و هر روز می میرم
با تیغی از جامعه که من را منزوی می کند
من را در گوشه ای
در کنجی
زندانی می کند ...
چه چاره ای جز خودکشی
خودکشی نه به مثابه خودکشی
خودکشی به معنی خود در خود کشتن
...
و نوشتن، این قَتْل
و کاغذ، این مَقْتَل
و قلم، این آلت قَتاله
و من، این علت قَتْل
و من، این مَقْتول
و من، این قاتِل
و من مرگ را
هر صبحگاه
هر عصرگاه
هر شامگاه
به مهمانی خویش می کشانم
...
من میزبان مهمانی هستم
مهمانی
در قفس تن من
در قفس ذهن من
در قفس وجود من
در قفس موجودت من
در قفس دل من
در قفس جهان من
جهان من، قفس من
...
جهانی با جمعیت
یک نفر
یک تن
یک ذهن
یک دل
...
و من از این جهان رها خواهم شد
و آن روز رهایی من مرگ است
مرگ به مثابه مرگ
و من در آرزوی این رهاییم.