تا حالا چند بار در دوراهی انتخاب و تصمیمگیری موندین و «خر بوریدان شدن» رو تجربه کردین؟
پارادوکس Buridan’s Ass متعلق به ژان بوریدان، فیلسوف و کشیش قرن چهاردهمه. در این نظریه گفته میشه اگه خری هم گرسنه باشه و هم تشنه و ما اون رو در فاصله یکسانی از آب و یونجه قرار بدیم، نمیتونه تصمیم بگیره که کدوم رو انتخاب کنه؛ همین عدم توانایی تصمیم گرفتنش آخر سر باعث مردنش میشه! البته در یک نسخه دیگه هم گفته شده که خر رو از فاصله یکسانی از دو دسته یونجه قرار بدیم و ادامه داستان. در نهایت چیزی که اینجا مهمه درس آموخته داستانه.
بذارین یکم از منظر تجربه زیسته خودمون به قضیه نگاه کنیم. حتما برای شما هم پیش اومده که بین انتخاب دو تا شغل، غذاهای منوی یک رستوران، دو تا محصول، دانشگاه، رفتن یا ماندن، خراب کردن یا ساختن، سخت زمینگیر شدین. برای من که خیلی پیش اومده. خیلی اوقات که دست و دلمون میلرزه تصمیم بگیریم، آخر سر باعث میشه اون موقعیت خوب رو از دست بدیم و دیگه پرنده از قفس بپره! و ما بمونیم افسوس گذشته.
اما در کلام خیلی راحتتره تا در عمل. باید راهحلهای مختلف رو بدونیم و تمرین کنیم. بنابراین، راه مقابله با این شرایط و نمردن چیه؟
«اگر نمیدانی به کجا میروی، پس فرقی هم نمیکند چه مسیری انتخاب میکنی.»
روشی که بعد از پارادوکس بوریدان مطرح شده از این قراره که جنبههای منفی هر گزینه رو دقیق بررسی و مقایسه کنیم. در نهایت از گزینههایی که انتخاب بینشون امون ما رو بریده، گزینهای رو که آثار منفی کمتری داره انتخاب کنیم.
برنارد راث در کتاب هنر دستیابی، روش آزمایش اسلحه رو برای کمک به تصمیمگیری معرفی کرده.
تو این روش میگه تصور کنین اسلحهای به سمت شما نشونه گرفته شده و پانزده ثانیه تا کشیده شدن ماشه فرصت دارین تصمیم نهایی رو بگیرین، یونجه یا آب؟!
این هم روش دیگهای از راثه. در این روش اگه بین دو مسیر مرددی، یکی رو انتخاب میکنی و در یک فرآیند پرسش و پاسخ تا انتها زندگیت رو بر اساس همین تصمیم تصور میکنی. در ادامه مثالی رو که تو کتاب اومده بخونین.
مسیر اول
_ خوب، میخواهم تحصیلاتم را در مقطع دکتری ادامه دهم.
+ بعدش چه میشود؟
_مدرک دکتریام را میگیرم.
+عالی است و بعد از آن؟
_استاد دانشگاه خواهم شد.
+عالی است و بعد از آن؟
_ازدواج میکنم و خانهای میخرم.
+عالی است و بعد از آن؟
_بچهدار میشوم.
+عالی است و بعد از آن؟
_بچههایم بزرگ میشوند و ازدواج میکنند.
+عالی است و بعد از آن؟
_پیرتر میشوم.
+عالی است و بعد از آن؟
_در نهایت میمیرم.
مسیر دوم
_بعد از این که مدرک کارشناسی ارشدم را گرفتم، به تحصیل ادامه نمیدهم.
+خوب، بعدش چه میشود؟
_در شرکتی مشغول به کار میشوم یا شرکت خودم را تاسیس میکنم.
+عالی است و بعد از آن؟
_ازدواج میکنم، بچهدار میشوم و خانه میخرم.
+عالی است و بعد از آن؟
_پیر میشوم و در نهایت میمیرم.
+پس در هر دو حالت، انتهای کار یک چیز است. صرف نظر از این که کدام مسیر را انتخاب کردهای، در نهایت میمیری.
البته هدف این روش ناامید کردن افراد نیست. بلکه نویسنده معتقده افراد باید بپذیرن تصمیمگیری بخشی از فرآیند پیشرفته و تلاش بیهوده برای فهمیدن سرانجام کار نکنن. به جای این پا و اون پا کردن، برن تو دل تصمیم و از شکست نترسن.
با وجود سختیها و چالشهایی که تصمیمگیری داره، در حوزه آکادمیک هم مورد توجه محققان قرار گرفته و در این باره تئوری تجزیه و تحلیل تصمیمگیری مطرح شده که احتمالا در نوشتههای آتی بهش بپردازم.
از تجربه خودم هم بخوام بگم، من تا پیش از آشنایی با پارادوکس خر بوریدان، در مواقعی که نمیتونستم تصمیم بگیرم هم تقریبا از این روشها خواسته و ناخواسته استفاده میکردم. اگه موفق نمیشدم، تصمیمگیری رو به قدری به تاخیر مینداختم که یا شرایط تغییر کنه و بتونم انتخاب کنم و یا شرایط تغییر کنه و یک انتخاب بهم تحمیل بشه! حالا با آگاهی بیشتری که دارم تلاش میکنم این راهحلها رو به کار بگیرم. خوشحال میشم درباره تجربهها و راهحلهای شما هم بدونم.