ویرگول
ورودثبت نام
مرتضی کی‌منش
مرتضی کی‌منش
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

فروپاشی در عصر بی‌گو‌جِگی

گرانی و کمیابی گوجه، آغاز فاجعه بود.

گوجه درشت سرخ رنگ دیگری، محکم به صورت آقای ماتینی، وزیر جوان کابینه اصابت کرد. یکی دیگر از نمایندگان با متانت از جا بلند شد، از جیب بزرگ کتش گوجه‌ای برداشت و هدف‌گیری کرد. ریاست محترم رأی‌کده، آقای پورفانتوم پس از سرفه‌ای خشک، با نگاهی به مونیتور، اعلام کرد: «نیاز نیست! شد سی و پنج تا. یعنی یک چهارم نمایندگان گوجه کوبیدن. بنابراین پیشنهاد دکتر ماتینی رأی نیاورد». آقای ماتینی در حالی که دستمال دیگری برداشته بود و صورتش را پاک می‌کرد، با طمأنینه نشست. گوجه نیز به درون جیب نماینده برگشت، برای طرح بعدی.

رأی خود را با پرتاب گوجه اعلام بفرمایید
رأی خود را با پرتاب گوجه اعلام بفرمایید


پرسنل خدماتی مرتبا با سینی‌های بزرگ گوجه وارد محوطه داخلی رأی‌کده می‌شدند و خشاب گوجه کنار صندلی هر نماینده را شارژ می‌کردند. پورفانتوم طرح بعدی را با لمس صفحه کامپیوتر خود، به روی مونیتور بزرگ سالن فرستاد. اما به محض شروع به خواندن متن طرح، مکثی کرد، دست روی هندزفری درون گوشش گذاشت تا بهتر بشنود و خیلی کوتاه گفت: «تماس دارم از حراست. صبر کنید». نفس‌ها در سینه حبس شد. چهره‌های نمایندگان مثل چراغ مهتابی، از پشت صندلی‌هاشان به چشمک زدن افتاده بود. آب دهانشان را قورت می‌دادند و گوشی‌هاشان را چک می‌کردند و با هم پچ‌پچه می‌کردند. بعضی‌ها هم انگار دعایی زیر لب می‌خواندند. می‌توانستی ببینی لبخندی محو بر لبان وزیر جوان، یک لحظه آمد و رفت. عاقبت رئیس سر بلند کرد و گفت: «آقای پیرپانیو و خانم مَلکافچی. تشریف ببرید دم در رأی‌کده. مردم اعتراض دارن».

دو نماینده، عصبی و بی‌حوصله و کمی ترسان، از جا برخاستند. عینک‌ و حوله‌های سفیدشان که آرم رأی‌کده را بر خود داشت، از کشو میزشان بیرون کشیده و رهسپار شدند. آقای پورفانتوم، قرائت متن طرح پیشنهادی بعدی را از سر گرفت. لحظه‌ای بعد، وزیر جوان که کارش تمام شده بود نیز با ذوقی فراوان برای دیدن اعتراض رسمی، به سمت در ورودیِ رأی‌کده در خیابان به راه افتاد.

وقتی دکتر ماتینی رسید، جملات پایانی مجری مراسم اعتراض، در بلندگو طنین انداخته بود: «... در حالی که آنها پیش از انتخابات، وعده رونق دامپروری و ایجاد اشتغال در این زمینه را دادند و به همین دلیل هم رأی آوردند، حالا پس از سه سال، صنعت دامپروری در ایالت ما بیش از همیشه افت کرده و تعداد بی‌کاران یک و نیم برابر شده است. بنابراین ما به عملکرد این دو نماینده ایالت خود اعتراض داریم و آنها امروز اینجا در پیشگاه ملت هستند تا پاسخ عملکرد خود را دریافت کنند. بنوازید عزیزان».

دست‌ها بالا رفت، مثل یک موج بزرگ و همگی با اشاره مجری مراسم، با تمام قوا، گوجه‌های درشت سرخ رنگ را به سمت نمایندگان خود حواله کردند. وزیر جوان با گوشی موبایل عکسی گرفت و بلافاصله آن را در صفحه تائیطورِ (Taeitoor) خود منتشر کرد، با این کپشن: «زنده باد دموکراسی! زنده باد نقد سازنده! زنده باد روح اعتراض!».

آقای پیرپانیو و خانم مَلکافچی هر چند به شدت ترسیده بودند، سعی می‌کردند انتقادات را با روی گشاده پذیرا باشند.
آقای پیرپانیو و خانم مَلکافچی هر چند به شدت ترسیده بودند، سعی می‌کردند انتقادات را با روی گشاده پذیرا باشند.


هر چند مصرف گوجه سرسام‌آور بود، اما کشور کوچک «گاراگیئوجه» دقیقا به دلیل همین نحوه استفاده از گوجه، سال‌به‌سال آبادتر می‌شد. هیچ مقام مسئولی در گاراگیئوجه نبود که از حمله‌های گوجه‌ای در امان باشد. یا باید کارت را درست انجام می‌دادی، یا مردم با برگزاری مراسم رسمی اعتراض، از خجالتت در می‌آمدند. در واقع با پذیرفتن هر نوع پُست دولتی، به سیبلِ متحرکِ گوجه و بخشی از تفریحاتِ عمومی تبدیل می‌شدی. تفریحات؟ بله! زیرا ممکن بود بزرگسالان با حرص گوجه به صورت مسئولان نالایق بکوبند، اما این کار، بخشی جدانشدنی از تفریحات تمام بچه‌ مدرسه‌ای‌ها بود. می‌توانستی به جرأت بگویی خریدن یک پاکت گوجه و رفتن به محل سخنرانی یک مسئول مملکتی، از نوستالوژی‌های دوران کودکی و تحصیل همه مردم بود.

تحمل گوجه‌باران شدن، بهایی بود که برای صندلی و میز ریاستت می‌پرداختی. گر چه می‌گفتند پنجاه سال پیش، معاون شهردار پایتخت را به جرمِ فروش غیرقانونی تراکم و دزدیدن پول مالیات و عوارض، آن‌قدر با گوجه زدند تا جانش از بدنش در رفت، اما در تمام این سال‌ها مورد منجر به مرگ دیگری گزارش نشده بود. با این حال، خوفِ هجوم گوجه‌ای، تدریجا باعث اصلاح فرآیندها و از بین رفتن رانت‌خواری و برقراری نسبی عدالت و رفاه عمومی شده بود.

به همین خاطر، تمام کارشناشان بر این باورند که دوره طولانیِ گرانی و کمیابی گوجه، آغاز فاجعه بود و شیرازه آرامش و رفاه گاراگیئوجه را متلاشی کرد.

هیچکس نفهمید چرا قیمت گوجه سربه فلک کشید، اما نتیجه روشن بود: دیکتاتوری در عصر بی‌گوجگی! و در نهایت: فروپاشی!

گوجهمسئولنمایندهوزیر جوانداستان
نوشتن و بس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید