار نیوفتاده است و هنوز هم می‌توانم دلایل بسیار قانع کننده‌ای برای اثبات بی‌گناهی خود بتراشم و این مسئله را از آنجا که من هنوز تا جایی که می‌دانم دیوانه نشده ام فهمیده‌ام

هوش کم از آن جهت که اگر بشود و انسان عواقب تمام کارهای کرده و نکرده‌اش را بسنجد بدون شک در مدت زمان کوتاهی دیوانه خواهد شد، نادیده گرفتن و انکار آنها میتواند سپر بسیار قوی باشد. البته هوش من هم کاملاً از کار نیوفتاده است و هنوز هم می‌توانم دلایل بسیار قانع کننده‌ای برای اثبات بی‌گناهی خود بتراشم و این مسئله را از آنجا که من هنوز تا جایی که می‌دانم دیوانه نشده ام فهمیده‌ام. اما کافی نیست و من باید در انجام این کار هوش و ذکاوت بیشتری به خرج بدهم.

نگاه همسایه دیوار به دیوارمان با گذر پانزده سال هنوز در خاطرم هست، نگاهی ترحم بر انگیز به شکلی که انگار از آینده و حال الآنم خبر داشته است.

نگاهی همراه با ناامیدی و اخم از جانب پدرم در مواجهه با اولین فرارم از مدرسه که گویی اوهم از آینده باخبر بوده باشد.

نگاه غرور آمیز داییم که حاصل بُرد در اولین دعوای خیابانی ام در محله‌ی آنها بود و شادی های پوچ و بی معنای بعدش.

و نگاه آن دخترک در مدرسه که با گذشت تمام این سال ها کماکان فکر کردن به آن تمام وجودم را مملو از شادمانی می‌کند به طوری که گویی او هم از آینده‌ام خبر داشته است و آن نگاه را دست مایه‌ی ادامه‌ی حیاتم کرده است به این شکل که مبادا روزی به این فکر بی‌افتم که برای فرار از این درد ها دنبال تنها راه فرار موجود باشم.

زندگیخبرفرارهوشکار
برنامه نویسِ علاقه مند به ادبیات.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید