پرونده خانم ۷۰ ساله که تقریبا یک هفتهای است مهمان بخش icu5 بیمارستان بزرگ گنجویان است را میخواندیم. وضعیتش مقداری عجیب غریب است. هنوز دقیق نمیدانیم که مشکلش از کجاست.
بیمار، End stage renal disease است و سابقهی دیالیز دارد. همینطور مشکوک به اندوکاردیت نیز هست. اما شرایط الانش خوب است. با هم ترمم، اندوکاردیت را مروری کردیم و قرار شد بر بالین بیمار دنبال نشانه های رایج و Physical Exam های آن بگردیم. سمع کردیم. نگاه کردم و درباره وضعیتش صحبت کردیم.
چشمم به چند کتابِ کنار تختش افتاد، یک کتاب دعا بود و یک کتاب از انتشارات نشر نون که با نوع طراحی جلدش آشنا بودم؛ در همین حین خانم جوانی وارد اتاق شد. دخترش بود. گفت اگر کمکی از دستم بر میاد در خدمتم.
استاجر بودن وضعیت عجیبی است، خودت که تقریبا همیشه نیاز به کمک داری، میروی که مثلا به دیگران کمک کنی. برایم خیلی قابل احترام است که تا حالا بعد از شرح حال گرفتن، بیماری نگفته خب حالا که چه؟ اینها رو پرسیدی که چکار کنی؟ چون جواب قانع کنندهای برای این سوالات ندارم.
معمولا کسی دوست ندارد وسیلهی یاد گرفتن بقیه باشد، خصوصا اگر در حالت بیماری باشد. خارج از بیمارستان و بدون روپوش های سفید راحت این اجازه را به ما نمیدهند. مثلا اگر به راننده اسنپ بگویی که دوست دارم رانندگی را یاد بگیرم، نمیگوید پس بیا تو رانندگی کن که یاد بگیری، خواستی از من هم سوال کن.
برای همین مسئله، معمولا در انتهای شرححال ها به بیمار میگویم: آیا چیزی هست که خودت بخواهی بگی؟ کمکی از دست من برمیاد انجام بدم یا اگر از چیزی ناراحت و اذیت هستی بگو. شاید واقعا هم نتوانم کاری برای بیمار انجام بدهم(یا اجازه نداشته باشم) اما با همین شنونده بودن میتوانم آن حس خوبی که میگیرند را حس کنم.
یک بار هم به یک بیمار دیابتی که بخاطر زخم پایش آمده بود گفتم: درد دیگری داری که بخواهی دربارش صحبت کنی؟ گفت: «میتونم تا صبح از دردام برات حرف بزنم.» به او گفتم: خب، پس بهتر است به همان استراحتت ادامه بدی.
از خانم جوان تشکر کردیم و گفتیم که کارمان تمام شدهاست. از کتاب رویمیز پرسیدم. توجهام را جلب کرده بود. توضیح میداد: میخوانمش که کمک کند کمتر دیگران را و البته خودم را مقصر کنم. میتوانستم بخوبی حرفش را درک کنم. در بیمارستان گنجویان مانند او کم پیدا میشود. بیمارانی که از دهک بالای جامعه باشند و اهل مطالعه باشند. این نوع بیماران معمولا جایشان در بیمارستان های خصوصی است نه آموزشی.
از کتاب های دیگر گفتم، خوانده بودشان. برایش خوشحال شدم و البته غبطه خوردم. کتاب های خوبی خوانده بود که نخوانده بودم. دوست دارم این نوع کتاب ها را همراهان بیماران بیشتر بخوانند. تاب و توان سختی و درد مثل یک مهارت میتواند اکتسابی باشد و نیازمند مطالعه است.
از کتابش عکسی گرفتم.
نگاهش به کتاب بود و گفت: «ای کاش زودتر با خودمان دوست میشدیم.»
فردا که برای راند به همراه استاد بر بالین بیمار رفتیم، دوباره دیدمش. هنگام خروج از اتاق لیستی به من داد. لیست کتاب هایی که خوانده بود و دوست داشت به من معرفی کند. انتظارش را نداشتم. خوشحال شدم و تشکر کردم. این کارش برایم خیلی ارزشمند بود.
خردهنوشته های من در تلگرام: AzMasirMan