آیا زندگی و اقتصاد مدرن، انسانها را به مصرفکنندههای صرف بدل کرده است؟ آیا همه روزه خلا معنوی بیشتری را در زندگی خود احساس میکنید؟ برای اکثر انسانها، باورهای مذهبی بستری برای یافتن معنای زندگیشان است. اما معمولا انتخاب مذهب، جنبهای مادرزادی دارد و کمتر کسی پس از تحقیق و تفکر، باورهای مذهبی خود را انتخاب میکند. آنچه در این نوشته به آن میپردازیم نگاهی آگاهانه برای یافتن یا انتخاب معنایی برای زندگی شخصی خودمان است. هدف نوشته پاسخ به پرسش «معنای زندگی» به طور کلی، نیست بلکه منظور طرح پرسش در این زمینه و دعوت به اندیشیدن آگاهانه در مورد آن است، چون همان طور که سقراط گفته: «زندگی نیندیشیده ارزش زیستن ندارد.»
«چرا خودکشی نمیکنید؟» این اولین سوالی بود که ویکتور فرانکل، نویسنده کتاب معروف «انسان در جستجوی معنی» و مُبدِع معنادرمانی (logotherapy)، از بیماران خود که با شکایت از مشکلات و درد و رنج زندگی به او مراجعه میکردند؛ میپرسید. این سوال میتواند برای همهی ما روشنگر باشد. هر پاسخی که به این سوال بدهید، معنی زندگی شما را مشخص میکند. اما به طور کلیتر نیز میتوانیم بپرسیم که: «زندگی چه معنایی دارد؟» ادیان، آیینها، مذاهب و فلسفههای مختلف، پاسخهای متفاوتی به این سوال دادهاند. اما ما در این نوشته بیشتر به همان سوال خاصتر میپردازیم، اینکه «زندگی شخصی شما چه معنایی دارد؟» آیا تاکنون به این سوال فکر کردهاید؟
«به او کلیه رضایتمندیهای اقتصادی را اعطا کنید، به گونهای که دیگر هیچ کاری جز خوابیدن، خوردن کلوچه، و گذرانیدن عمر نداشته باشد. او را تا فرق سرش در خوشی غوطهور سازید: حبابهای کوچکِ در سطح این خوشبختی، مانند حبابهای سطح آب، خواهند ترکید.»
داستایوفسکی، یادداشتهای زیرزمینی
«از کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میروم آخر؟» مولوی
حیوانات از روی غریزه به حیات خود ادامه میدهند و اجباری برای یافتن معنا برای زندگی خود ندارند. شاید از این لحاظ زندگی آنها گاهی برای ما رشکبرانگیز باشد! اما انسان موجودی «خودآگاه، اندیشهگر و دارای قدرت انتخاب» است. این ویژگیها باعث میشود که نتوانیم در برابر «چرایی زندگی» بیتفاوت باشیم. ما این سوال را در محدودهی زندگی شخصی خود مطرح میکنیم اما میدانیم که باورهایی که از قبل در مورد معنا و غایت حیات داریم، تاثیر زیادی در پاسخ ما به سوال «چرایی زندگیمان» دارد. اما رشد حقیقی ما منوط به این است که آگاهانه به چرایی زندگی خود بیندیشیم. شما چه پاسخی به این پرسش دارید؟ چه چیزی باعث میشود که مشکلات و دشواریهای زندگی را تحمل کنید؟ در شرایط بحرانی چه عاملی به شما برای ادامهی زندگی انگیزه و امید میدهد؟
«کسی که چرایی زندگی را دریافته است، با هر چگونهای خواهد ساخت.»
ما انسانها، برخلاف بسیاری از حیوانات، نارس به دنیا میآییم و اگر هنگام تولد به حال خود رها شویم؛ به احتمال زیاد پس از چند روز میمیریم. این نارس بودن، مختص جسم ما نیست. ما از لحاظ رشد روحی و معنوی نیز نارس به دنیا میآییم. اما برخلاف رشد جسمی که در صورت تغذیه و مراقبت، خود به خود انجام میشود؛ رشد روحی نیازمند تلاش آگاهانه است. بدیهیترین پاسخ برای «چرایی زندگی»، شاید رسیدن به کمال انسانی باشد. اما اینکه کمال انسانی چیست، خود به معنای کلیتری که شما برای زندگی قائل هستید، بستگی دارد. اینجاست که این سوال پیش میآید که اساسا «انسان چیست؟» که در حیطهی زندگی شخصی به صورت «من کیستم؟» مطرح میشود. پاسخ به این سوال نیز نشانگر معنایی است که شما برای خود و زندگیتان قائل هستید.
«بزرگترین جستجوی بشر یافتن راهی برای انسان شدن است.»
همچنین بخوانید: آرامش رواقی و شیوه هایی برای تمرین و پرورش آن
«به یک تعبیر، انسان مظهر کائنات است؛ بنابراین شناخت انسان همان شناخت جهان است.» دیوید بوهم
با تمام شناختی که از بعد جسمی وجود خود داریم، حقیقت وجودمان، همواره مثل معمایی پیچیده، انسانها را به تامل واداشته است. از طرف دیگر، ما از درون خویش، شناختی بدیهی نسبت به بسیاری از جنبههای وجود خود داریم: اینکه ما یک جسمِ صِرف نیستیم و دارای ذهن، احساس و قدرت انتخاب هستیم. افلاطون به کسب دانش باور نداشت. او معتقد بود که ما صرفا چیزی را که از قبل میدانستیم به خاطر میآوریم. از نظر او این «قبل»، به پیش از تولد ما مربوط میشود. بدین معنی که زندگی ما از تولد شروع نشده بلکه روح ما که از قبل وجود داشته، در جسمی زمینی ظهور کرده است. بر این اساس ما روحی هستیم که در قالب شمایل انسانی متجلی شدهایم. شناخت حقیقت خویش به عنوان یک روح، ممکن است به انقلابی درونی در معنایی که برای زندگی خود قائل هستیم، منجر شود.
«ما انسانهایی نیستیم که سعی دارند موجوداتی معنوی باشند بلکه موجوداتی معنوی هستیم که سعی دارند انسان باشند.»
ژاکلین اسمال
بخشی از معنای زندگی ما به آن چیزی مربوط است که قرار است به جهان هدیه کنیم. نوعی ماموریت که با عناوینی چون «رسالت زندگی، غایت حیات، طرح الهی و داستان زندگی» به آن اشاره شده است. رسالت زندگی، همچون قطبنمایی جهت زندگی ما را مشخص میکند و با نبوغ ذاتی، تواناییها و استعدادهای ویژهای که به اعطا شده، مرتبط است. بخش مهمی از معنای زندگی ما را ماموریتی که در زندگی داریم، تشکیل میدهد. دوست دارید چه تغییری در جهان ایجاد کنید؟ استعداد و نبوغ ذاتی شما چیست؟ و چگونه میخواهید با شکوفایی آن موهبت درونی به جهان خدمت کنید؟
«شما تنها یک بار زندگی میکنید ولی اگر درست زندگی کنید همین یک بار کافی است.»
جو لویس
«هدف غایی جستجو، باید کسب خرد و قدرت، برای خدمت به دیگران باشد.» جوزف کمبل
شناخت روحیات، علایق، تواناییها و ضعفهای خود، سرنخهایی را برای پرداختن به آنچه میتواند زندگی معنادارتر و خوشایندتری را برای ما رقم بزند، در اختیارمان قرار میدهد. شخصا سالهای درازی است که در جستجوی شناخت خودم و تواناییهایم، هستم. در کتابی که با نام «خودنبوغشناسی: چگونه نبوغ ذاتی خود را کشف و شکوفا کنیم؟» نوشتهام، سعی کردم آنچه را در طول این سالها برای شناخت پتانسیلهای درونیام، آموختهام در اختیار دیگران قرار دهم. استقبال و بازخورد مخاطبان این کتاب به من ثابت کرد که نظام آموزشی از لحاظ کمک به افراد برای کشف و شکوفایی استعدادهایشان، چقدر ناتوان و ناکارآمد بوده است.
