موسی ترکمن | Mousa Torkaman
موسی ترکمن | Mousa Torkaman
خواندن ۱۰ دقیقه·۴ سال پیش

از کریسمس تا سال نو؛ ۷ روزی که لیمومی در اون شکل گرفت! (به مناسبت ۴سالگی لیمومی)

ورود به دنیای دیجیتال‌مارکتینگ و سوشال‌مدیا

یکم برگردیم عقب‌تر... اواخر سال ۹۴ یعنی نزدیک به ۵سال پیش، برای نقش مدیریت سوشال‌مدیا و دیجیتال‌مارکتینگ وارد یه شرکت مطرح شده بودم، شرکت خیلی خوبی بود و اون موقع نزدیک به ۱۷ تا برند داشت که تقریبا همه‌شون توی بازار ایران شناخته شده بودن. من همیشه کار کردن توی دنیای دیجیتال رو خیلی دوست داشتم و این فرصت برای من خیلی جذاب بود، مخصوصا اینکه این نقش‌ها تازه توی ایران جدی شده بودن.

چند هفته اول به شدت از کار و موقعیتم لذت می‌بردم و علیرغم موقعیت و حقوق خیلی خوبی که داشتم زمان کوتاهی رو تونستم اونجا دووم بیارم و درنهایت بنا به دلایلی شخصی از اونجا اومدم بیرون...

روحی که با مدیریت فروش آسانسورهای لوکس اسپانیایی هم ارضا نشد...

به محض خروجم از اونجا، خیلی زود در سمت مدیر فروش داخلی (و در آینده بخش خاورمیانه) نماینده رسمی و انحصاری آسانسورهای لوکس IMEM اسپانیا مشغول به کار شدم... آسانسورسازی IMEM یه شرکت فوق‌العاده بود که کونه فرانسه و شیندلر آلمان بسیاری از قطعات‌شون رو از ایمم اسپانیا تامین می‌کردن.

اون روزا دغدغه من رسیدن به سمت مدیریت فروش بخش خارجی (خاورمیانه) بود و به خاطرش باید روی دو تا زبان مسلط می‌شدم؛ یکی انگلیسی و دومی اسپانیولی... (که هر هفته سه چهار بار یه معلم خصوصی میومد تا بهمون آموزش بده)

درگیری‌های ذهنی خیلی زیادی داشتم؛ از طرفی کارای شرکت و استرس کلاس‌های زبان خارجی و از طرفی درس و دانشگاه... خیلی سخت و پیچیده باید از پس چندتا مسئولیت برمیومدم! لابلای اینهمه مشغولیت، برای اینکه روحم آروم بشه وقتایی که کوچیکترین زمانی رو به دست میاوردم، روی پروژه‌های خودم (که بعدا فهمیدم به هر کدوم از اینا میگن استارتاپ) کار می‌کردم. البته جایگاهی که داشتم خیلی خوب بود حتی از سیلانه هم شرایط خیلی بهتری داشتم اما روحم راضی نبود...

میرزاموسی، همیشه درکنارم بود و بهم قوت قلب می‌داد...

در کنار تمام اون شلوغی‌ها برند خودمو داشتم و به صورت فری‌لنسر برای دیگران و با برند شخصی خودم میرزاموسی برای خودم کار می‌کردم.

۱۰ سال تجربه‌ی حرفه‌ای که توی حوزه هنر و طراحی داشتم و دوست داشتم با استفاده از تجربیاتم راهی پیدا کنم که به ایده‌های خودم رنگ واقعیت بدم و در کنارش کتابای مختلف، کلاسای برنامه‌نویسی، پیج‌های اینستاگرام و کانالای تلگرامی برای برند خودم رو دنبال می‌کردم. توی این ۱۰ ۱۱ سال، موفقیت‌ها و شکست‌هایی رو هم تجربه کردم، برنده شدن طراحی‌های لوگوی من توی چندتا شرکت کانادایی و فستیوال‌ها و اینکه برند میرزاموسی توی کنسرت خیابونی عجم‌بند توی کانادا بود و پوستر کیوسک‌بند رو طراحی کرده بودم، برام از شیرین‌ترین اتفاقا بود و درکنار این‌ها شکست‌هایی توی حوزه طراحی لباس، و یه تلاش ناموفق رو هم با دیجیکالا تجربه کرده بودم، ولی ناامید نبودم و لذت می‌بردم...


از کریسمس تا سال‌نو؛ ۷روزی که سرنوشتم رو عوض کرد...

بفرما آب‌پرتقال تلخ!

امتحانات سال آخر کارشناسی ارشدم بود، و من در رفاه کامل اقتصادی و تلاش برای سختی‌هایی بودم که خودم برای خودم ساخته بودم... پیش خودم تصور می‌کردم که سخت‌تر از اینا نمی‌شه...

یکی از همکلاسی‌هام که تازه داشت بچه‌دار می‌شد شغلش رو از دست داد و در همین بین بچه‌ش به صورت نارس به دنیا اومد و نزدیک به ۲۰ روز با ترس‌ها و دلهره‌های خاص خودش، توی بیمارستان و به دستگاه وصل بود (خدا رو شکر الان صحیح و سالمه).

شرایط خوبی نبود، توی یه فرصت یکی دو روزه (در کنار تمام مشکلات خودم و محمدجواد) باید تمام انرژی اون روزامون رو صرف ایده‌پردازی و خروج از بحران می‌کردیم و درنهایت منجر به یه ایده‌ی بلندپروازانه شد که می‌خواستیم با کمک هم یه سری کیوسک آب‌پرتقال سیار بسازیم و از این راه هم کارآفرینی کنیم و هم خیلی خیلی پولدار بشیم...

(از موازات این اتفاقات در زندگی مهدیار خبر نداشتم، اما میدونستم که محمدجواد با بقیه دوستاشم در مورد این ایده حرف میزنه؛ و قرار بود دوستای دیگه‌ش هم به کمک ما بیان و یه تیم خلاق و قوی ازش بسازیم...)

از مهدیار به موسی؛ به گوش‌ام؟!

محمدجواد که از ایده‌ی آب‌پرتقال‌مون برای مهدیار تعریف کرده بود، این تعریفا باعث شده بود که انگار یه چراغی توی ذهن مهدیار روشن بشه؛ مهدیار رو دورادور می‌شناختم و می‌دونستم که تازه از یه استارتاپ شکست خورده خارج شده بود، به‌دنبال جذب سرمایه‌گذار و تیم‌سازی و راه‌اندازی استارتاپ خودش بود، بنابراین در ۲۷ دسامبر ۲۰۱۶ یه پیشنهاد از سمت مهدیار به من رسید...

یه پیشنهاد خیلی سخت که شاید قبول کردنش برای هر کسی آسون نبود؛ من باید از صفر توی یه استارتاپ رویایی‌ای قدم می‌ذاشتم که حتی دفتر هم نداشت! و با حقوق دریافتی یک‌پنجم اون روزهای من!

پیشنهادی که خیلی راحت می‌تونی ردش کنی!

من خیلی دقیق بررسی کردم، اینکه این انتخاب چه مزایا و معایبی داره... این انتخاب برای من دو تا دلیل بزرگ داشت؛

۱. من همیشه دوست داشتم خلق کنم و بسازم، نه اینکه یکی دیگه بسازه و من براش بفروشم یا برندسازی کنم یا پوستر تبلیغات و لوگو و غیره‌اش رو طراحی کنم! من به این نتیجه رسیده بودم که همیشه توی زندگیم سرگرم چیزایی بودم که خودم می‌ساختم حتی اگر جای دیگه‌ای کار می‌کردم، همیشه یه کار شخصی در کنارش داشتم که مال خودم باشه.

۲. علت دیگه‌ای که وجود داشت خود شخص مهدیار بود؛ توی اون روزا، مهدیار تقریبا نزدیک‌ترین عقاید و تفکرات رو به من داشت و به همین دلیل، داشتن یه دوست و هم‌تیمی خلاق و باهوش و سالم که مثل هم فکر می‌کردیم رو به تمام آدمایی که باهاشون کار می‌کردم ترجیح دادم.


آغاز فعالیت حرفه‌ای من و مهدیار

من که هستم!

همون دو تا دلیل کافی بود که قید تمام شرایط و جایگاه اون روزامو بزنم، و از صفر شروع کنم؛ دقیقا از صفر...!! بنابراین، طی چند روز، کارهامو سپردم و از جایی که کار می‌کردم اومدم بیرون و رفتم دانشگاه تهران (اون موقع مهدیار کارشناسی ارشد کارآفرینی می‌خوند) و به مهدیار گفتم؛

هستم!

مکالمه من و محمدجواد
مکالمه من و محمدجواد



و فعالیت حرفه‌ای و رسمی من و مهدیار در لیمومی (که اون روزا حتی اسم نداشت) در روز یکشنبه ۱ ژانویه ۲۰۱۷ بدون هیچ دفتر و دستکی شروع شد.

اولین حقوق؛ یک‌ششم ماه قبل!

حقوق من قبل از لیمومی، توی شرکت نماینده ایمم (واردات آسانسور و...)، ماهانه و حداقل (بدون پورسانت) بین ۴ تا ۵ میلیون تومن بود که با دلار امروز میشه ماهی ۴۰ میلیون تومن(!)که الان هم همین عدد رو به مدیر فروش می‌دن. البته اونجا چون فروش بر مبنای دلار بود اینطوریه، وگرنه توی شرکت قبلی‌ش با همون حدود حقوق به مدیر دیجیتال مارکتینگ، الان حدودا بهشون ماهی نزدیک به ۲۰ میلیون تومن میدن.

من هیچ‌وقت مادی فکر نکردم و این اعداد و ارقام رو صرفا برای درک شرایط می‌گم. با همه این تفاسیر اولین حقوق لیمومی رو (که واقعا برای رشد حاضر بودیم نگیریمش) گرفتم؛ چیزی حدود ۷۰۰ تا ۸۰۰ هزارتومن (تقریبا هم‌اندازه حقوق کارگر اون زمان/ هم‌اندازه‌ی یه طراحی لوگو اون زمان/ تقریبا یک‌پنجم حقوق شرکت اول/ یک‌ششم شرکت دوم!).

چرا به خیلی‌کم قانع بودم؟!

این حقوق شاید خیلی کم به‌نظر می‌رسید اما این حقوق برای من از دو جهت خیلی ارزش داشت؛

۱. ما هر سه‌تامون تقریبا همین حقوق رو می‌گرفتیم و این خیلی برای من عجیب بود! من مجرد بودم اما مهدیار و محمدجواد متاهل بودن و بچه هم داشتن!!!

دست نوشته من از اولین جلسه اسکرام لیمومی
دست نوشته من از اولین جلسه اسکرام لیمومی


۲. من دقیقا هرچی که دوس داشتم و از یه محیط کار انتظار داشتم رو داشتم! از یه کار تیمی و محیط کاری (هرچند دفتر نداشتیم) گرفته تا ساختن یه محصول حرفه‌ای... ما می‌خواستیم چیزی بسازیم که روی کل دنیا تاثیر بذاره و من خوشحال بودم که با مهدیار خیلی حرفه‌ای و خیلی خیلی علمی در حد سیلیکون‌ولی فکر می‌کردیم و می‌رفتیم جلو...

به همین دلیل هنوزم که هنوزه این عدد، شیرین‌ترین عدد دریافتی منه...

بالاخره دفتر گرفتیم!

کم‌کم به‌خاطر کارمون و ارتباطاتمون باید بیشتر همدیگه‌ رو میدیدیم، یه دفتر کوچولو توی خیابان لبافی‌نژاد اجاره کردیم تا خیلی نزدیک‌تر از دنیای آفیس‌۳۶۵ و اسکایپ، جلسات‌مون رو حضوری برگزار کنیم. یکم تجهیزات اولیه خریدیم و سه نفری سر یه میز و تو روزای سخت زمستون تا دیروقت به بخاری می‌چسبیدیم و کار می‌کردیم... هنوز که هنوزه وقتی سر نماز سجده می‌کنم، جای زیپ جانمازمون روی زانوهام و سرمای سرامیک سرد رو حس می‌کنم!

میز شلوغ پلوغ سه‌نفره‌ی ما
میز شلوغ پلوغ سه‌نفره‌ی ما


اون روزا صبح تا شب ما لیمومی بود؛ شاید بعضی وقتا به ۱۶ ساعت در روز هم می‌رسید، ما با عشق برای هدف‌مون میجنگیدیم و کار می‌کردیم؛ شاید اون روزا تمام دانشکده مدیریت دانشگاه آزاد تهران شمال رو درگیر کارمون کرده بودم و اونقدر تلاش کردیم که در کمتر از ۸ ماه توی اواخر مرداد ماه ۱۳۹۶ پروژه لیمومی رو با نام «گپ‌دایت» و با شعار «گپ بزن لاغر شو» با ربات تلگرام کلید زدیم.

رشد کردم ولی بدون معلم!

من اون روزا همه کار می‌کردم؛ از تحقیقات بازار و بازاریابی و اینفلوئنسرمارکتینگ و طراحی‌های گرافیکی و موشن‌گرافی و کلیپ‌سازی تا طراحی محصول و طراحی یو ایکس و یو آی و مدیریت شبکه‌های اجتماعی و مدیریت پروژه و مدیریت محصول و... انگار وظیفه داشتم هرچیزی که نمی‌دونیم چیه رو برم توش و ساختار که پیدا می‌کرد، استخدام می‌کردیم تا تیم‌سازی انجام بشه و رشد راحت‌تری داشته باشیم.

در تمام روزهای لیمومی، من از همه یاد گرفتم (و از همه بابت هرچیزی که مستقیم و غیرمستقیم یاد دادن تشکر می‌کنم) اما در واقع توی لیمومی معلم نداشتم و معمولا هم نقش‌هایی به من سپرده می‌شد که از بقیه جدا بود و تقریبا توی دنیا هم جدید بود، مثل مدیریت محصول که حتی یه کتاب هم درموردش نبود! اما این اتفاقا مانعی نبود که نتونم رشد کنم؛ به هر ترتیبی که شده، با دوره‌های متعددی که می‌رفتم و کتابای متعددی که می‌خوندم گلیم خودمو از آب می‌کشیدم بیرون و هرچیزی یاد می‌گرفتم سعی می‌کردم با بهترین کیفیت پیاده‌اش کنم.

شاید کار کردن توی دنیایی که هیشکی هیچی از تو بیشتر نمی‌دونه از جهاتی جذاب باشه اما اینکه نمی‌تونی ببینی کارایی که می‌کنی درسته یا غلط واقعا سخته و فقط زمان می‌تونه بهت ثابت کنه که قدمات رو درست گذاشتی یا نه...

چقدر چیز میز یاد گرفتم!

چند روز پیش داشتم به چیزایی که این مدت یاد گرفتم فکر می‌کردم و در نهایت اونا رو توی سه دسته تقسیم کردم؛

۱. دوره‌ها: من دوره‌های مدیریتی و تخصصی زیادی رو گذروندم که شاید نزدیک به ۱۰۰ تا دوره حرفه‌ای باشه؛ دوره‌های مختلف مارکتینگ و برندینگ و تبلیغات، دوره‌های مختلف حوزه ویراستاری و نشریات و تولید محتوای متنی، دوره‌های مختلف مدیریت محتوا، دوره‌های مختلف مدیریت شبکه‌های احتماعی، دوره‌های مختلف مدیریت پروژه، دوره‌های مختلف مدیریت محصول، دوره‌های مختلف برنامه‌نویسی، دوره‌های مختلف تحلیل کسب و کار، دوره‌های مختلف تو حوزه هنر و دیزاین، دوره‌های رهبری، دوره‌های طراحی بازی و گیمیفیکیشن، دوره‌های روان‌شناسی و...

من تو انتخاب دوره‌ها و کتاب‌ها با وسواس زیاد عمل کردم و از این بابت خیلی خوشحالم. به‌همین دلیل دوستای خیلی خفن و زیادی هم توی حوزه‌های مختلف پیدا کردم.

۲. خواندنی‌ها: مقالات تخصصی و کتاب‌های خیلی زیادی توی این چهار سال خوندم که شمارش از دستم در رفته...

۳. تجربیات: از همه مهم‌تر چیزایی یاد گرفتم که نه توی دوره‌ها بود و نه توی کتاب‌ها؛ اونا تجربیات مختلفی بود که تونستم توی لیمومی در همه‌ی این حوزه‌ها به دست بیارم... تجربیاتی که شاید ۸۰٪ اش علمی باشه و ۲۰٪ باقی‌ش از آدما و رفتارهاشون و رفتن‌ها و اومدن‌ها و تعاملاتشون و اینجور چیزا...

میوه‌ی من و مهدیار، امروز میلیاردها قیمت داره...

حالا در آستانه‌ی چهارمین سالگرد فعالیت حرفه‌ای من و مهدیار هستیم، چهار سالی که بدون کوچیک‌ترین تنش و حاشیه گذشت؛ ما کاشتیم و فقط «به میوه فکر کردیم» و حالا این درخت زحمات، میوه‌های مختلفی داره؛ چه برای خودمون و چه برای دیگران...

این درخت لیمو که چهار سال از عمرش می‌گذره، حالا اونقدر بزرگ شده که نزدیک به ۱۰۰ نفر دارن ازش مراقبت و نگهداری می‌کنن تا میوه‌اش به دست هزاران نفر توی ایران و سرتاسر ایرانی‌های دنیا برسه...

توی این چهار سال، خیلی‌ها رفتن و خیلی‌ها اومدن و البته بعضیا هم برگشتن؛ اما من و مهدیار توی این ۴ سال، حداقل به اندازه ۱۰ سال کار کردیم و یاد گرفتیم و تجربه به دست آوردیم. شاید رمز موفقیت ما توی این سال‌ها این بود که از هر چه داشتیم برای رشد درخت‌مون، خودمون و همکارامون دریغ نکردیم؛ حالا امروز در نقطه‌ای ایستادیم، چه برای من و چه برای مهدیار (که این سال‌ها نقش پدر و مدیرعامل رو برای لیمومی داره)، پیشنهادای خیلی خیلی با ارزش از جاهای خیلی بزرگ چه در داخل و چه شرکت‌هایی با فعالیت‌های بین‌المللی می‌شه...

ما فقط تلاش کردیم و یاد گرفتیم و خواستیم که رشد کنیم و تا آینده هم قول دادیم همین‌طور بمونیم...


تولدت مبارک شیوه‌پردازان زندگی روشن

موسی ترکمن

۲۷ دسامبر ۲۰۲۰

توسعه فردیمدیریتلیمومیتغذیهlimoome
هنر.مهندسی.مدیریت | مدیرمحصول لیمومی | من یه ایده خیلی بزرگ دارم! ? مطالب من چیزهائیه که دوست داشتم با شما به اشتراک بذارم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید