امروز صبح که بیدار شدم، خورشید با تمام قدرتش از پشت پنجرههای خانه به من خوشآمد گفت. هوای گرم و مرطوب مشهد از همان ابتدا، نوید یک روز پرمشغله و طاقتفرسا را میداد. پس از صرف یک فنجان چای و نگاهی سریع به اخبار روز، راهی خیابانهای شلوغ شدم.
اولین مقصد، دفتر کارم بود. ترافیک سنگین خیابانهای مشهد و صدای بوق ماشینها، همگی نشانههای یک روز معمولی در این شهر بودند. هر چند گاهی ترافیک باعث ناراحتی میشود، اما میتوانم بگویم که این شلوغیها و همهمههای شهری بخشی از زندگی روزمره ما شدهاند.
وقتی به دفتر رسیدم، جلسهای طولانی با همکاران داشتم که موضوعات مختلفی را پوشش میداد. از پروژههای جدید گرفته تا مشکلات روزمره، همه چیز باید بررسی و حل و فصل میشد. در میان این همه مشغله، نگاه کردن به ساعت و دیدن گذر سریع زمان، نشاندهنده اهمیت و فشار کارهای روزمره بود.
نزدیک ظهر، برای ناهار به یک رستوران محلی رفتم. هوای گرم و خیابانهای پرجمعیت، حتی مسیر کوتاه تا رستوران را هم به یک چالش تبدیل کرده بود. با این حال، غذای خوشمزه و استراحت کوتاه، انرژی لازم برای ادامه روز را به من برگرداند.
بعد از ناهار، بازگشت به دفتر و ادامه کارهای نیمهتمام، بخش دیگری از روز پرمشغلهام را تشکیل میداد. این بار باید با مشتریان ملاقات میکردم و نیازهایشان را برآورده میکردم. این جلسات معمولاً پر از بحث و تبادل نظر هستند و نیاز به دقت و توجه زیادی دارند.
هنگامی که خورشید آرامآرام به غروب نزدیک میشد، من هم از دفتر خارج شدم و به خانه بازگشتم. خیابانهای مشهد همچنان پر از جنب و جوش بودند و هوای گرم همچنان حس میشد. با این حال، حس رضایت از انجام وظایف روزانه و تلاش برای رسیدن به اهداف، حس خوبی را در من برانگیخت.
این روز پرمشغله در خیابانهای گرم و شلوغ مشهد، بخشی از زندگی من به عنوان نویسنده و کارمند در این شهر زیباست. با وجود تمامی سختیها و چالشها، هر روز با امید و انگیزهای تازه به استقبال روزهای جدید میروم.
نویسنده : مصطفی ارشد