همچنین بخوانید: آیا بهراستی چنین است؟
بدون استثنا همهی ما با ترکیب منحصر به فردی از استعدادها و تواناییها زاده شدهایم. تا وقتی که در جهت شناخت و شکوفایی آنها گام برنداریم، بخش مهمی از معنای زندگی خود را از دست خواهیم داد.
«ممکن است یک عمر زندگی کنید ولی در پایان بیشتر دربارهی دیگران بدانید تا دربارهی خود.»
بریل مارکهایم
وقتی که با شناخت حقیقت وجود خویش در جهت کمال یافتن در آن مسیر حرکت میکنیم زندگی ما معنای دیگری پیدا میکند. خودشناسی به صورت بستهای آماده به ما اعطا نمیشود بلکه معمولا از مسیر پُر پیچ و خَم و گاهی پرسنگلاخِ بحرانها، شکستها و رنجها به دست میآید. حتی با شناخت استعدادها و رسالت شخصی، مداومت متعهدانه به شکوفایی تواناییها و حرکت در جهت رسالت شخصی، نیازمند عزم و ارادهای آهنین و تحمل دشواریهای بسیاری است. مهمترین این مشکلات قرار گرفتن در برابر معیارهای مرسوم موفقیت و خوشبختی است. دست یافتن به فردیت همیشه به بهای شنا برخلاف آب انجام میشود. اما پاداش آن نیز عظیم است. در این صورت شما زندگی معناداری را دنبال میکنید و گویی تولدی دوباره یافتهاید.
«ما به یکباره متولد نمیشویم بلکه به تدریج، در آغاز جسم و پس از آن روحمان به دنیا میآید. گرچه مادرانمان از تولد جسمانی ما درد میکشند، ولی از رشد روحی خود رنجی به مراتب عمیقتر را متحمل میشویم.»
مری آنتید
«تنها هنگامی که به این آگاهی برسیم که روزی میمیریم، میتوانیم صد در صد زندگی کنیم.» پائولو کوئیلو
اندیشیدن به مرگ خویشتن یکی از موثرترین راههای معنابخشی به زندگی است. اما چون به طور طبیعی تمام نیروها و تمایلات ما معطوف به زندگی و بقا است، اندیشیدن آگاهانه به مرگ خود، کاری است که کمتر کسی به آن میپردازد. گاهی برخی بحرانها و مصائب شخصی ما را ناگزیر به اندیشیدن جدی به مرگ خویش میکند. اما لزومی ندارد به چنین مرحلهای برسیم تا به مرگ خود فکر کنیم. تامل آگاهانه در مورد مرگ خودمان، سرنخهایی ارزشمند را برای یافتن یا ساختن معنای زندگیمان در اختیار ما قرار میدهد. اگر در لحظه مرگ به عمرِ گذشته نگاه میکردید، چه ارزیابیای از آن داشتید؟ اگر میتوانستید دوباره از اول آغاز کنید، چطور زندگی میکردید؟
«هم تراژدی و هم زیبایی زندگی انسان ریشه در مرگ دارد. اگرچه همان بهتر که ما میرا هستیم، با این همه مایه تاسف است که باید بمیریم. مردن، نقطه پایانی بیمعناست بر همهی آن دلمشغولیهایی که زندگی ما را شکل میدهد. و با این همه بدون این نقطه پایان بیمعنا، آن دلمشغولیها هیچ معنایی نمیداشت.»
شمس تبریزی در «مقالات» خود معیار جالبی برای سنجش اعمال شخصی ارائه کرده است. شمس میگوید که فرض کنید در حال انجام آن عمل میمردید، در این صورت ببینید آیا تمایلی به انجام آن دارید یا خیر؟ این یک تمرین شهودی بسیار قوی برای ارزیابی تمام جوانب زندگیمان است. آیا چیزی وجود دارد که حاضر باشید برای آن یا در حین انجام آن بمیرید؟ در این صورت آن عمل پیوند عمیقی با معنای حقیقی زندگی شما دارد. مراقبهی مرگ بهترین تمرین برای کشف معنای حقیقی زندگی است.
«اگر انسان چیزی را نیابد تا به خاطر آن بمیرد، جامهی زندگی برازندهاش نخواهد بود.»
همچنین بخوانید: سایه شخصیت ؛ آنچه نمیخواهیم باشیم
«اگر رنج جزئی از زندگی است پس باید معنایی در آن نهفته باشد.» ویکتور فرانکل
هر چیزی که ما را آزار میدهد، حقیقت مهمی را در مورد ما آشکار میکند. مشکلات و دردها پیامهای زندگی به ما هستند. آنها ما را به آگاهی از معنایی عمیقتر و تغییری اساسیتر فرامیخوانند. هیچ انسان سالم و عاقل به دنبال درد و رنج نیست. اما در جهان زمینی تضادها، درد و رنج امری اجتنابناپذیر است. تمام دلخوشیها و وابستگیهای مادی ما در نهایت از بین میروند. پس به میزانی که معنای زندگی خود را از آنها بگیریم، رنج و حسرت را تجربه خواهیم کرد. پس چه بهتر که هم اکنون به ارزش حقیقی آنها بیندیشیم. بزرگترین مشکل زندگی شما چیست؟ بیش از همه از چه چیزی رنج میبرید؟ پاسخ هر چه باشد، معنای مهمی در آن نهفته است. تنها کسی از رنج رها میشود که معنا و پیام آن را درک کند.
«تنها خرد حقیقی، دور از انسانها در تنهایی بزرگ زندگی میکند، و تنها از طریق رنج میتوان آن را به دست آورد. فقط تنهایی و رنج است که دریچهی ذهن را به روی آنچه بر دیگران پوشیده است، باز میکند.»
ایگیو گاریوک
«باید با آگاهی از شرایط راستین زندگیمان، توانایی زیستن و علل هستی خویش را بیابیم.» سیمون دوبوآر
برخی بر این باورند که کلمه انسان از «نسیان» به معنای فراموشی گرفته شده است. نظریه افلاطون که در بالا مطرح کردیم اشاره به یک فراموشی بزرگ دارد. گویا ما دچار یک آلزایمر نسبت به ماهیت وجود حقیقی خویش شدهایم. آن حقیقت فراموش شده این است که «عصارهی حقیقی وجود ما، بارقهای از روح الهی است.» ما روحی جاویدان و فناناپذیر هستیم که در قفس تصور مادی صِرف از وجود خویش اسیر شدهایم و وجود حقیقی خویش را فراموش کردهایم. شاید بازیابی خاطرهی هستی حقیقی خویش، پاسخ نهایی به سؤال «معنای زندگی» را در بر داشته باشد.
«مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک / دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم»
دیر یا زود ما ناگزیر به پاسخ به سوال «چرایی زندگی» خود هستیم. ما با اعمال، افکار و احساسات خود همواره در حال اعلام معنای زندگی خود به جهان هستیم اما معمولا آن معنا را به شکل خودآگاهانه انتخاب نکردهایم. ما آزادی انتخاب داریم و روی دیگر این آزادی، مسئولیت است. و فقط خودمان مسئول معنابخشی به زندگی خود هستیم و این کار را باید با آگاهی انجام دهیم.
«نهایتا این آدمی نیست که باید معنای زندگیاش را مورد سوال قرار دهد، بلکه باید دریابد که مورد سوال قرار میگیرد. به تعبیر دیگر، این زندگی است که از هر انسان میپرسد، و انسان فقط میتواند پاسخگوی زندگی خودش به زندگی باشد، و فقط با مسئول بودن میتواند به زندگی پاسخ دهد.»