به سمت قله رفتن با روی قله بودن خیلی فرق داره!
همه میتونیم بگیم میریم کوه ولی منظورمون چیه؟
قهوه خونه های اولش و چای و قلیون یا نوک قله؟
تا وقتی که به سمت قله نگاه میکنیم میتونیم کلی صحبت دوزاری بکنیم و راجع به همه چیز نظر بدیم، فلسفه بافی کنیم و راه نرفته رو هی درموردش نظر بدیم اما همین که به سمت قله میریم نظرمون هی نسبت به جایی که بودیم تغییر پیدا میکنه، نظرمون راجع به شهر(حاشیه امنمون) هی دستخوش تغییر میشه و اونقدر این تغییر صورت میگیره که کم کم حرف نمیزنیم و وقتی میرسیم بالای قله دیگه راجع به چیزی که توی رسالتمون نباشه حرف نمیزنیم!
کسی که به قله میرسه تازه میفهمه قله های مرتفعتری هم هست
کلی راه نرفته مونده که باید براش آموزش ببینه، باید براش تلاش بکنه و هرچی داره و نداره رو بذاره در مسیرش!
فقط کسی که توی قله است سوختگی نوک قله رو حس میکنه
برف نوک قله رو لمس میکنه
باد نوک قله رو با تک تک سلولهاش حس میکنه
و بعد که میاد پایین بقیه داستان هاش رو مینویسند
و میشه کتاب، میشه فیلم و دوباره همه کسانی که نگاهشون به نوک قله است بر اساس همین کتاب و فیلم ها خود کوه نورد(عاشق) رو مورد نقد و عنایت قرار میدند...
عجب حاکیتیست...
#جستار #متن #مصطفیعباسی #جستارنویس #جستار_نویسی