میگویند برنامهنویسها یک جمله معروف دارند که «اگر چیزی درست کار میکند، بهش دست نزن.» اما احتمالا ما در زندگی چندان پذیرای این گزاره نیستیم. گمان ما بر این است وقتی چیزی خوب پیش میرود و به جایی رسیدیم که نمودار زندگی شیب عمودی خود را از دست داده، زمان یک جهش و تجربه جدید است.
تیاگو موتا فصل پیش بولونیا که یک تیم رده پایین در ایتالیا بود را به رتبه چهارم رساند تا برای اولین بار در لیگ قهرمانان اروپا حاضر شود. پاداش این موفقیت پیشنهاد مربیگری یوونتوس بود که او هم آن را پذیرفت. اما در وسط این فصل از یوونتوس اخراج شد و احتمالا دیگر بولونیا هم به او پیشنهاد جدیدی نخواهد داد. همین داستان را سالها پیش عبدالله ویسی با استقلال خوزستان داشت که رفتنش به سپاهان یک شکست تمام عیار بود. و داستان علی منصوریان و نفت تهران که اصلا در استقلال تکرار نشد. فوتبال پر است از این مثالها، مانند زندگی که گاهی آسایش و حال خوش را فدای هیجانی میکنیم که شاید به جز در تیتر، بر روی کاغذ و در رویاهای خودمان، چیز جذابی نباشد.
کاش کسی توی سر موتا و ویسی و منصوریان میزد که این اشتباه را به جان نخرند. کاش کسی همیشه باشد که ترمز من در چنین لحظاتی را بکشد. مثل همان کاری که پدرم سال کنکور برای من کرد. بعدها فهمیدم چه حکمتی را دودستی تقدیمم کرده که گاهبهگاه خط قرمزی روی رویاپردازیهایم میکشید، با اینکه اصلا نمیداند حکمت چیست.
چه شجاعتیست خطر نکردن برای درنوردیدن افقهای جدید! اما شهامت تغییر نکردن و قناعت گویا جز در سایه معرفتی دینی، برای ما ازخدابیخبرها میسر نیست.
چه می شد اگر به جای انسانهای جاهطلب، آنهایی که نمیخواهند - در عین توانایی - جاهطلب باشند تیتر یک بودند. چه میشد اگر قهرمانها آنهایی بودند که دقیق میدانند شراب زندگی را تا کجا بنوشند که حالشان بد نشود و در آخرین پیک مجاز عقب میکشند، نه حریصانی که به هیچ تعارفی نه نمیگویند.
این خیالات هم تلنبار شود روی همه آن ای کاشهایی که همیشه میگویم و هیچ فایدهای ندارند. به قول استادمان، من بدجوری در عالم خیال سیر میکنم. من و آقای نامجو خیلی خیالاتی هستیم که با هم میخوانیم: «چه باشد اگر مرگ در من بروید، دگر هیچ کس راز خود برنگوید،
دگر دست بیچاره من نخواهد که لیزی سر مگو را بجوید.»
