محمدرضا رجبی | Mohammad Reza Rajabi
محمدرضا رجبی | Mohammad Reza Rajabi
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

از کافه نادری تا ریو

تو کافه نادری نشستیم، چشم تو چشم، نمیدونم چی بگم و هیچ وقت تو این شرایط قرار نگرفته بودم. استرس تمام وجودم رو گرفته بود که چیزی که تو دلم هست رو بهش بگم. از دیروز که قرار شد ظهر امروز بریم کافه نادری بهش فکر کرده بودم. نمی‌دونم شاید به خاطر این بود که بار اولم بود. دل زدم به دریا و گفتم: بابا میشه من قهوه ترک بخورم؟ بله من برای اولین بار کافه و اونم کافه نادری رو و اصلا قهوه خوردن رو با بابام تجربه کردم.

طعم اولین قهوه با لهجه رشتی گارسون پیر برای من یکی شد، “چی می خورید؟”، شاید سال های پر ماجرای کافه براش تموم شده بود. شنیده بودم به نویسنده قدیم زیاد اونجا میرفته، چشمم دنبال مثلا میز خاصی بود که اسم نویسنده روش نوشته شده باشه، اون روزا حتی نمی دونستم اسمش صادق هدایته.

طعم گس اولین قهوه ترک هنوز برام جذابه. از کافه که اومدیم بیرون و یکم پیاده رفتیم تا به محل کار بابام رسیدیم، بانک مرکزی، فکر می کردم پول اینجا چاپ میشه، شاید برای همین بود که بوی پول عیدی به مشامم می خورد ولی زیاد طول نکشید که دوباره بوی قهوه کلافه ام کرد. قهوه فروشی ریو، پشت ویترینش پر چیزایی بود که برام شبیه کتری و قوری های کوچیک بود. به بابام گفتم: بابا ریو یعنی چی؟ گفت یه کلمه ارمنیه. گفتم” بابا نمیشه قهوه رو تو خونه درست کرد؟”همین سوال کافی بود تا بابام دستم رو بگیره و ببره تو قهوه فروشی

+آقا قهوه تو خونه بخوایم درست کنیم چی دارید؟

-چی میخواین؟ اسپرسو داریم، فرانسه، ترک

+ترک رو چه شکلی میشه درست کرد؟

-باید از این قهوه جوش ها داشته باشید

یه سری قهوه جوش ترک بود، بابا با صدای آروم گفت: “شبیه شیر جوشه خودمونه که” بین یه قهوه جوش ۱۵ تومنی و ۵ تومنی اون ۵ تومنی رو خرید گفت حالا با همین درست کن دستت که را افتاد میام برات ۱۵ تومنی رو میخرم.

لحظه شماری می کردم تا برسم خونه و ببینم می تونم قهوه درست کنم یا نه. بابام یه برگه کوچیک از قهوه فروش گرفته بود که روش نوشته بود چی کار باید کرد. تو راه انقدر این برگه رو می خوندم که یادم رفت از بابام بپرسم لهجه قهوه فروش کجایی بود؟

مرحله به مرحله قهوه رو آماده می کردم، همه مقدار ها رو با دقت تمام میریختم، یه قاشق چای خوری قهوه، یه فنجون آب سرد، به اندازه لازم شکر. این شکر و این مقدار لازم عذاب من شده بود و به خودم می گفتم اگه درست نشه برای این شکرشه. تمام مراحل رو مثل جور کردن اسباب بازی تخم مرغ شانسی انجام دادم، کف کردن قهوه حالی رو به من داد که فقط ادیسون وقتی نور لامپ رو دیده بود حس کرده بود.

هیچ وقت طعم اون قهوه رو یادم نمیاد چون می خواستم به خودم تلقین کنم همون طعم کافه نادریه.

حالا سال ها گذشته، من یاد گرفتم انواع قهوه رو درست کنم ولی کافه نادری ساعت ۷ تعطیل میکنه. صادق هدایت رو می شناسم ولی میزش رو هنوز ندیدم. بوی پول عیدی دیگه از در بانک مرکزی بلند نمی شه و تا به ریو میرسیم بوی ساختمون سوخته اون ور چهارراه، بوی قهوه رو محو می کنه… قهوه فروش هم دیگه اصلا حرف نمیزنه فقط میگه برو تو سایت آموزش دادیم، تازه همین رو هم بدون لهجه ارمنی میگه.

کافه نادریخاطرهداستان کوتاه
نویسنده و کاگردان تئاتر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید