اگ حالشو دارید بخونید
چند وقت پیش گوشیم ی بلایی سرش اومد ک دیگ نداشتمش
ن ک فقط گوشیمو نداشته باشم. من عکسامو نداشتم اون دلنوشته های شبانمو نداشتم پیام های خوب و بدمو نداشتم ی سری فایل و پی دی اف و ... ک حتی خریده بودم نداشتم
گاها حس میکردم ی تیکه از هویتمو ندارم ی تعدادی از حس و حالامو گم کردم ...
ولی دیگ نبود و دیگ نداشتمشون ، هیچ کودومو :)
راستش من نمیدونسم تازه اولشه
هر روز ی چیزی از من گم میشد
ی روز ی تیکه از هویتم
ی روز ی قسمتی از احساسم
ی روز عصابم فکرم و ...
اما میرسه روزایی ک چیزای بزرگتری رو گم میکنی یا ن ی بلایی سرش میاد ک دیگ نداریش
میرسه روزایی ک چیزایی ک گم میکنی دیگ از جنس شیئ و گوشی و ... نیست
میرسه روزایی ک وقتی چیزی رو گم کردی دیگ حس کنده شدن ی قسمتی از خودت رو نداری بلکه حس میکنی فقط ی تیکه کوچیک مونده
ما این شکلی تموم میشیم
اروم اروم کنده میشیم
اوایل از اشیاء بعد از احساس و ... میرسه ی روزی ک از ادما از فرزندت و از پدر و مادرت جدا میشی
در واقع انقدر از خودت کنده میشی ک دیگ خودی واست نمیمونه بلکه فقط ی ریه میمونه ک داره حسب عادت دم و بازدم انجام میده
.
اسمِ من : دیدم ک جانم میرود
پ.ن: حسم سخت بود و زیاد و پیچیده در همین حد تونستم ب قلم بیارمش :)
پ.نون: شنونده ی انتقادتان هستم ?