افراطی شدن دیگر امری عادی تلقی میشود؛ به گونهای که از الزامات حضور در هر جمعی و تعلق به هر دیدگاهی، پایبندی بیچونوچرا به آن است. فرقی هم ندارد که موضوع و عنوان عقیده چیست؛ این روزها مدعیان آزادیخواهی از هر زمان دیگری لیبرالتر شدهاند و همه چیز را فقط با عینک بازار آزاد میبینند. جویندگان علم در مسیر پرستش علم قدم برمیدارند و اگر ذرهای پرسش و شک در یافتههای روز علم وارد کنی، در لحظه تو را به عقبماندگی و املبودن متهم میکنند. آتئیستها دیگر هیچ دلیلی را برای باورهای مذهبی نمیپذیرند و به حال جوامع دینی فقط افسوس میخورند. مسلمانها دیگر چیزی جز گناه و بدبختی در جمعیتهای سکولار و یا حتی قدری مدرن نمیبینند. چپها هر چیزی در مورد وطن و آزادی را مضحک میشمارند و الی آخر. این مثالها تمامی ندارد. در هر کدام از آنها، که ما خود نیز به نوعی ردای دستکم یکی از آنها را بر تن داریم، ذرهای رحم و فروتنی عقلی، نه عاطفی، وجود ندارد؛ ما دیگر به هیچ عنوان حاضر به گفتوگو و یا شنیدن نظرات متفاوت نیستیم و در پوشش ادبیات آکادمیک و واژگان ثقیل اما تهی، توهینها و تخریبهای کهنهی خود را به خورد جناح به اصطلاح رقیب میدهیم. تمام ایستگاههای مکث و بازنگری از بین رفته است؛ دیگر فروید یا یک ابرانسان مسلط بر ذهن است و یا یک احمق که چیزی از روان انسان نمیفهمید. مارکس یا پیامبر طبقه متوسط جامعه است و یا یک بیخاصیت مفتخور. دین یا تنها راه نجات بشر است و یا زنجیری پوسیده بر پای کرامت انسانی. هیچ حد وسطی وجود ندارد و هر کس که بخواهد در زمین بیطرف بازی کند، خائن و بیوجود تلقی میشود.
اینجاست که دوباره قصه وارد میشود. اگر ما تلاش کنیم که با شنیدن قصهی هر عقیده، باور و یا حتی نظریه، کمی از آتش تند افراطمان را بخوابانیم، شاید اوضاع کمی بهتر شود. در حقیقت وقتی داستان پشت هر مسئله را میشنویم، شناخت بهتری از عوامل موثر بر تولد آن اتفاق پیدا میکنیم. قصه خاصیت ابزاری دارد. ابزار چیزی است مخالف سرسخت هر نوع ایدهئولوژی. ابزار یک گفتمان را از جهان انتزاعی ذهن به روی زمین میآورد و رنگ واقعیت به آن میبخشد. هر قدر ما به ابزارهای بیشتری مجهز باشیم، در مواجهه چالشها دست و بالمان بازتر است. آن وقت میتوانیم پیچهایی را که در زندگی همیشه میبریدیم و یا از بازکردن آنها ناامید میشدیم، با این آچارهای جدیدمان باز کنیم، زنگ رویشان را پاک کنیم و دوباره از نو ببندیم، به این امید که دیگر نه هرز شوند و نه زنگ بزنند. ابزارها معجزه نمیکنند، اما با آنها میتوان زندگی ساخت.
