ویرگول
ورودثبت نام
مرتضی کی‌منش
مرتضی کی‌منش
خواندن ۷ دقیقه·۵ سال پیش

ماراتنِ نویسندگی: آفرودیت؛ در حلقه توجه، در هجوم ترس

فکر می کردم با یه مطلب بتونم تموم کنم آفرودیت رو. اما حالا که شروعش کردیم، بذارید کامل بریم جلو. در عین حال آرزو می کنم که به وسواس کمال گرایی نیفتم!

درباره آفرودیت هنوز پاسخ سوال اول رو باید کامل کنیم: زن دل فریب به چیزایی بها میده؟

آفرودیت؛ پرشور در عشق و دارای تواناییِ دل کندن و تمام کردن...
آفرودیت؛ پرشور در عشق و دارای تواناییِ دل کندن و تمام کردن...


آفرودیت و آسیبهای عشق

ب - اگه با کسی که دوستش داره به مشکل بخوره، این توانایی رو داره که بگه از اون آدم بهتر برای من پیدا میشه! خدا نگهدار! در واقع می تونه از خودش در برابر آسیبهای عشق، محفاظت کنه.

درست یک هفته پیش از ملاقات با قاضی سلاگان در خیابان «ریزه»، میاله بعد از ده روز خانه نشینی و گوش سپردن به غمگین ترین موسیقی های دو قرن اخیر، در حالی که تمام عکسها و فیلمهای خاطره انگیزش با «ناِدل» را پاک می کرد، آخرین قطرات اشکش را از گونه ها و چشمهایش ربود و عزاداری برای این عشق از دست رفته را برای همیشه تمام کرد؛ و در دل گفت: «نادِل خوب بود، و از نادِل خوبتر، برای من کم نیست!».
نادل پسر بلندقدِ زال مو، بیش از آن که خوش چهره باشد، گیرا بود و انگار نوعی مغناطیس، حتی اگر پدرش کارخانه دار پولدارِ پرنفوذی نبود، خصوص دخترها را به سوی او می کشید. تا این که «راشین»، دختر آبله روی دانشکده را با او در رختکن تیم والیبال پسران دانشگاه دیدند و خبر به میاله رسید.

برگه 3

افشای بی پروای تمایلات

پ - ارتباط با بقیه زنان برای یه آفرودیت اهمیت ویژه ای داره. اما رفیق صمیمی واقعی از بین زنها کمتر گیرش میاد. در کتاب «45 کهن الگوی شخصیت» ویکتوریا لین‌ اشمیت، میگه: «او دوست دارد سایر زنان همچون خودش تمایلات جنسی شان را آشکارا ابراز کنند»؛ اما موضوع اینه که جز زنانی با کهن الگوی آفرودیت، کسی در این مسیر همراه او نمیشه. زندگی در لحظه، از ویژگی هایی است که برای این شخصیت مهمه و از کاراکترهای بیش از اندازه دقیق و حساب شده و سختگیر و انعطاف ناپذیر خوشش نمیاد. مثلا سازگاری این کهن الگو با کهن الگوی دخترِبابا زیاد نیست و آدمایی با کهن الگوی پرورش دهنده، براش کسل کننده هستن.

حیاط دانشکده و حیاتِ سرخوشانه - عاشقانه یک آفرودیت
حیاط دانشکده و حیاتِ سرخوشانه - عاشقانه یک آفرودیت
دو سال قبل، حیاط دانشکده هنر دانشگاهِ «زامیارین»، نادِل، با قدمهایی استوار، سینه ستبر و نگاهی نافذ، از روبروی چند دختر که روی نیمکتی نشسته اند می گذرد و از صحنه خارج می شود.

میاله: این کی بود؟
دادیرا: نادل میرزاباسِف. همون که باباش کارخونه چایی داره تو جنوب.
میاله: چقدر خوشتیپ بود! دلم خواست بغلم کنه ماچش کنم!!
راشین: خجالت بکش! واقعا بی حیایی!
دادیرا: تو چرا می سوزی حالا؟ خب بعدشم تو رو بغل می کنه!
راشین: خفه شو!

میاله ملیح می زند زیر خنده. دادیرا هم.

بریدنس: راست میگه دیگه راشین! این میاله هر هفته ده بار عاشق این و اون میشه.
دادیرا: تو نمیشی یعنی؟ پیرزنید شماها؟ چتونه بابا؟ چرا اینقد تظاهر می کنید؟
میاله: ولشون کن دادیرا. بیا بریم. به هر حال که من دلم خواست بغلم کنه این آقاهه. فقط کاش موهاش سفید نبود. ولی اشکال نداره.

برگه 4

آری! تویی که می درخشی!

ت - آفرودیت دوست داره در مرکز توجه باشه و از این قضیه لذت می بره، هر چند که شاید به این موضوع اعتراف نکنه هیچوقت. جسم او بخشی مهم از هویتش رو تشکیل میده و برای به رخ کشیدنش از هر فرصتی استفاده می کنه.

ث - هر شکلی از ابراز وجود برای اون مهمه. رقص و آواز و طراحی و نقاشی.

در مهمانی شام پایان همان ترم بود که نخستین بوسه اتفاق افتاد. یکی از نخستین مهمانی های شهر، پس از اتفاق مهیبِ قتل عام در بزرگراه «ماستی» بود. بیش از سه ماه تمام شهر در حال ماتم و عزا بود و برگزاری این جشن برای بهبود روحیه دانشجویان و غلبه بر غم، جرأت و جسارتی می خواست که دکتر «خیوه ماخوبیم» رئیس دانشگاه، آن را داشت.
همه در حال گفتگو بودند. از امتحانات و نمرات تا پروژه ها، تا سیاست جدید وزارت دادگستری که این روزها حسابی سروصدا کرده بود و صعود تیم ملی و ... نادل بی کلام، سیگار برگی دودکنان، گوشه ای ایستاده بود و پنهانی میاله را می نگریست که با دامن کوتاه سیاه و پیراهنی سفید، سبکبال و زیبا، چون پرنده ای، میان تمام دانشجویان و اساتید می گشت و خوش و بش می کرد، سرزنده و شاد و دلبرانه؛ و هر سو که می رفت، نگاه مشتاق پسران را به دنبال خود می کشید؛ نگاه هایی که جز با سقلمه هایِ حسدآمیزِ زنان و دخترانِ همراهشان، به آشیانه بازنمی‌گشت.
پس از صرف شام، نوبت به موسیقی زنده رسید و گیتاریست جوانی که بیست سال بعد مهیب ترین قاتل زنجیره ای شهر شد، ترانه معروف عاشقانه ای را نواخت که هم آوازی همه مهمانان را در پی داشت. میاله، پس از مکثی کوتاه، قدم پیش گذاشت و بی پروا در برابر سیصد مهمان، با عشوه ای تمام که لرزه بر قلبها می انداخت، رقص کنان، میان دارِ تالار بزرگ دانشگاه شد. لحظاتی بعد، دیگران نیز جرأتی در خود یافتند برای ورود به این کارزار بدنها و موسیقی.
در میانه این رقص، یک آن، چشم های میاله در چشم های نادل گرفتار شد. چرخ زنان سوی او رفت و با ظرافت و لطفی تمام، دست نادل را که پیش آمده بود گرفت و به میدان رقص دعوت کرد و روزگارِ این دو، از همین لحظه، برای دو سالِ تمام، به همدیگر گره خورد و البته کسی آن روز که میاله عکسها و فیلمهای مشترکشان را پاک می کرد، نمی دانست شاید از پسِ این بریدن و دورشدن، رجعتی دوباره نیز باشد.
لحظه رسیدن این دستها، برای «ریبا» نیز لحظه ای غریب بود... یا شاید باید گفت مهیب! اگر در هیاهوی رقص و موسیقیِ آن آخرین شبِ بهار، کسی به آنی توقف می کرد و به این گیتاریست جوان می نگریست، آتش کینه ای نوخاسته را در چشمانش می دید و بر خود می لرزید.

برگه 5
دستهایی که گره می خوره، ممکنه کینه هایی رو شعله ور کنه... کاش نرقصیده بودی میاله!
دستهایی که گره می خوره، ممکنه کینه هایی رو شعله ور کنه... کاش نرقصیده بودی میاله!

امروز داشتم فکر می کردم هر کاراکتری رو وقتی می شناسی، عین یه دنیای بزرگ می مونه و کلی داستان با خودش میاره. ماها منبع کلی داستانیم و اگر روایتشون نمی کنیم، شاید فقط به خاطر اینه که در تعریفِ شخصیتهامون دچار مشکلیم. در واقع، از یه نظر، داستانها چیزی جز تعریف و توصیف دقیق آدما نیست. وقتی بتونیم یه کاراکتر، حتی یه کاراکتر رو درست بشناسیم، می بینیم که از پهلوش، داستان درمیاد.


وقتی الهه زیبایی می ترسد

اما برسیم به سوال دوم: زن دل‌فریب از چه چیزهایی هراس دارد؟

یک. کاراکتر قصه ما اگه آفرودیت باشه، «از اینکه میل جنسی، جاذبه و گیرایی و خلاقیت و آفرینندگی خود را از دست بدهد، هراس دارد» (به نقل از ویکتوریا لین اشمیت). این قضیه می تونه تاثیر خیلی بدی روی روان و روحیه کسی که این کهن الگو رو داره بذاره. زن دل‌فریب اگه مورد تعرض قرار بگیره، تا روزی که زنده است، از نظر عاطفی التیام پیدا نمی کنه. یا مثلا یه بیماری مُسری جنسی، می تونه اونو تا سر حد جنون ببره.

دو. طرد شدن یه آسیب بزرگه براش و اگه از سوی معشوقش باشه، دردناکترم میشه.چون اصولا منبعِ قدرت آفرودیت، در تایید زیبایی و گیراییشه و اصلا دوست نداره پایان یه رابطه، با تصمیم طرف مقابلش باشه. در همین نوشته، در برگه 3، میاله بعد از شنیدن قضیه خیانت نادل (فارغ از این که شنیده هاش درسته یا شایعه است)، پیش قدم میشه و ارتباط رو تموم می کنه و کلا دیگه پاسخ پیامها و تماسهای این پسر جوان پولدار رو نمیده. یه زن با کهن الگوی آفرودیت، مثل کلئوپاترا در رابطه با سزار، سرشار از تمایلات جنسی، قدرت و توطئه است (نقل از ویکتوریا جان، از کتاب 45 کهن الگوی شخصیت)

آفرودیت، در تیرگیِ ترسهایش
آفرودیت، در تیرگیِ ترسهایش

سه. آفرودیت از پیر شدن می ترسه. چون می دونه جذابتیش که تموم بشه، احتمال داره تک و تنها بمونه. ممکنه هیچ وقت ازدواج نکنه، اما اگه اینجوری بشه، نیازش به آدما و توجه بقیه، به خاطر ترسی که از تنهایی داره، خیلی بیشتر میشه.

چهار. متنفره از اینکه در مرکز توجه نباشه. اما از اینکه توجه مردان بهش باعث تنفر اطرافیان و دوستان مونثش بشه هم می ترسه (داستانی داریما ! آدمیزاد چرا اینجوریه؟ از هر وری میره، یه تودهنی می خوره). در برگه 5 دیدیم که میاله چه کرد. توی اون مهمونی بزرگ، نفرت داشت از گمنام اومدن و گمنام رفتن. هنوز که هنوزه بعد از سالها، خیلی از فارغ التحصیلای دانشگاه «زامیارین»، اون مهمونی آخر ترم رو با رقص دوست داشتنیِ میاله، به یاد میارن.

از بهترین دوستان زن دل‌فریب، کهن الگوی شیرزنه. مثل آفرودیت، برونگراست، ولی علاوه بر این، مثل یه خواهر بزرگتر محافظ آفرودیته. توی قصه میاله در همین نوشته، در برگه 4 ، می بینید که «دادیرا» چطوری برای میاله، رگ گردن می زنه و احساس وظیفه می کنه برای دفاع کردن ازش. راستی شما به طور ذاتی حامی کسی هستید؟ یا کسی هست که انگار فرشته نگهبان شما باشه و توی دهن بدخواهتون بزنه؟ درباره این کهن الگو به زودی صحبت می کنیم و گوشه ای از زندگی و ماجراهای دادیرا رو با هم می بینیم.


دو سوال دیگه مونده درباره آفرودیت که با توضیح حتی المقدور مختصری تموم میشه و بعدش میریم سراغ کهن الگوی بعدی که یا شیرزنه(آرتمیس) یا دختر بابا (آتنا).

ماراتن نویسندگینویسندگیداستانآفرودیتنمایشنامه نویسی
نوشتن و بس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید