میتوانم بگویم از دوران راهنمایی یعنی سیزده، چهارده ساله بودم که به نوشتن، مخصوصا داستاننویسی علاقه پیدا کردم. چه شد که به عنوان یک حرفه پیگیرش نشدم خودم هم خوب نمیدانم اما خوب میدانم بعد گذشت بیست و اندی سال یک ذره هم از علاقهام به نوشتن کم نشده است.
خیلی وقت است که میخواهم نوشتههایم را در یکی از رسانههای اجتماعی انتشار دهم تا شاید کسانی بخوانند و لذت ببرند یا شاید مرا با نقدهایشان برای بهتر شدن یاری کنند. هنوز هم کمی تردید و شک دارم برای انتشار نوشتههایم. شاید احساس میکنم باید کمی بهتر شوند اما همین دست دست کردن برای بهتر شدن تردیدهایم را بیشتر میکند پس از امروز در همین جا یعنی ویرگول قرار است نوشتههای مرا بخوانید. نوشتههایم گاهی در قالب دلنوشته است گاهی یک داستان کوتاه البته خیلی خیلی کوتاه، گاهی هم سوالی است که جوابی برایش نیافتهام.
امروز تخلصی برای خودم انتخاب کردم، میم حدث، گاهی عمویم اینگونه مرا صدا میکند.
به امید روزهای درخشان و شاد.