ویرگول
ورودثبت نام
محدثه پاکدامن
محدثه پاکدامنسلام محدثه پاکدامن هستم. یکی مثل هزاران نفر دیگر که تلاش می‌کند تا در مسیر زندگیش گامی مفید و درست بردارد. تخلص من، میم ح‌دث
محدثه پاکدامن
محدثه پاکدامن
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

قبیله دختران

رسمشان بود، وقتی کودکی متولد می‌شد تمام قبیله را با فانوس‌ها و آتشدان‌هایشان نورانی و آذین می‌کردند. جشن‌شان هفت روز و هفت شب ادامه داشت. با اولین صدای کودک بر طبل‌های خود می‌کوبیدن و نوید آمدن انسانی پاک را بر زمین می‌دادند. وقتی قابله می‌آمد و با صدای بلند فریاد می‌زد، امروز فرشته‌ای متولد شد. زنان قبیله گلبرگ‌های سرخ و سفید بر سر پدر می‌ریختند و مردان در برابر پدر سر خم می‌کردند.

می‌دانی، قبیله‌شان خاص بود. آنان دختران و زنان را الهه‌های زمین می‌دانستند. باورشان بود که دختران و زنان خوش‌یمنی و برکت قبیله‌اند.

 قبیله‌شان، قلب طبیعت بود. قبیله‌شان، جریان زندگی بود. قبیله‌شان، حس لذت نم‌نم باران بود. قبیله‌شان، تلالو طلوع خورشید بود. قبیله دختران بود.

میم ح‌د‌ث

داستان نویسیداستان کوتاهداستانکدختران
۱۱
۲
محدثه پاکدامن
محدثه پاکدامن
سلام محدثه پاکدامن هستم. یکی مثل هزاران نفر دیگر که تلاش می‌کند تا در مسیر زندگیش گامی مفید و درست بردارد. تخلص من، میم ح‌دث
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید