
راستش یه جمله هست که خیلی وقتها توی جمعهای مختلف میشنویم و هر بار هم یه چیزی توی دلمون میلرزه: «فلانی خنگه، نمیفهمه!»
شاید اون لحظه به نظر بعضیها شوخی بیاد، شاید حتی از سر عصبانیت گفته بشه، ولی واقعیت اینه که این برچسبها هم ناعادلانهان، هم بیفایدهان، هم میتونن حسابی آسیبزننده باشن—خصوصاً برای آدمهایی که تازهکارن و هنوز دارن با مسیر یادگیری دستوپنجه نرم میکنن.
این مقاله رو میخوام دربارهی همین موضوع بنویسم: اینکه یادگیری یه چیز تکبُعدی نیست، آدمها مدلهای مختلفی برای یاد گرفتن دارن، و اگه واقعاً قصد کمک داریم، بهتره به جای برچسب زدن، دنبال ریشهی مشکل بگردیم.
بیاین یه تصویر ساده بسازیم:
فرض کن توی یه تیم تازه وارد شدی. کلی اصطلاح جدید، کلی ابزار، کلی کار ناآشنا. از اون طرف هم میترسی سوال بپرسی چون حس میکنی ممکنه مسخرهات کنن. یه بار سوال میپرسی، یکی زیر لب میگه «این چرا اینقدر کند میفهمه؟» یا مستقیم میگه «بابا خنگه دیگه!»
حتی اگه طرف مقابل نخواد بدجنس باشه، نتیجهاش برای اون آدم تازهکار واضحه:
دفعهی بعد کمتر سوال میپرسه
اشتباههاش رو پنهون میکنه
اضطراب میگیره و تمرکزش پایین میاد
سرعت یادگیریش کندتر میشه (دقیقاً همون چیزی که بقیه ازش شکایت دارن!)
یعنی با یه برچسب، عملاً یه چرخهی بد درست میکنیم: شرم ← سکوت ← اشتباه بیشتر ← اعتمادبهنفس کمتر ← یادگیری سختتر.
پس حتی اگه فقط دنبال نتیجهی بهتر هم باشیم، برچسب زدن جواب نمیده. اما از زاویهی انسانی هم نگاه کنیم: آدمها حق دارن توی مسیر یادگیری، امن باشن.
یه دورهای خیلیها فکر میکردن همهچی برمیگرده به IQ.
اگه کسی سریع یاد میگرفت میگفتن باهوشه، اگه دیر یاد میگرفت میگفتن خنگه.
ولی دنیا مدتهاست از این نگاهِ سیاهوسفید عبور کرده.
امروزه خیلی بهتر میدونیم که «هوش» فقط یه عدد نیست. آدمها مدلهای مختلفی از توانمندی دارن: یکی توی حل مسئلهی منطقی عالیه، یکی توی ارتباط گرفتن، یکی توی تصویرسازی و دیدن الگوها، یکی توی کارهای عملی و دستبهآچار بودن، یکی توی نوشتن و توضیح دادن، یکی توی موسیقی یا ریتم، یکی توی مدیریت احساسات خودش… و کلی چیز دیگه.
یعنی ممکنه یه نفر توی یه حوزه کندتر باشه ولی توی یه حوزهی دیگه بدرخشه. مشکل اینه که ما معمولاً فقط همون حوزهای رو میبینیم که خودمون بلدیم یا همون چیزی که الان نیاز داریم، بعد سریع حکم صادر میکنیم.
یه نکتهی خیلی مهم اینه: یادگیری فقط این نیست که کسی بهت درس بده و تو هم بگیری. یادگیری خودش یه مهارته.
و مهارت یعنی چی؟ یعنی با تمرین، روش درست، بازخورد، و زمان بهتر میشه.
یکی ممکنه (توی یک حوزه) خیلی بااستعداد باشه ولی بلد نباشه چطوری مطالعه کنه، چطوری تمرین کنه، چطوری از اشتباههاش درس بگیره.
یکی دیگه شاید (توی همون حوزه) استعداد متوسطی داشته باشه، ولی چون روش یادگیریش خوبه، جلو میزنه.
پس وقتی میبینیم کسی کند یاد میگیره، همیشه داستان «توانایی ذهنی» نیست. خیلی وقتها داستان «روش یادگیری»ه.
اینجا دقیقاً همون بخش چندبُعدی بودن یادگیریه. خیلی چیزها روی سرعت و کیفیت یادگیری اثر میذاره. بیاین چندتا از مهمترینهاش رو روشن و ساده مرور کنیم.
ممکنه آموزش واقعاً خوب نباشه.
یا حتی اگه خودمون داریم توضیح میدیم، شاید مهارت آموزش دادن رو بلد نیستیم. چون توضیح دادن یه مهارته، مثل هر مهارت دیگه.
گاهی ما یه چیز رو «خودمون» با یه مسیر خاص یاد گرفتیم و همون مسیر رو برای بقیه کپی میکنیم، در حالی که طرف مقابل نیاز به مثالهای بیشتر، قدمهای کوچیکتر یا یه ترتیب متفاوت داره.
خیلی وقتها مشکل اینه که طرف هنوز پیشنیازهای لازم رو نداره.
مثلاً میخوایم کسی یه مفهوم پیشرفته رو بفهمه، ولی هنوز پایهی لازم رو نگرفته. این مثل اینه که از یکی بخوای بدون یاد گرفتن الفبا، متن پیچیده بخونه.
اینجا هم برچسب «خنگ» فقط صورت مسئله رو پاک میکنه.
یکی با دیدن مثال یاد میگیره، یکی با شنیدن، یکی با نوشتن، یکی با انجام دادن.
یکی باید اول تصویر کلی رو بفهمه، یکی باید اول جزئیات رو بچینه تا تصویر کلی شکل بگیره.
وقتی این تفاوتها رو نبینیم، ممکنه فکر کنیم طرف «نمیفهمه»، در حالی که فقط «با این مدل توضیح» نمیفهمه.
این بخش خیلی جدیه و معمولاً دستکم گرفته میشه.
اگه ذهن کسی درگیر باشه، اضطراب داشته باشه، خسته باشه، یا حتی خواب درست نداشته باشه، تمرکزش میاد پایین و یادگیری سخت میشه.
گاهی طرف اصلاً مشکل توانایی نداره؛ فقط حالش خوب نیست یا شرایطش سنگینه.
اونوقت ما با برچسب زدن، شرایط رو سختتر هم میکنیم.
یادگیری به نظم نیاز داره. به تمرین منظم. به برنامهی واقعبینانه.
اگه کسی بلد نباشه زمانش رو مدیریت کنه، تمرینهاش پراکنده میشه و حس میکنه «من نمیتونم». در حالی که مسئله، روش ادارهی زمانه.

حالا بخش اصلی: اگه هدفمون کمک کردنه، بهتره به جای پیشداوری، کنجکاو باشیم.
نه کنجکاوی فضولانه؛ کنجکاوی همدلانه.
مثلاً به جای اینکه بگیم:
«چرا این رو نمیفهمی؟»
میتونیم بگیم:
«کجاش برات گنگه؟»
«دوست داری یه مثال واقعی بزنیم؟»
«حس میکنی پیشنیازش رو داری یا لازمه یه قدم عقبتر بریم؟»
«با ویدئو بهتر یاد میگیری یا با متن؟»
«اگه بخوای با کلمات خودت توضیح بدی، چی میگی؟»
این سوالها به جای اینکه طرف رو کوچیک کنه، بهش حس امنیت میده. و وقتی امنیت هست، یادگیری خیلی راحتتر میشه.
اگه توی نقش منتور، همتیمی باتجربه، یا حتی دوستِ کمککننده هستی، این چندتا نکته میتونه خیلی کار راه بندازه:
قبل از آموزش، چند دقیقه وقت بذار بفهمی طرف کجاست.
اگه ندونی نقطهی شروع کجاست، هر توضیحی ممکنه زیادی سخت یا زیادی ساده باشه.
خیلی از آدمها با «تکهتکه کردن» بهتر جلو میرن.
به جای اینکه یه مسیر طولانی بدی، بگو: «فعلاً فقط همین قدم رو انجام بده.»
تئوری خوبه، ولی مثال واقعی معجزه میکنه.
وقتی یه مثال نزدیک به کار روزمرهش میزنی، مغز سریعتر ارتباط برقرار میکنه.
این یکی از بهترین ابزارهاست.
نه برای گیر انداختن؛ برای اینکه بفهمیم کجای مسیر گم شده.
یه جملهی خیلی ساده مثل «اشتباه کردن طبیعیه» یا «سوال پرسیدن کاملاً اوکیه» میتونه کلی استرس رو کم کنه.
بعضیها با سرعت بالا پیش میرن، بعضیها آهستهتر.
سرعتِ کمتر به معنی کیفیت کمتر نیست؛ گاهی به معنی عمق بیشتره.
یادگیری فقط مسئولیت فرد نیست؛ فرهنگ تیم هم خیلی اثر داره.
اگه توی یه تیم، سوال پرسیدن ارزش باشه، آدمها رشد میکنن.
اگه سوال پرسیدن باعث تحقیر بشه، آدمها یا پنهانکار میشن یا قید رشد رو میزنن.
یه تیم سالم معمولاً این ویژگیها رو داره:
اشتباه رو به عنوان بخشی از یادگیری میبینه، نه نشونهی بیعرضگی
بازخورد میده ولی با احترام
تازهکارها رو «بار اضافه» حساب نمیکنه
زمان آموزش رو سرمایهگذاری میدونه
اینها شعار نیستن. واقعاً روی خروجی تیم اثر میذارن. چون تیمی که آدمها توش امنیت روانی دارن، سریعتر یاد میگیره و کمتر انرژی رو صرف دفاع کردن و پنهانکاری میکنه.
یه چیزی رو هم بگم که شاید برات آشنا باشه:
بعضیها از بیرون کند به نظر میرسن چون تا مطمئن نشن، جلو نمیرن.
سوال میپرسن، دوباره چک میکنن، یادداشت برمیدارن، و ممکنه دیرتر از بقیه نتیجه بدن.
ولی همون آدمها بعدش تبدیل میشن به ستونهای اصلی تیم، چون فهمشون سطحی نیست.
پس دفعهی بعدی که دیدی یکی کندتره، شاید ارزشش رو داشته باشه این احتمال رو هم در نظر بگیری:
نکنه طرف داره دقیق و اصولی میسازه؟
تمام حرف اینه:
یادگیری یه مسیر چندبُعدیه. آدمها با هم فرق دارن. عوامل زیادی روی سرعت یادگیری اثر میذاره. و اگر نیت کمک داریم، بهترین کار اینه که به جای برچسب زدن، ریشه رو پیدا کنیم.
نه فقط چون مهربونتره—که هست—بلکه چون واقعاً نتیجهی بهتر هم میده.
تازهکارها با حمایت درست، خیلی سریعتر از چیزی که فکر میکنیم رشد میکنن. فقط باید فضا رو امن کنیم، روش رو بهتر کنیم، و یادمون باشه هیچکس با تحقیر، بهتر یاد نمیگیره.
حالا به نظرت توی تجربههای خودت، بیشتر کدوم عامل باعث میشه یه نفر توی یادگیری گیر کنه: آموزش نامناسب، پیشنیازهای جاافتاده، یا شرایط ذهنی و انگیزه؟