-مشکل از ژنوم هاست.
این را ستاره گفت. زل زده بود به پروانه نارنجی و سیاهی که در هوا برای خودش میچرخید.
پرسیدم:
-چی؟
تکرار کرد:
-مشکل از ژنوم هاست.
از نگاهم خواند که معنی کلمه ای که آنرا به مشکلی محکوم کرده را نمیدانم. احتمالا دوباره یکی از اصطلاحات رشتهاش را بکار برده بود.
-ژنوم، یه نوع کدگذاریه که روی همه آدمها و حیوانات وجود داره. برای هرکسی با بقیه فرق داره ولی بین آدمهای یک نسل با همدیگه تشابهاتی داره. مثلا ژنوم تو و پدر و پدربزرگت با هم شباهت هایی دارند. مشکل همینه.
پروانه نارنجی و سیاه نشسته بود کنار نمکدان روی میز.
پرسیدم:
- مشکلش چیه؟
کمی از لیوانش آب خورد و پاسخ داد:
-ژنوم داخلش خاطره نگه میداره. حافظهاش هم خیلی زیاده. الان داخل ژنوم های من خاطره زندگی پدر و مادرم و نسل های قبلشون وجود داره.
حرف ستاره را کامل کردم:
- و داخل ژنوم آدمهای نسل بعد از ما خاطره های زندگی ما.
-دقیقا.
شانه ای بالا انداخت و ادامه داد:
-و این ممکنه روی روان ما تاثیر گذاشته باشه. مثلا اینکه من از بلندی میترسم شاید بخاطر این باشه که مادرِ مادربزرگم یه روز به بهانه دنبال کردن یه پروانه از روی بالکن افتاده پایین.
گفتم:
-یا اینکه من از غروب آفتاب بدم میاد واسه اینه که پدربزرگ پدربزرگم لحظه غروب متوجه آفت زدگی مزرعه زمینش توی روستا شده باشه.
ستاره پرسید:
-ترسناکه. نیست؟
سری تکان دادم و گفتم:
-ترسناکه، ولی قشنگ هم هست.
مکثی کردم و ادامه دادم:
-میدونی که من چقدر اون رو دوستش دارم. اینجوری پسر من، پسر پسر من، و همه مردهای بعد از من دوستش خواهند داشت.
مجتبا یزدان پناه