محمد مهدی عبدی
محمد مهدی عبدی
خواندن ۸ دقیقه·۱ سال پیش

نظریه مردم احمق بونهافر

در تاریک‌ترین فصل تاریخ آلمان، در دوره‌ای که گروه‌های مافیایی سازمان‌یافته برانگیخته‌شده، با حمایت دولت به سمت شیشه مغازه‌دارها سنگ پرتاب می‌کردند و زنان و کودکان بی‌گناه را درملأعام مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند؛ روحانی جوان به نام دیتریش بونهافر (به انگلیسی: Dietrich Bonhoeffer) در اجتماع، به‌صورت آشکار و برای همه مردم، علیه جنایت‌های تولیدشده توسط رژیم شروع به سخنرانی کرد. استدلال بونهافر بر این اساس بود که انسان‌های احمق از انسان‌های شرور خطرناک‌تر، مهلک‌تر و کشنده‌تر هستند. به این دلیل که جامعه می‌تواند علیه شر اعتراضات برگزار کند یا بجنگد، اما در برابر انسان‌ها احمق کاملاً بی‌دفاع است. او پس از سال‌ها تلاش برای تغییر نظر مردم، در یک‌شب به خانه آمد و دید که پدرش می‌گوید ماموران امنیتی حکومت برای دستگیری او در اتاقش منتظر نشسته‌اند. دیتریش در زندان به فکر عمیقی فرو رفت؛ اینکه چطور کشور شعرا، فلاسفه و اندیشمندان تبدیل به مردابی از جنایتکاران، کلاه‌برداران و بزدلان شده است. درنهایت بدین نتیجه رسید که ریشه مشکل نه شر، بلکه حماقت است. بونهافر نتیجه‌گیری‌اش را در نامه‌ای برای دوستان خود فرستاد که بعدها به تئوری حماقت بونهافر مشهور شد که در این بخش با اندکی دخل‌و‌تصرف می‌خوانیم.

تئوری حماقت بونهافر

دیتریش بونهافر در نامه معروفش «پس از ده سال»، استدلال کرد که حماقت مردم از شرارت حاکمیت برای جبهه خیر خطرناک‌تر است؛ زیرا انسان می‌تواند هم علیه شر اعتراض کند، هم اقدامات شرورانه‌اش را افشا نماید و در صورت لزوم از قوه قهریه، زور و اجبار بر ضدش بهره ببرد. شر همیشه در خود، میکروب براندازی را حمل می‌کند، به این دلیل که بشر در برابر شر احساس ناامنی می‌کند و هرلحظه امکان قیام برای از بین بردن این حس ناخوشایند وجود دارد. اما همان بشر در برابر حماقت عریان خواهد بود. نه اعتراض و نه بهره‌گیری از زور به کمکش می‌آید و میخ آهنین منطق هم در سنگ حماقت نخواهد رفت.

حقایقی که با پیش‌داوری‌ها و دانسته‌های پیشین فرد احمق در تضاد باشند، اصلاً باورشان نمی‌کند و وقتی‌که به شواهد غیرقابل‌انکار مبدل گردند، به‌عنوان حقایقی بی‌اهمیت و اتفاقی پس‌زده می‌شوند. به همین دلیل، در هنگام مواجهه با حماقت باید بیشتر از شرارت احتیاط کرد. در تئوری حماقت بونهافر هرگز نباید یک شخص احمق را با استدلال، منطق و دلیل قانع نمود؛ بدین سبب که این امر احمقانه، بی‌معنی و خطرناک خواهد بود. پس چاره کار چیست؟

در تئوری حماقت بونهافر اگر بشر بخواهد سلاحی کارا برای مبارزه با حماقت برگزیند، باید در جستجوی شناختن ذات و طبیعتش باشد. بسیار مسلم است که حماقت نه یک نقص فکری، ذهنی و عقلانی بلکه نقصی اخلاقی است. یک دسته از انسان‌ها ازنظر فکری در سطح فوق‌العاده‌ای قرار دارند اما به معنای واقعی کلمه احمق هستند و دسته‌ای دیگر، در عین کندذهنی، هیچ قرابتی با حماقت ندارند. تصوری که انسان پس از تجربه به دست می‌آورد، این نیست که حماقت یک نقص مادرزادی، امری ذاتی و خارج از کنترل افراد است؛ بلکه نتیجه می‌گیرد که به اشخاص در شرایط خاص، سرنگ حماقت تزریق می‌شود. به عبارت صحیح‌تر، خود آن اشخاص اجازه می‌دهند این اتفاق برایشان رخ دهد.

مردمی که در انزوا می‌زیستند، خود را از اجتماع جدا می‌نمودند و خلوت می‌گزیدند، کمتر از مردمی که در اجتماع معاشرت بالایی داشتند چنین نقصی را هویدا می‌کردند. بنابراین می‌توان این‌طور استدلال نمود که حماقت بیش از آنکه مشکل روان‌شناختی (به انگلیسی: Psychological) باشد، وابسته به علم جامعه‌شناسی (به انگلیسی: Sociological) است. این شکل ویژه‌ای از اثرات شرایط تاریخی بر بشریت است و نشان می‌دهد که چطور برخی اتفاقات برونی به همراه عوامل روانی قدرتمند بر سر انسان فرود می‌آیند و رفتارش را دگرگون می‌کنند.

پس از کمی کندوکاو، به‌خوبی آشکار می‌شود که هر خیزش قدرتمند سیاسی یا مذهبی که برخاسته از قدرت در حوزه عمومی و برای قدرت باشد، قطعاً بخشی بزرگی از بشریت را آلوده به ویروس حماقت خواهد کرد. آن‌قدر چنین الگویی در تاریخ تکرار شده که گویی نیاز قدرت یک فرد به حماقت فرد دیگر، یک قانون روان‌شناختی-جامعه‌شناختی ثابت است. در تئوری حماقت بونهافر پروسه تبدیل‌شدن به احمق به این شکل نیست که برخی توانایی‌های انسان، مانند بهره هوشی-فکری‌اش به‌طور ناگهانی سقوط کنند. اتفاقاً برعکس، با گذر زمان، مردم در برابر اثرات شدید پیدایش قدرت تسلیم‌شده، استقلال درونی‌شان را ازدست‌داده و کم‌وبیش آگاهانه، اختیار خود را به قدرت در حال ظهور واگذار می‌کنند.

این حقیقت که فرد احمق عموماً کله‌شق، لجوج و یک‌دنده‌ است، نباید مانند پرده‌ای بر چشمانمان قرار گیرد و ما را از این واقعیت که او هیچ استقلالی ندارد کور کند. در گفتگو با او، انسان عملاً حس می‌کند که نه با فردی مستقل، با هویتی خاص و اندیشه‌ای آزاد، بلکه با رباتی متشکل از شعارها، جملات قصار و افکار رایج جمعی تحمیل‌شده روبروست. او تحت طلسم است، بصیرتش را ازدست‌داده و تمام وجودش مورد سو استفاده قرارگرفته. بدین ترتیب، آن شخص احمق به ابزاری بی‌فکر که فاقد قوه عقل است تبدیل می‌شود و به‌این‌علت که صلاحیت تشخیص خیر و شر را ازدست‌داده، توانایی انجام شیطانی‌ترین، شرورانه‌ترین و ژیان‌ترین اعمال را به شکلی اعجاب‌انگیز به دست خواهد آورد.

راهکار

راهکار تئوری حماقت بونهافر برای رهایی از بی‌خردی، ابلهی و سفاهت نه آگاهی‌بخشی عمومی، بلکه عمل آزادی‌بخش و رهایی احمقان از بند استبداد است. ازنظر او بشریت باید به این توافق دست یابد؛ در بیشتر مواقع رهایی حقیقی درونی تنها در دوره‌ای تحقق خواهد یافت که پیش از آن آزادی برونی مستقر گشته باشد. تا آن زمان، هرگونه تلاش برای اقناع شخص احمق بی‌نتیجه، بی‌ثمر و بیهوده خواهد بود و انسان آگاه بایستی از چنین امری بپرهیزد. این حالت توضیحی روشنی نیز برای عدم درک پروسه فکری فرد احمق در شرایط استبدادی به ما ارائه می‌کند و چرایی غیر مرتبط بودنش را با او و اراده و اختیار او بیان می‌دارد.

دیتریش در ادامه از دیدگاه الهیاتی نیز بحث فوق را بررسی می‌کند. در کتاب مقدس می‌خوانیم که ترس از خداوند آغاز خرد است. این سخن به‌وضوح اعلام می‌کند که یگانه روش اصیل غلبه بر حماقت، رهایی درونی انسان از همه‌چیز و به دست گرفتن مسئولیت زندگی در پیشگاه خداوند است. از دیدگاه بونهافر، اعمال انسان نه از اندیشه، بلکه از آمادگی‌اش برای پذیرش مسئولیت سرچشمه می‌گیرد. آزمون نهایی هر جامعه مترقی، اخلاقی و سعادتمند، آماده‌سازی نوع دنیای آرمانی است که برای فرزندانش باقی می‌گذارد.

بونهافر در واپسین روزهای عمرش و در دوره‌ای که جنون جهان اطرافش را فراگرفته بود، باوجود غرق شدن در ناامیدی، ناگهان جوانه امیدی در دلش ریشه زد. ازنظر او، مردم در هر شرایطی احمق نبودند، بلکه موضوع اصلی بایستی در «انتظارات افراد شرور در قدرت» بررسی گردد. دیتریش ما را از احمق دانستن مردم در همه شرایط به‌شدت منع می‌کند و مشکل حماقت را در نه اشخاص به‌صورت فردی، بلکه جمع شدن همان اشخاص مستقل در یک گروه می‌پندارد. هر چه که باشد، دیوانگی به‌آسانی مسیرش را برای ورود به جمعیت انبوه خواهد یافت. غزل معروف فردریش نیچه نیز این موضوع را تائید می‌کند:

در افراد، جنون نادر است؛ اما در گروه‌ها، احزاب، ملت‌ها و اعصار، جنون حکمرانی می‌کند.
- فردریش نیچه

عاشورا و بونهافر

در تئوری حماقت بونهافر آرمان رهایی از استبداد، نه از راه روشنگری، راهنمایی و آگاهی‌بخشی عمومی، بلکه از مسیر به زیر کشیدن حاکمیت ظالم از تخت سلطنت محقق خواهد شد. بسیاری از پیشینیان و پسینیان این فیلسوف آلمانی با تکیه‌بر همین اندیشه دست به انقلاب‌های بزرگی در تاریخ زدند، تحرکات تأثیرگذاری آغاز نمودند و قیام‌های عظیمی نیز به راه انداختند. اما بیشتر این جنبش‌های تاریخی به شکست منتهی گشت. در نگاه نخست به نظر می‌رسد عاشورا نیز به‌عنوان نمادی حماسی علیه خودکامگی، ظلم و بی‌عدالتی، به دنبال عملی نمودن ایده اصلاح از بالا به پایین بوده؛ اما با نگاهی دقیق‌تر درخواهیم یافت که هرگز چنین هدفی را به‌تنهایی دنبال نکرده است.

هر دو رویکرد اصلاح از پایین (آزادی از خود و سپس از استبداد) و اصلاح از بالا (آزادی از استبداد و سپس آزادی از خود) رویکردهای اشتباهی هستند که بشریت را وارد چرخه‌ای بی‌پایان از فساد، هرج‌ومرج و ظلم خواهند کرد و جوامع را از دستیابی به اهداف آرمانی والایی همچو آزادی، عدالت و کرامت انسانی بازخواهند داشت. مسئله این است که عقاب برای پرواز و رهایی از چنگال زمین به هر دو بال خود نیاز دارد. انسان در کنار تلاش برای آزادی از خود، باید مسیر رهایی از استبداد را نیز بپیماید. هیچ‌کدام از این دو اعمال بر یکدیگر مقدم نیستند و مانند بال های یک پرنده، بایستی هم‌زمان و در کنار یکدیگر بشریت را دررسیدن به اوج قله کمال همراهی کنند.

اگر جنبش عاشورا تنها از یکی از دونیروی فوق بهره می‌گرفت، هرگز ۱۴ قرن باقی نمی‌ماند و در همان کربلا دفن می‌شد. اما هوشمندی رهبران در برقراری تعادل میان دونیروی «اصلاح درونی» و «اصلاح برونی» باعث گشت چنین رخداد تاریخی ظاهراً کوچکی، به یک حرکت عظیم جهانی پایدار، مستحکم و حماسی تبدیل شود. حماسه عاشورا آن‌قدر قدرتمند بود که علاوه بر ایجاد طوفانی سهمگین در عمق اندیشه، تفکرات و احساسات مردم، ستون‌های مشروعیت استبداد خارجی حکومت وقت را نیز در خون خود غرق و مدفون کرد. پس از رویداد آزادی‌بخش عاشورا، در مدت کوتاهی (کمتر از یک نسل) حاکمیت فاسد، نامشروع و خودکامه امویان با نقش پررنگ ایرانیان به معنای واقعی کلمه از روی کره زمین به‌کل محو شد. پس‌ازآن عصر طلایی اسلام با پیشرفت در علم، فناوری، فلسفه، معماری، ادبیات، هنر، ثروت و فرهنگ آغاز شد که همین شکوفایی محصول سازش، مدارا و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز میان اقوام، پادشاهان و عقاید مختلف از طریق ایجاد تعادل میان دونیروی اصلاح درونی و اصلاح برونی بود.

دیتریش بونهافر در تاریخ نهم آوریل سال ۱۹۴۵ میلادی، تنها دو هفته پیش از آزادسازی اردوگاه مرگ فلوسنبورگ به دست سربازان آمریکایی، به جرم اقدام علیه امنیت ملی و توطئه برای سرنگونی آدولف هیتلر اعدام شد. با این وجود، بونهافر و میراثش هرگز با مرگ جسم فانی‌اش از بین نرفت و هنوز هم که هنوز است، از او و تفکراتش به نیکی یاد می‌شود:

سکوت در برابر شر، خود شر است.
- دیتریش بونهافر



روانشناسیسیاستاجتماعیفلسفهتاریخ
دانش گرا | سایت: Vitaro.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید