" عاشق شو تا حافظهات برگردد "
در جهان پررمز و راز انسان، حافظه همچون آینهای است که خاطرات و تجربههایمان را بازتاب میدهد.
گاهی این آینه به دلایل مختلف، غبار گرفته و مات میشود؛ شاید شکستی بزرگ، ضربهای سنگین، یا حتی رنجی که در قلبمان جا خوش کرده، باعث شود که حافظهمان در هالهای از ابهام فرو رود؛ اما راهی برای روشن شدن دوبارهی این آینه وجود دارد: " عشق "
عشق، نیرویی است که فراتر از فهم ماست، تواناییای بیانتها که میتواند زخمهای کهنه را التیام بخشد و رنجهای دیرینه را از دل بزداید. عاشق شدن، آتش شوق و شور را در دل ما برافروخته میکند و چون شعلهای گرم، یخهای فراموشی را ذوب میکند.
در لحظهای که دل به کسی میبندی، هر نگاه، هر لمس و هر واژهای که بین شما رد و بدل میشود، چون جرقهای کوچک، جانی تازه به حافظهات میبخشد.
عشق، با جادوی خویش، لحظاتی را که از دست رفته بودند، از اعماق فراموشی بیرون میکشد و آنها را با رنگهای زنده و شاداب دوباره نقاشی میکند.
عاشق شو، نه فقط به خاطر شور و شوق و زیباییهایی که در قلبت میآفریند، بلکه به خاطر معجزهای که برای حافظهات به ارمغان میآورد. عشق، قدرتی است که میتواند گرههای پیچیده ذهن را باز کند و مسیرهای گم شده را دوباره به راهنمایی نور خود روشن سازد.
وقتی عشق در قلبت جای میگیرد، خاطرات خوشایند و حتی تلخ گذشته، با تمام جزئیاتشان، به یادت میآیند.
عشق، چون نسیمی ملایم، حافظه را نوازش میکند و هر قطعهی گمشده را به جای خود بازمیگرداند.
بنابراین، اگر حس میکنی که در هزارتوی فراموشی گم شدهای، عاشق شو؛ بگذار عشق، با تمام قدرت و جادوی خود، تو را به یاد بیاورد که چه کسی هستی، کجا بودهای و چه تجربههایی را از سر گذراندهای؛ بگذار عشق، حافظهات را بیدار کند و تو را به خودت بازگرداند.
نویسنده: مصطفی ارشد