شب به نیمه رسیده بود و من هنوز درگیر اندیشههای دور و دراز بودم؛ چنانکه این فکر مرا به اعماق زمان برده و صد سالگیام را به چشم دل دیدم، همان وقتها که در رویاهایم صد ساله شدم، دانستم که ره صد ساله را نمیتوان یک شبه طی کرد؛ اما شاید، فقط شاید، یک شب و نصفی کافی باشد.
صد سال عمر، بهاریست که در سایهسار تجربهها و خاطرات شکوفا میشود؛ ره این عمر را باید قدم به قدم پیمود، هر روزش چون برگ از شاخههای زندگی میریزد و هر شب چون ستارهای در آسمان خاطرات میدرخشد.
شبهای پرستاره و روزهای پرنور، با همه زیباییها و سختیهایشان، همه و همه در کنار هم معنای واقعی زندگی را شکل میدهند.
اما آیا میشود این راه طولانی را یک شبه طی کرد؟ شاید نه؛ شاید بتوان آن را یک شب و نصفی پیمود.
اما چگونه؟ شاید با عشق؛ عشق نیروییست که زمان و مکان را در هم میشکند و روح آدمی را به سرزمینهای ناشناخته میبرد؛ عشقی که در نگاه معشوق نهفته است، عشقی که در صدای دلنشین یک آواز یا در لبخند یک کودک جاریست.
آن شب، در نیمههای شب، با خود اندیشیدم که اگر عشق به تمام معنا در دل آدمی باشد، شاید بتواند ره صد ساله را در یک شب و نصفی طی کند. شاید آن نیمه شب، لحظهای باشد که عشق آغاز میشود و تا طلوع سپیده، صد سال را در دل خود تجربه میکند؛ عشق، همان نیروی جادوییست که میتواند زمان را به نفع خود تغییر دهد.
آری، ره صد ساله را نمیشود یک شبه طی کرد؛ اما شاید در نیمه شب و با قلبی پر از عشق، بتوان به مقصد رسید.
آنگاه که عشق چون نسیم شبانگاهی دل را نوازش میدهد و روح را به پرواز در میآورد، آنگاه که عاشقانهترین لحظهها را تجربه میکنی، همان لحظهاست که صد سال عمر را در یک شب و نصفی طی کردهای.
پس در این شبهای پرستاره، با قلبی پر از عشق و امید، ره صد ساله را پیمودهام.
هر لحظهاش را با تمام وجود زیستهام و در هر قدم، صد سال زندگی را تجربه کردهام. این است معجزه عشق، معجزهای که زمان و مکان را در هم میشکند و روح را به سرزمینهای ناشناخته میبرد.
در این نیمه شب، با عشق در دل، به سفر صد سالهای رفتم که در یک شب و نصفی طی شد و دانستم که راز زندگی، در عشق نهفته است، عشقی که زمان را به نفع خود تغییر میدهد و ره صد ساله را در یک لحظه به مقصد میرساند.
نویسنده: مصطفی ارشد