mostafa
mostafa
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

در خود فرو ریخته شده گیج میزنم

اونقدر تو سرم فکر بالا پایین میره که خودمم نمیدونم از کجا شروع کنم و چی بنویسم :)

حتما با خودتون میگین خوب تو که نمیدونی چی بنویسی اصلا چرا اومدی بنویسی

اومدم بنویسم چون یکم تو سرمو خالی کنم و شاید چندتا دوست خوب هم پیدا کردم

همچیز ازونجایی شروع شد که حدود یک سال پیش فهمیدم نمیتونم درست تمرکز کنم روی کاری و دست به هر کاری که میزنم سریع ولش میکنم و میرم سر کار بعدی .

و اینقدر این کارو کرده بودم که خودمم خسته شده بودم . پس تصمیم گرفتم برم دنبال علتش و بفهمم که چرا اینطوریم !!

و اینجوری شد که وارد دانیای عجیب و بسیار جذابی به نام علم روانشناسی شدم !!

شروع کردم به دیدن فیلمای ادمایی که زنگ میزدن دکتر هلاکویی و مشاوره میخواستن برای مشکلات مختلف تا بلکه مشکلات خودمو خودم بفهمم و حلشون کنم

این پیگیری من ادامه داشت تا وقتی که با پدر علم روانکاوی اشنا شدم و کتابای فروید رو شروع کردم به خوندن و دیدم که wow چقدر جذابه برام این مباحث و دوسشون دارم :)

همون موقع ها بود که با خودم میگفتم من اشتباه کردم که اومدم رشته کامپیوتر و باید میرفتم رشته روانشناسی اما هنوز تردید داشتم

یک سال گذشت و من ترم 7 رشته it شدم که دیدم هنوز نمیتونم درست تمرکز کنم و دیگه فکر میکنم خودم نمیتونم حلشون کنم و تصمیم گرفتم از یک روانشناس کمک بگیرم .

و این شروع سردر گمی من بود !

من که یک سال جسته گریخته مباحثش رو دنبال میکردم و لذت میبردم ، حالا با ادمی اشنا شده بودم که داره همون کاری رو میکنه که من دوسش دارم . و فکر اینکه من باید رشتمو عوض کنم اینقدر ذهنمو به خودش مشغول کرد که تموم اطرافیانم فکر میکردن مسئله عمیق احساسی مثل عاشقی برام پیش اومده :)

اما مسئله این بود که فکر میکردم 4 سال از عمرم رو به فنا دادم . و اشتباه کردم این رشته رو خوندم ، من جام اینجا نیست !!

پس شروع کردم به بررسی شرایطی که باید داشته باشم تا بتونم در کار درمان وارد بشم !

یکی از شرایطش اینه که دوتا مدرک اخر باید مرتبط باشن و این یعنی حد اقل 6 سال باید روش وقت صرف کنم و 2 سال هم که سربازی دارم !(چه قانون ظالمانه ای ) و این یعنی شروع کابوس 30 سالگی

نمیدونم چرا ولی فکر میکنم اگر به هر دلیلی بازار کار نداشته باشم و نتونم امرار معاش کنم و سنم 30 باشه یک شکست خورده واقعیم تو زندگیم :(

ادمی که تو رشته خودش موفق بوده و سودای یک کار دیگه به سرش میزنه و ول میکنه رشته خودشو و شکست میخوره :(

و اینقدر تو سرم اما و اگر بالا پایین میشه که گاهی ارزو میکنم که کاش مغز هم دکمه خاموشی داشت :)

مرسی از همه اونایی که سری به پستم زدن و نظر میدن تا پستای بعدیم بهتر باشه :)


شخصیروانشناسیتمرکزسردرگمی
یک سر گشته ی حیران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید