ویرگول
ورودثبت نام
محمد منتصری
محمد منتصری
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

همیار دیگران، وامانده خود

واقعا همین. «همیار دیگران، وامانده خود»

خواستم بگم خیلی هامون همینیم اما شک کردم روی همین جمله. واقعا؟! نمیدونم. جدیدا سعی کردم بیشتر پرسش داشته باشم رو حرفام. و کمتر مطمئن حرف بزنم. پس بهتره بگم شاید برخی هامون اینجوری باشیم. خودم رو فکر نمیکردم. همیشه تو ذهنم بود مثلا چرا انقد مشاور ها خوب صحبت میکنن راهکار های خوب خوب میدن چرا خودشون تو زندگی شون اینجوری نیستن؟ چرا بیشتر مشاورا و روانشناسایی که میشناسم طلاق گرفتن؟ این تو خودش مونده به من برسه؟ یا مثلا این خودش دکتره میدونه، پس چرا سیگار میکشه؟ یا چرا دکتر تغذیه چاقه؟ تو ذهنم همیشه چرا بود و اتهام به اون ها.

الان می بینم تو خودم موندم. همیشه از اونایی بودم که موقع سختی ها حرفای قشنگ قشنگ میزنن. راهکار میدن. البته جوری نبودم که امید الکی و چرت بدم و منفعل کنم کسی رو مثل روانشناسی زرد. ولی خب همین بوده که معمولا بقیه میومدن تعریف میکردن و صحبت میکردم و راهکار میدادم و آروم میشدن و یا حل میشد یه سری مسائل هم.

اما تو خودم موندم. وامانده خود. الان که یهو چندتا گره و موقعیت با هم ایجاد شده خودم موندم وسط. هزار تا چیز به ذهنم میرسه اما خودم آروم نمیگیرم. بدترین مسئله ی ذهنیم انتظاره. یادمه همیشه به بقیه میگفتم:

«ببین قاعدتا تو موقعیت ها دوتا حالت بیشتر نداریم ما آدما. یه جایی که خیلی ذهنت درگیر شد، استرس داشتی، نگران بودی به این فکر کن که تو توی این موضوع دو حالت بیشتر موجود نیست واست. یک اینکه کاری از دستت بر میاد و دو اینکه کاری از دستت برنمیاد و باید منتظر باشی و اتفاق بیفته. اگه کاری بر میومد که خب یاعلی انجام بده اگه هم نه که ذهنتو درگیرش نکن و از همون لحظه هایی که داری الان استفاده کن.»

یا مثلا یه چیز دیگه که زیاد می گفتم: «تو برای هر اتفاقی که میفته حق داری یه مدت زمانی حالا بسته به حجم اتفاق بهش فکر کنی، نگران باشی،جوش بزنی یا حتی گریه کنی. اما یه مدت مشخص مثلا یه ساعت دربارش فکر کردی تموم شستی رفتش کنار. شده بشین سنگین گریه کن زار بزن اصلا ولی تو حق داری فقط یه مدت زمان مشخص رو صرفش کنی. بعد هم یه سری نتیجه ها فکر کنی و همینکه یا کاری از دستت بر میاد یا نه و بعدش هم خدافظی تمام.»

راستش تو ذهنم بود که الان بعدش بنویسم همه ی اینا رو معمولا میگم یا راهکار میدم و منطق این شکلی حکم میکنه اما نمیشه، خودم نمیتونم. ولی خب راستش الان به شک افتادم برای نوشتن این. نه به خاطر ترس از نقض کردن حرف های خودم (چون کم پیش نیومده. سعی کردم دوتا چیز رو یاد بگیرم. یک اینکه گاهی واقعا نمدونم و مثلا توی یک بحثی اگه واقعا نمیدونم به جای جبهه گیری بگم نمیدونم و باید دربارش فکر کنم یا تحقیق کنم. یا اینکه گاهی اشتباه انجام دادم یا فکر میکردم به هر حال انسانم و قبولش کنم) در واقع شک افتادنم و شاید منصرف شدنم به این خاطر بود که الان که این ها رو و حرف های خودمو دوباره تکرارکردم و نوشتم احساس سبکی بیشتری پیدا کردم. یعنی یه جورایی با نوشتن بهتر درک کردم و ذهنم یه مقدار پذیرایی بهتری نسبت به این موضوع داره الان.

در کل بنظرم خیلی وقت ها همینه. یعنی ما یه چیزی رو میدونیم اما مستاصل هستیم برای انجام و به نتیجه رسوندن اون. و وقتی دقیقا همون حرف رو مثلا از یه آدم دیگه یا یه مشاور میشنویم میتونیم به باور برسیم و یا عملیش کنیم. بنظرم و تجربه ای که کردم یکی از بهترین مشاور ها و راه حل ها قطعا نوشتنه. الان هم می بینین که توی متن چند جا که نوشتم دقیقا Bold کردم این کلمه رو.

نوشتن باعث میشه بهتر تفکر کرد، ذهن کامل تر تخلیه بشه و افکار مختلف و درهم پیچیده ذهن به نتیجه برسه. این نکته هم خیلی مهمه که نوشتن روی کاغذ تاثیر غیر قابل مقایسه ای تا تایپ داره. تایپ شاید باعث یک نظم فکری بشه اما تخلیه روانی اصلی با نوشتن و دست به قلم شدن صورت میگیره. مهم نیست حتما متن خاصی نوشته بشه. همینجوری از ب بسم الله شروع میشه.

هیچ اصراری ندارم سر این که بخواد حرف هام مورد قبول واقع بشه. من مینویسم راجع به اون چیزی که فکر میکنم. اول قبل اینکه بخوام چیزی رو بنویسم برای خودم دارم مینویسم و بعدش به اشتراک میذارم. قرار بود که بیشتر برم سراغ نوشتن داستان هام. اما به این نتیجه رسیدم که زیاد خودمو محدود نکنم. متنم رو مینویسم ولی محدود نمیکنم. البته سعی میکنم میون نوشته های غیرداستانی هم حرف هام جوری باشه که صرفا وقت مخاطب رو تلف نکنم و بنویسم شاید و شاید و شاید که برای کسی موثر واقع بشه.

این رو بگم که طبق گفته هام بخش اعظم (بر اساس منطق فازی صد در صد نمیگم) نوشته هام تماما نظرات شخصی بنده بر اساس افکار و ادله های موجود ذهنم هستش و هیچ گونه واگذاری مسئولیت وجود ندارد.

احتمالا بعدا یه پست بنویسم اینکه چرا می نویسم و چرا بهتره بنویسیم. اما فعلا این رو هم داشته باشین:

بنویسین. بنویسین تا خودتون رو بفهمین و پیدا کنین. خودتون رو توی نوشتن محدود نکنین. فکر، قلم، کاغذ و نوشته همش متعلق به خودتونه پس آزادانه و رها بنویسین.

راستی ممنون میشم یه دعایی هم برای بنده انجام بدین به هزار و یک علت اتفاق افتاده، در حال اتفاق و اتفاق نیفتاده. محتاجیم به دعا...

نظرتون چیه؟ همیار دیگران، وامانده خود؟!
واماندهنوشتنمستاصلروانشناسیمشاوره
عاشق یاد دادن و یاد گرفتن، مجنون نوشتن / instagram:@montaseri_mohamad
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید