ویرگول
ورودثبت نام
Alireza Sadeghi
Alireza Sadeghi
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

چگونه زنده ماندم 4

از نظر فخر فروشی ماجرا:

یکی از عادت‌های به نظر بسیار غلط من موقع خواب این بود که همیشه پتو رو می­کشیدم روی سرم، همه بهم می­گفتن خفه نمی­شی؟ اذیت نمی­شی؟ نکن و ... این قضیه بالاخره تو بیمارستان ماجرا درست کرد برام بدین شرح که:

صبح ۱۶آبان حالم خوب نبود رفتیم بیمارستان امام علی دکتر معاینه‌ام کرد و فرستادم برا سی‌تی ریه بیمارستان امام! مشخص شد که ریه‌هام درگیر شده، کلی قرص و شربت و اینا داد، اومدیم خونه ولی حالم هر لحظه بدتر می­شد، شدید سکسکه داشتم و ترش کرده بودم. عصر ۱۹ام خیلی بد بود تا صبح نخوابیدم از سرفه و سکسکه، رفتیم مجدد امام علی تریاژ اکسیژنم رو گرفت ۸۶ درصد بود، اورژانس نیم­ساعت زیر اکسیژن نیزال تحت نظر بودم که دکتر اومد دستور بستری داد بیمارستان امام سانتر کرونا، گذاشتنم پشت آمبولانس و بردنم اونجا، دوباره تحت نظر اورژانس ولی سچوریشنم اومده بود زیر ۸۰. یادمه بردنم مجدد سی‌تی گرفتن از رو برانکارد تا برم رو دستگاه و عکس بگیره مردم قشنگ از تنگی نفس، وقتی تو دستگاه می­گفت نفس عمیق بکش عملا فرقی با حالت عادی نمی‌تونستم داشته باشم، برگردوندنم اورژانس، ماسکم رو عوض کردن، فشار اکسیژنم بردن بالا درصد درگیری ریه‌هام از ۱۶ آبان ۲۵ درصد تا صبح ۲۰ آبان رفته بود بالای ۷۰ درصد. پزشک اورژانس سی‌تی رو که دید مستقیم دستور بستری تو آی‌سی‌یو رو داد، شانس خوب من همون لحظه یکی از مریضا داشت کارای ترخیص آی­سی­یوش رو می‌کرد که بره بخش، یادمه شدید تحت فشار بودم برم دستشویی، از پرستاره خواهش می‌کردم بذار من برم دارم می‌میرم، کل دل و رودم بهم ریخته بود، نفسمم بالا نمیومد، می‌گفت صبر کن تختت آماده شه یه راست برو لباساتم عوض کن برو رو تختت! خلاصه بعد از یه مدت اجازه دادن، گان آبی رو هم دادن دستم! لباسام رو کندم گان رو پوشیدم رفتم تو دستشویی در که اومدم دیگه تقریبا هیچی یادم نیست. وسطاش یادمه رو تحت بودم یکی تکونم می­داد می‌پرسید اسمت چیه؟ یه مدت بعدش باز یکی دیگه پرسید اسمت چیه؟ اینجا کجاست؟ می‌خواستم بگم بهشون مسخره کردین منو، اسم خودم رو که بلدم و مثلا منجمم. درک مکانی-زمانیم بهتر نباشه در حد نرمال جامعه که هست، ولی حال نداشتم کل‌کل کنم فقط می‌خواستم تنهام بذارن. از روز اول تا روز ۴ام و اون پنیک وحشتناک تقریبا همینا یادمه یه چند دفعه آمپول زدن دور نافم، چند دفعه بابا و مامان بالاسرم بودن و همین. این وسط خوشبختانه ریه‌هام به درمان دارویی خوب جواب داد و همونجور که یهو به فنا رفت با تزریق ۴ دوز رمدسیویر هم کلی از التهابش کم شد. بعدا دکتر"خ" بهم گفت با اوضاع سی‌تی و سچوریشن و حال عمومیم اصلا انتظار نداشت من زنده بمونم و خوب شم چه برسه تو این مدت کم ریه‌هام برگردن (شاید تکنیک افزایش روحیه و اعتماد به نفس بوده باشه ولی خب من دوست دارم اصلا به خودم بگیرم). روز ۵ام پرستارام آمادگی این تغییر فاز ناگهانی رو نداشتن، اکسیژن رزرو بگ پر فشار همچنان بهم وصل بود و منم هور هور اکسیژن کل مغز و سرم رو سرد و سِر کرده بود، هر از گاهی ماسک رو درمیاوردم که یکم گرم شم، یکم نفس بگیرم! شبش که خوابیده بودم یهو دیدم از چند جهت لمس شدم، چشمام رو باز کردم دیدم خانم پرستار "ح" مچ دست راستم رو بالا گرفته ساعتش رو نگاه می‌کنه و داره نبض می‌شماره، پرستار"ه" داره این سیمای مانیتور قلب رو سینم رو تکون میده و چک می­کنه، دکتر "م" هم دوتا انگشتش رو فرو کرده بود تو گردنم و می‌شمرد، خواستم پاشم ح دستش رو گذاشت رو پیشونیم گفت خوبی؟ گفتم آره گفت بخواب، منم خوابیدم! تصور صحنه‌اش عالیه. صبح که پشه‌ها اومدن (نمونه‌گیرای خون ناشتا که سوراخ سوراخ کردن همرو و هرکی یه اسمی براشون گذاشته بود، ومپایرها و فرشته­های کبودی و ...) و رفتن تا موقع تحویل شیفت بیدار موندم، پای تخت من که رسیدن پرستار شب به سرپرستار گفت دیشب افت رست شدید داشت، حتی اومدیم دستی هم چک کردیم. تا صبح زیر ۴۵ بود و ... ترسیده بودم یعنی چی؟ این چیه باز، هرچی بود ربطی به قلب داشت چون برام وقت مشاوره فوری متخصص قلب نوشتن و اکو و ... تا ظهر ازم نوار قلب گرفتن، چست پدام رو عوض کردن، دستگاه مانیتورینگ رو ریست کردن و به جای هر ۱ ساعت و ده دقیقه هی فرت و فرت فشار خون گرفتن (یکای زمانیم اونجا) و ... تا متخصص قلب اومد، اول کلی سوال پرسید که سابقه مشکل قلبی خودت چجوریه و خانواده چجوره و مشکل فلان نداشتی؟ این حس رو نداشتی و ... و بعد نوارم رو دید، بعدش اکوم کرد و باز برگشت از پرستارا کلی سوال در مورد داروهام پرسید، بهم گفت بشین رو تخت دستات رو تکون بده، با بدبختی و ماسک به دهن شروع کردم نرمش صبحگاهی ظهرهنگام رو تخت و زودی خسته شدم. دستام رو انداختم، همه داشتن مانیتور رو نگاه می­کردن منم برگشتم، ضربانم بالای ۸۰ بود و همینجور داشت میومد پایین، ۷۴، ۷۰، در کمتر از ۳۰ ثانیه رسید ۵۸ پرستاره گفت می­بینی خانوم دکتر، همش همینه یهو دراپ می‌کن. دیشب تا ۳۸ رفت پایین. دکتره برگشت بهم گفت مطمئنی دارویی نمیخوری؟ مخدری چیزی؟ گفتم نه به خدا . اینم اون کاغذ مشاوره رو برداشت شروع کرد به نوشتن یه سری آزمایش که یهو زد به سرم گفتم راستی خانوم دکتر برای ضربان قلب من حدود ۱۵ ساله حرفه‌ای ورزش رزمی کار می‌کنم و هدف چندتا از تمرینامون کم شدن سریع ضربان قلب بوده و اینکه خیلی زیاد هم پیاده راه میرم، این تاثیری داره؟ سرش رو بالا آورد و منو نگاه کرد و گفت چه ورزشی؟ گفتم جودو! برگشت یک چش غره سنگین از سرپرستار کرد و گفت این چیزا رو تو تریاژ ورودی بیمار می‌پرسن ازش. کاغذ رو تا کرد گذاشت تو جیبش. وسایلش رو شروع کرد به جمع کردن و گفت ورزشکارای کاردیو همینن، ما تو پِک که بودیم رست زیر ۳۰ هم داشتیم. موقع رفتنم زد رو شونه‌ام گفت قلبت هیچ مشکلی نداره پسرم، همینطوری سالم ادامه بده! ازون روز تو اون شیت سفید بزرگی که داروها و اردرا رو مینویسن باخودکار نوشتن "ورزشکار، رست زیر ۴۵ نرمال است، رست زیر ۳۵ چند میلی­گرم نمیدونم چی" هر صبح که اینو می­ذاشتن جلوم می­خوندم خر ذوق می­شدم. حالا تازه بهشون نگفتم که من شبا عادت داشتم به کمبود اکسیژن، الان که منو بستین به این بدنم هنگ کرده.

کروناقلبفخر فروشیورزش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید