ویرگول
ورودثبت نام
مرتضی رویتوند
مرتضی رویتوند
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

همه عاشقانه‌های یک عاشق تنها



قصه عشق‌های بهروز را باید با دومین عشقش شروع کنیم، چرا که به گفته مادرش همین که بهروز به دنیا آمد، عاشق پرستاری مهربان شد اما چون بهروز آن عشق را کتمان می‌کند، از نخستین عشقش چشم‌پوشی می‌کنیم و از دومین عشقش می‌گوییم. دومین عشق بهروز، طوبی بود، هم‌کلاسی او در مهد کودک. طوبی دختر مهربانی بود؛ این را از آنجایی می‌گوییم که طوبی چند باری غذایش را با دیگران تقسیم کرده بود. طوبی موهایش را خرگوشی می‌بست، عاشق هویج بود، عینکی برچشمانش بود و چند تا از دندان‌هایش هم به خاطر خوردن قطره آهن خراب شده بود، اما همان‌طور که می‌دانید صورت آدم مهم نیست، مهم سیرت است. می‌گویند مجنون هم که مستمر لیلی لیلی می‌کرد، معشوقش یعنی همان خانم لیلی، چندان زیبا نبوده است...

از ماجرای اصلی دور نشویم؛ دومین عشق بهروز، طوبی بود. عاشقش بود و بود تا آنکه نظام آموزشی کشور، خوشبختی او را نابود کرد! بهروز یک‌سال از طوبی بزرگتر بود، پس یک‌سال هم زودتر از مهدکودک وارد مقطع پیش‌دبستانی شد و همین باعث اولین فراق او شد. از دوران تحصیل او اطلاعات زیادی در دست نیست فقط گویا یک‌بار عاشق خواهر حسنک در قصه «حسنک کجایی» شد چرا که با خودش گفت حسنک با آن همه حُسن حتما خواهر خوبی دارد اما متوجه شد که اصلا حسنک خواهر ندارد. یک بار هم عاشق کوکب خانم شد که خیلی زود فهمید که وی سال‌هاست ازدواج کرده است. یک بار هم عاشق خواهر میزوگی در کارتون فوتبالیست‌ها شد و چند شب از دوری‌اش اشک ریخت تا آنکه فهمید که شخصیت‌های کارتونی، واقعی نیستند.

بهروز که به دانشگاه رفت فصل جدیدی از عاشقانه‌هایش شکل گرفت. او از فعالیت‌هایی چون گرفتن جزوه‌های درسی، طنازی در سر کلاس‌ها، خواندن همکلاسی‌ها به نام «آبجی» در جهت نزدیک‌شدن به آن‌ها، تقلب رساندن در سر امتحان‌ها به عشق‌های بالقوه‌اش و خیلی فعالیت‌های دیگر فروگذار نکرد تا بتواند یک عشق جاودانه و اساطیری داشته باشد، اما هیچ یک از فعالیت‌هایش نتیجه‌ای نداشت و گویی فراق در ناصیه‌اش نوشته شده بود.

در همان سال‌ها یک روز که بهروز از خیابان عبور می‌کرد ناگهان عشق جدیدش را دید و یک دل نه، صد دل عاشقش شد. از بخت بلند بهروز، این‌بار عشقش هم به او لبخند می‌زد. چند ساعتی در چشمان او غرق شد، نغمه‌های عاشقانه سر داد و محو نگاه معشوقش شد. فردای آن روز هم با شاخه گلی به دیدنش رفت. عشقش هم همچنان لبخند می‌زد. اما روزگار با او بد تا می‌کرد... دقایقی بعد یک نفر آمد و عشق بهروز را در گونی انداخت و برد! بهروز فریاد زد: «عشق مرا ندزدید، عشق مرا ندزدید، مبریدش، مبریدش!» چند لحظه بعد بهروز پی برد باز هم شکست عشقی خورده است چرا که عشقش یک مانکن بود.

او که دیگر ناامید شده بود تصمیم گرفت عشقش را دانلود کند. به تلگرام روی آورد اما از شانش بدش متوجه شد تلگرام فیلتر است. چند فیلترشکن نصب کرد و سرانجام توانست وارد تلگرام شود؛ او سرانجام عشقش را دانلود کرد اما از آنجایی که سِروِر فیلترشکن خارج از کشور بود، عشقش بنگلادشی از آب درآمد و بهروز هر چه کرد زبان عشقش را متوجه نشد و مجبور شد در اولین فرصت با سختی، عشقش را آپلود کند و عشقش به کشورش بازگردد...

بهروز هنوز عشق خود را پیدا نکرده است؛ البته یکی را به تازگی دوست دارد و بی‌دلیل و بادلیل هدایایی چون کلاه و دستکش و گردن‌بند برایش می‌خرد و همین فردا پس‌فردا با او قرار دارد...

همگان منتظرند ببینند بهروز بالاخره چه زمانی عشق خودش را پیدا خواهد کرد... شاید همین فردا...


مرتضی رویتوند

طنزعشقمعشوقعاشقیادداشت طنز
من؟ کمی نویسنده. کمی روزنامه‌نگار. کارشناس ارشد ادبیات فارسی. کتاب‌هام: «بی‌حوصلگی»، «صندلی شماره هفتصد و پنجاه و پنج»، «زرافه‌بودن یا زرافه‌نبودن؟»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید