مصطفی
مصطفی
خواندن ۴ دقیقه·۷ سال پیش

رمان "معمار" | فصل اول : کوچ باور ها | قسمت 1

تق تق ...

- کیه

+پیکه غداتونو آوردم


بلند میشم با تموم خستگی تو وجودم میرم در و باز میکنم و با آخرین اسکناسایی ک دارم پول غذا رو میدم. خیلی وقت بود هوس کرده بودم یه کباب مشتی بخورم ولی مگه این زندگی دانشجویی با اون خرج و مخارجش میذاشت؟

دیگه دلو زده بودم به دریا بعد از اینکه توی این وضعیت داغون اقتصادی از آخرین دفتر مهندسی هم‌ به خاطر کمبود پروژه اخراجم کرده بودن منم زده بودم به سیم آخر . دیگه گفتم هرچه بادا باد


کاملا نا امید شدم نمیدونم باید چیکار کنم با همین فکرای تلخ غذا رو تموم میکنم و ساعتها همینجور به بشقاب خالیم خیره میشم ...




ترم آخر ارشد معماری میخونم اونم تو دانشگاه آزاد . شهریه دانشگامو بابام داره میده با اینکه ۲۵ سالمه . هر ترم جلوش از خجالت آب میشم اون بدبختم نداره نمیدونم باید چیکار کنم . خانوادم با اینکه دستشون ب دهنشون میرسه ولی خوب شهریه دانشگاه من خیلی داره فشار میاره بهشون . باید یه کاری بکنم ، باید یه جوری خودمو از این مخمصه نجات بدم


توی همین فکرا بودم ک یهو تلفن همراهم شرو میکنه به زنگ زدن ...

مادرمه ، گوشی رو جواب میدم :

- الو مامان خوبی پسرم؟

+قربونتون مامان خوبم شما خوبی ؟ حال مجتبی و بابا چطوره؟

-خوبم عزیزم داداشتم حالش خوبه ، سلام میرسونه میگه کی میای ، باباتم ک طبق معمول تا ساعت ۱۰-۱۱ سر کاره هنوز نیومده

+ ب داداش بگین زود میام ، فعلا ک حسابم دیگه خالی شده یکم‌ دیگه یه پروژه دارم اونو تموم کنم پول میاد دستم میام فک‌ر کنم حدود یکی دو ماهی بشه

-مامان پول نداری بگم بابات برات بفرسه عزیزم . بدون پول تو شهر غریب میخوای چیکار کنی

+مامان دورتون بگرم پول به اندازه این یکی دو ماه دارم خیالتون راحت باشه ولی مجبورم بمونم پروژه ارو تموم کنم

- باشه مامان شام خوردی که؟

+ اره اتفاقا جاتون خالی الان داشتم کباب میخوردم واقعا جاتون خالیه اینجا دارم تنهایی پادشاهی میکنم (بلند میخندم !)

- الهی من قربون خودت و اون شیکم شلت برم نوش جونت مامان بخور که وقتی بر میگردی میخوام ۳-۴ کیلو چاق شده باشی

+ (باز بلند میخندم) چشم مامان خیالتون تخت تا برگردم یه فوک دریایی شدم

-(اونم میخنده)

+مامان من برم‌دیگه کاری ندارین؟ باید رو پروژه کار کنم

- نه پسرم برو به کارات برس ایشالله برگردی با دست پر خودم برات آستین بالا بزنم دیگه وقت عروسیته پسر گلم

+ خخخخخخ ایشالله کی بدش میاد اخه ، چشم با دست پر بر میگردم امر دیگه ای باشه قربان (میخندم)

- نه مامان قربونت . برو عزیزم خدافظ

+ خدافظ مراقب خودتون باشین

... گوشیو میندازم یه گوشه و میخزم تو تشک بغض داره خفم‌ میکنه ، تا کی باید دروغ بگم؟

آروووم میخوابم و به فردای بی فروغم فکر میکنم



امروز عربستان با چندین فروند هواپیمای نظامی به یمن حمله کرد . خبر ها حاکی از آنست که ......


با شنیدن خبر حمله دوتا از کشورای همسایه از تلوزیون بیدار میشم نور آفتاب افتاده تو صورتم اروم پامیشم تلوزیونو خاموش میکنم میرم ک دست و صورتمو بشورم . توراه گوشیمو برمیدارم تاریخو ساعت و چک کنم . امروز دقیقا ششم فروردین نود و چهار ساعت ۱۰ و نیمه صبحه

میرم تو تلگرام خبر حمله عربستان ب یمن همه کانالای خبریو پر کرده مثل اینکه یه مدت از دست اخبار برجام و پسا برجام راحتیم . یه دوری توی تلگرام میزنم و بجز لاس زدن دختر پسرا و تبلیغات مسخره چیز دیگه ای نمیبینم ، تلگرامم چیز بدرد بخوری نداشت . همینجوری ک رو توالت فرنگی جا بجا میشم ، اینستا رو باز میکنم و از بالا تا آخرین پستی که دیروز دیدم همرو لایک میکنم .

ببین بخدا مردم چ زندگیای رنگارنگی دارن ...

صدای سیفون منو بر میگرونه به حال و روز خودم یاد دیشب و حرفام با مادرم میوفتم

+ میام ایشالله فعلا ک پولم تموم شده ولی این پروژه رو ک‌انجام بدم دست پر میام
-مامان دست پر برگردی خودم برات آستین بالا بزنم
+هاهاهاها چشم مامان دست پر برمیگردم ...


خودمو تو آینه میبینم توی چشمای خودم خیره میشم . تو کی ای ؟ چرا اینقد قیافت داغون شده؟ موهای ژولیده و کم پشتمو نگاه میکنم و به خوم میگم قیافشو نگاه عین این مردای ۳۰-۴۰ ساله ی کچل و بد قیافه .

با خودم فکر میکنم الان چی گفتم مردای ۳۰ ساله؟ تو ذهنم از بچگی از یه مرد ۳۰ ساله چ تصوری داشتم؟ کسی ک حتما چندین ساله بابا شده بچش حدودا باید آخرای دبستان باشه یه خونواده شاد داره یه کار خوب دوران مجردیش تموم شده و حالا یه مرد پخته اس ...

ولی الان منو نگا کن ۲۵ سالمه . ۵ سال ازون مرد رویام جوون ترم پس منطقیه قیافم مث ی مرد ۳۰ ساله شده باشه ولی من چقدر از تصورات بچگیام عقب افتادم؟ من هنوز یه پسر دانشجوی بیفکر و بی خیالم ...

+ چشم مامان دست پر برمیگردم
+ پروژه امو باید تموم کنم پول بگیرم

مثل یه پتک میخوره تو سرم . دیگه نه پولی دارم نه کاری نه پروژه ای...

دست و صورتمو میشورم همونجا زیر شیر موهای چرب و کم پشتمو هم میشورم . واقعیتش تو این هوای سرد اصلا حال و حوصله خیس شدن و دوش گرفتن و ندارم .

رمانداستانمعمارزندگیامید
مصطفی کارشناسی ارشد معماری داره و خیلی به برنامه نویسی اونم تحت وب علاقه داره بیشتر وقتشو برای یاد گیری میذاره و تا حالا به صورت خود آموز خیلی چیزارو یاد گرفته کارآفرینه و کار آفرینها رو دوست داره .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید