محمد
محمد
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

کمی آروم تر ...

چند روز پیش بر خلاف معمول، روز آروم تری داشتم و شبش باز هم برخلاف معمول، کار شرکتی خاصی نداشتم. از اونجایی که از خونه بصورت ریموت کار می کنم و ساعت کار خاصی هم ندارم، یهو میبینی ۸ عصر یکی از مدیر ها پیغام میدن که یه چیزی رو بررسی کنم و کل عصر و شبم به اون بررسی میگذره. یه چیز کوچیک میبینی۳-۴ ساعت طول میکشه و بعدش هم که نصف شب رو هم گذشته و با چشمای خسته میرم تو تخت خواب.

اون شب دنبال یه فیلمی میگشتم تا تماشا کنم. یه چند ساعت آزاد پیدا کرده بودم و می خواستم ازش استفاده کنم. بیشتر وقتا که هوس فیلم تماشا کردن می کنم، با وسواس زیاد دنبال فیلم می گردم. بعضی وقتا که دیگه شور وسواسی شدن رو درمیارم، کل زمانی که اختصاص داده بودم فیلم ببینم رو صرفا فقط دنبال فیلم میگردم و آخر سر میبینی اصلا وقت نموند تا فیلم ببینم و دست از پا دراز تر بدون دیدن فیلم، میرم ۲ تا کلیپ کوتاه تکراری تو یوتیوب نگاه می کنم و بعدش میگیرم می خوابم.

اون شب کمی از وسواس صرف نظر کردم و به تماشای یک فیلم که حدس میزدم آن چنان هم خوب نباشه رضایت دادم.

اسم فیلم تله زمان بود.

یه فیلمی بود که اگه تو موود وسواسی بودنم بودم، اصلا اصلا انتخاب نمی کردم که تماشا کنم. راستش نمی خوام به قول خارجی ها داستانش رو اسپویل کنم. سعی می کنم داستان رو اونقدر لو ندم که اگر خواستین تماشا کنین همچنان تازگی داشته باشه براتون. داستان این فیلم کلا تخلیه. در مورد یه غار روی کره زمین هست که زمان در اون غار متفاوت از دنیای بیرون میگذره. هر چند ثانیه درون غار معادل چند سال در دنیای بیرونه. و چند تا جوون توی اون غار گیر میفتن. فکر کن یه جایی گیر کنی و با گذشت هر چند ثانیه در داخل اون غار، چندین سال در بیرون گذشته باشه. اگه نیم ساعت تو اون غار بمونی دیگه همه اونایی که میشناختی مردن و دنیا دیگه اونی نیست که تو میشناختی. موقع تماشا کردن فیلم، منم همزمان با کاراکتر های فیلم استرس گرفته بودم. شاید یه جورایی تداعی کننده زندگی خودم بود.

به نوعی آدم رو یاد عجله کردن های روزمره خودش میندازه. اینکه همش فکر می کنم عقبم و باید بدو بدو کنم.

هممون عجله داریم سریعتر پیشرفت کنیم. سریعتر یاد بگیریم. سریعتر پولدار بشیم. عجله، شده زیربنای زندگی امروزی خیلی از ماها. یه جورایی میشه گفت حرص و طمع داره کل دنیا رو میگیره.

فیلم که تموم شد، حالم اونقدر خوب نبود. این فیلم برای من یه تلنگر مهم داشت. و اونم این بود که من شخصا نسبت به وقایع اطراف و انتخاب هام یه وسواس خاصی دارم که همیشه منجر به اضطراب میشه. حتی توی چیزای خیلی به ظاهر ناچیز. مثلا وقتی دنبال یه قطعه آهنگ یا موسیقی میگردم تا گوش کنم، یه چیزی در درونم میگه باید آهنگی رو گوش کنم که دوست دارم. منطقمم اینه که اونقدر زمان ندارم که هر چیزی رو گوش کنم. پس بهتره به چیزهایی گوش کنم که بر مبنای پیش فرض های قبلی خودم دوست دارم. مثلا ترجیه میدم به آهنگ های خواننده هایی که میشناسم گوش کنم تا اینکه بگردم یه آهنگ و خواننده جدید پیدا کنم. اینجوری میشه که توی تکرار ها گیر می کنم و فقط یه سری آهنگ و خواننده دارم که فقط به اونا گوش می کنم.

الان که خوب نگاه می کنم، میبینم خیلی از روزهام با اضطراب گذشته و به خاطر این وسواس و کامل گرایی خیلی زمان از دست دادم. دقیقا به خاطر اینکه عجله کردم. نه به خاطر اینکه آروم تر حرکت کردم. چه بسا بیشتر روزا هم بدو بدو کردم.

بعد از دیدن این فیلم به این فکر میکردم که پیش زمینه های ذهنی که الان دارم، هر چند به نظر من، درست و اصولی میرسند، ولی کمک نمی کنند که بتونم در مورد همه چیز بصورت کامل و بدون نقص قضاوت کنم. حتی شاید بر اساس اصول اولیه اشتباهی پایه ریزی شده اند و منو گمراه هم بکنند. ممکنه اون تصمیمی که من فکر می کنم درسته، واقعا درست نباشه.

پس چطور و با تکیه به چه اصولی می تونم تصمیم درست رو پیدا کنم؟ یه سری فرض ها باید داشته باشم تا حداقل بر اساس اونا جلو برم یا نه؟ شاید با انجام دادن کارهایی که نمی دونم درست هستن یا نه بتونم اونچه که در حال حاضر فکر می کنم درست هستن رو به چالش بکشم.

به نظر من، برای رشد کردن به اشتباه کردن نیاز دارم.
میزان موفقیت من ارتباط مستقیمی داره با میزان اشتباههایی که در زندگی انجام دادم و ازشون درس گرفتم.
اشتباه کردن یعنی شناختن یک مسیر جدید که منو به خواسته مطلوبم نمیرسونه.



یه فکر تازه

ذهنم به من می گه باید عجله کنی، وگرنه عقب میمونی. پس بدو. سریعتر. سریعتر ...

اما من تصمیم میگیرم بر خلاف جهت خواسته امروز ذهنم حرکت کنم. و اونو به چالش می کشم.

کمی سرعتم رو کم می کنم و آرومتر میشم.

باز هم آروم تر ...

اونقدر که صدای درونمو بهتر بشنوم ...

بی دلیل و بدون هدف چند ساعتی رو توی خیابون قدم میزنم. اینترنت گوشیم رو میبندم. هدفون رو خاموش میکنم و میزارمش توی جیبم. و فقط نفس میکشم و قدم میزنم. به جای فرار از خودم با خودم روبرو میشم.

مطمئنم شما هم این کار رو قبلا انجام دادین. این بار، اینو به برنامه هفتگیتون اضافه کنین. و یا اگر تایم کار و مسئولیت های زندگی اجازه بده توی برنامه روزانه خودتون بگنجونین و از نتیجه شگفت انگیزش لذت ببرین.


خوب که فکر می کنم میبینم بیشتر پیشرفت های زندگیم زمانی اتفاق افتاده که برای مدتی آروم بودم و در اون آرامش مسیرم رو پیدا کردم. و بعد از پیدا کردن مسیر جدیدم، یک سر تلاش کردم. بعدش دوباره در روزمرگی ها گیر افتادم و فکر کردم که همچنان باید بدو بدو کنم. یادم رفته که دوباره وقتشه سرعتم رو کم کنم تا مسیر رو بهتر ببینم و تصمیم ها و اهداف خودم رو بازبینی کنم.

اضطرابآرامشعجله
برنامه نویس کامپیوتر و علاقمند به روانشناسی و فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید