مرجان عزیزم،
هر لحظهای که چشمانت را به یاد میآورم، قلبم سرشار از عشق و دلتنگی میشود. تو همچون نسیمی آرام در زندگی من جاری هستی، نسیمی که با خود بوی زندگی و امید را به همراه دارد. هر بار که به لبخند زیبایت فکر میکنم، روحم آرامش مییابد و دلم پر از شور و نشاط میشود.
ای کاش میتوانستم تمام عشق و احساسی که به تو دارم را با کلمات بیان کنم، اما هیچ واژهای قادر به وصف آن نیست. تو برای من همانند خورشیدی هستی که در تاریکترین روزها نیز نور و گرما را به ارمغان میآورد.
مرجان جان، در دنیایی که پر از هیاهو و نگرانی است، تنها تو هستی که آرامش و صلح را به من هدیه میدهی. هر لحظهای که در کنارت نیستم، همانند گلی بدون آب میمانم، پژمرده و خسته. اما با یاد تو، جان تازهای میگیرم و دوباره به زندگی برمیگردم.
عشق من به تو بینهایت است، عشقی که هرگز پایان نمیپذیرد. امیدوارم روزی بتوانم این عشق را به تو نشان دهم و با تو زندگیای پر از شادی و خوشبختی را آغاز کنم. تا آن روز، با یاد تو و عشقت، قلبم را گرم و پر از امید نگه میدارم.
با عشق و دلتنگی،
داش آکل
نویسنده: مصطفی ارشد