بسم الله نور..
به دنیای واژه ها خوش اومدی مسافر من🌙
خب بعد چند وقت تصمیم گرفتم بنویسم...
چیزایی که تو ذهنمه تا مرز فروپاشی هزار بار رفتن و برگشتن.. گاهی حالت بهت زدگی بهم دست داد ولی ول نکردم... درونم از من خیلی سوال می پرسه و باید ساعت ها بگذره تا از شدت بارش فکریش کمی، کم بشه
گفتم راستی بارش فکری!
سوال هایی که مثل رسالت من در زندگی چیه! هیچ منو رها نکرده... من درحرکتم، هیچ وقتم پا پس نمی کشم اما نمی دونم اون چی هست درونم که قانع نیست... بارها از استاد عزیزم آقای حاعری شنیدم که انسان برای این خواب و خوراک به این همه استعداد احتیاج نداشت... وسعت انسان خیلی بیشتر از کهشان ها و جهان هستی یه.. ولی انگار که هنوز اون وسعت رو پیدا نکردم... انگار که از استعداد هایی که دارم فقط از اندکی از اون باخبرم... درحرکتم، گاهی اوقات خسته هم می شم
ولی همیشه میگم نکنه این مسیر تو نیست؟ باز می پرسم.. خب تو مگه به این راه علاقه نداری؟ میگم اره خیلی دوسش دارم پس چرا شک داری؟ چون احساس می کنم بیش از اینها می تونم باشم و اثر بذارم
نه اشتباه فکر نکن.. کمال گرا نیستم. انسان بی نهایت ادامه داره، من چجوری می تونم قانع باشم فقط به یک چیز...
دوست دارم دقیقا بدونم ذهن خدا اون لحظه ای که منو خلق کرده چی بوده؟ خواسته اش چی بوده؟ حتی اگر تمام عمرم صرف رسیدن به جواب این سوال باشه اماده ام تا کار کنم... با تمام این دودلی ها این مسیر رو ادامه می دم و هرجا احساس کردم می تونم در جای دیگه ای بهتر باشم، یا این راه رو رها می کنم یا قطعا به اونجا سری می زنم!
از هیچ چیزی نمی ترسم و امیدوارم به خدایی که همیشه مسیر رو می گه و خودش هدایتم می کنه.. فقط ازش می خوام قلبم رو آروم کنه... اگرم به تپش درمیاره برای خودش و مسیر تعیین شده باشه، مسیر جدید... ما وقتی اروم می شیم که به یقین برسیم، لااقل خوشحالم و درونم بهم میگه چون تو خدارو خیلی قبول داری، قطعا مسیر صحیح بهت گفته میشه
فقط الان نذار درون این گرداب سوال ها غرق بشی که وقتی، وقت بگذره می بینی ساعت ها درونش غرق شدی و همین استعداد های هرچند ضعیف و تازه پیدا شده هم از دستت خواهد رفت!
ادامه بده مسافر عزیزم..
♥خدایا دمت گرم.. هزاران بار ازت ممنونم
تاریخ:1403/5/27