محمد مهدی عبدی
محمد مهدی عبدی
خواندن ۱۱ دقیقه·۱ سال پیش

چطور حسادت کمونیسم و کاپیتالیسم را به حرکت در می‌آورد؟

ششمین مورد از احساسات تاریخ ساز حسادت است. حسادت به این معنا نیست که یک کودک، کامیون اسباب‌بازی دوستش را بخواهد. حسادت یعنی همان کودک بدون اینکه چیزی به خودش برسد، تمایل شدیدی به خرد شدن کامیون دوستش در خود حس کند. حس حسادت مخربی در قلب آن کودک فوران کرد چون دوستش خوشحالی داشت که خود او فاقدش بود. حسادت با اختلاف پست‌ترین، هولناک‌ترین و بدترین مورد از احساسات تاریخ ساز است و با قطعیت بالایی می‌توان گفت که حسادت و برتری‌جویی ریشه همه مفاسد، ظلم‌ها و استبداد‌های تاریخ بشریت است. همین حسادت بود که شغاد را تحریک به کشتن برادرش، یعنی رستم دستان کرد و در این راه حتی خودش هم به هلاکت رسید. حسادت دروازه تباهی را برای همه اعمال شر تاریخی باز می‌کند و بیراه نیست که بزرگان، حس حسادت را دروازه شر می‌نامند.

حسادت و بیزاری، در همه جوامع وجود دارد اما جامعه‌های سنتی حس بسیار قدرتمندی از حسادت دارند که به‌عنوان یک نیروی عظیم، آن‌ها را از پیشرفت مادی و معنوی بازمی‌دارد. محکم‌ترین عاملی که حسادت را در زنجیر نگه می‌دارد، توحید و گناه-محوری است. زیرا جوامع مبتنی بر گناه نه به توهمات، خیالات و نظرات سابجکتیو اجتماع، بلکه به خدای یگانه و عینی باور دارند. یکی دیگر از دلایل موفقیت غرب در ۷۰۰ سال گذشته قفل زدن بر دروازه حسادت در جامعه از همین طریق و انباشت انبوه ثروت و پیشرفت تکنولوژیک بود. با ضعف مسیحیت در غرب، محو شدن توحید از جامعه و شکسته شدن قفل دروازه حسد در قرن بیستم، بشریت به معنای واقعی کلمه نظاره‌گر ظهور بزرگ‌ترین ایدئولوژی‌های شر، جنایتکار و حسادت-محور تاریخ شد.

کمونیسم یک ایدئولوژی کاملاً حسادت-محور است. گفته شد که حسادت در همه جوامع وجود دارد اما وقتی به‌عنوان پایه اصلی یک ایدئولوژی قرار گیرد، نتایج اسفناکی را در بر خواهد داشت. محبوبیت ادامه‌دار کمونیسم باوجود شکست‌های فراوانش در همه قاره‌ها، آب‌وهوا‌ها و تمدن‌ها – که نتیجه آن چیزی جز فقیرتر شدن فقرا نبود – تنها به دلیل همین حسادت-محور بودن قابل توجیه است. برخلاف باور عموم، انقلاب‌های کمونیستی نه توسط کارگران، بلکه به دست روشنفکران روستایی که از بی‌ارزش قلمداد شدن زحمات، دستاوردها و خدماتشان ناخشنود بودند، رقم خورد. این مردان اقتصاد را تنها به این دلیل صنعتی کردند که بتوانند از ترویج آموزش انبوه برای توجیه قدرت‌طلبی‌شان بهره ببرند. محرک کارگران و روشنفکران، حسادت به قدرت اجتماعی و ثروت اقتصادی سیاست‌مداران و بازرگانان است و تنها گزینه‌ای که می‌تواند راه رسیدن به این قدرت و ثروت را هموار کند، همین کمونیسم خواهد بود.

اصلاً ایدئولوژی که همه مشکلات جامعه را به گردن طبقه قدرتمند بیندازد و هیچ مسئولیتی را متوجه طبقه ضعیف نسازد، بدیهی است که حسادت-محور نام خواهد گرفت. ادیان سنتی مانند اسلام و مسیحیت، مسیرهای به‌مراتب مؤثرتری را برای کمک به محرومان باز کردند. این مسیرها مؤثر هستند زیرابه فقرا اجازه می‌دهند تا نمایندگی خود را تأسیس و اداره کنند. با این کار، طبقه ضعیف هم برای قدرتمند شدن تلاش می‌کند، هم برای زندگی خود تصمیم می‌گیرد و هم مسئولیت‌پذیری را می‌آموزد. درعین‌حال کمونیسم، همه شرور جهانی را از چشمان کاپیتالیسم می‌بیند، هیچ مسئولیتی را برای طبقه ضعیف (به دلیل نداشتن قدرت) قائل نیست و عمیقاً باور دارد که دروازه جهان آرمانی با خون ثروتمندان و انقراض طبقه قدرتمند بازخواهد شد.

بدیهی است که طبقه ثروتمند و فقیر، هر دو دارای مزایا و معایب خاص به‌عنوان مجموعه‌ای از انسان‌های معمولی (و نه موجوداتی شرور) هستند. در دوران چین مائو زدانگ، زنان را مجبور می‌کردند تا لباس‌های گشاد و زشت بپوشند و آن‌هم نه به دلیل حفظ کرامت جنس زن، بلکه به خاطر برانگیخته شدن حس حسادت دیگر زنان نسبت به زنان زیبا‌تر و مزیت‌های اجتماعی که از این طریق به دست می‌آوردند. کار به جایی رسیده بود که در یک دوره و به دلیل مشابهی، کارگردانان چینی حق نداشتند از بازیگران زن زیبا در فیلم‌هایشان استفاده کنند. چنین ترندی را در دنیای مدرن امروز هم مشاهده می‌کنیم. اصطلاحاتی مانند امتیاز زیبایی (به انگلیسی: Beauty privilege) یا ترند شدن مدل‌های چاق از همین حس حسادت نشاءت می‌گیرند.

رشد و بلوغ اجتماعی از مسیر مسئولیت‌پذیری می‌گذرد. حسادت از مسئولیت‌پذیری متنفر است و ما می‌بینیم که چطور کمونیسم فردیت را با بی‌اعتبار ساختن مسئولیت فردی، نابود کردن هویت شخصی و چپاندن افراد در یک گروه از بین می‌برد. در کمونیسم، به مردم آموزش داده می‌شود تا در عوض روبرو شدن با اضطراب درونی، آن را به گروه منتقل کنند و از پذیرش مسئولیت سرباز زنند. یعنی بی‌مسئولیتی در جامعه حسادت-محور سیستماتیک است. اصلاً انگیزه کمونیسم از کشتن میلیون‌ها انسان از طریق قحطی و قتل‌عام مستقیم، همان حسادت است. چنین جامعه‌ای ترجیح می‌دهد، به چیزهایی که دارد ضربه بزند تا به دنبال چیزهایی که ندارد، برود. یعنی وقتی حاکم کمونیست سخن از کشتن ثروتمند می‌زند، درواقع منظورش رعیتی است که چند گاو بیشتر از دیگران دارد. یعنی فلسفه کمونیسم به‌هیچ‌وجه در مورد ثروتمندان نیست، بلکه همان حسادت-ورزی به افرادی است که کمی بیشتر از او دارند.

کمونیسم هیچ قطب‌نمای اخلاقی ندارد و به‌راحتی میلیون‌ها انسان را قتل‌عام می‌کند. درواقع این ایدئولوژی، از مجموع همه ادیان و ایدئولوژی‌های تاریخ (حتی فاشیسم) بیشتر کشتار کرده است. همین موضوع به‌آسانی ثابت می‌کند که آن‌ها چه قدر به انسان، جهان و حتی خود زندگی حسادت می‌کنند. کمونیست‌ها نمی‌توانند رستگاری انسان را بپذیرند و به همین علت دست به کشتار وسیع می‌زنند. کاپیتالیسم نیز یک ایدئولوژی حسادت-محور است اما همان‌طور که اسرائیل باوجود شباهت‌های بسیار، مهم و اساسی‌اش با فاشیسم جان سالم به دربرد، کاپیتالیسم نیز با عملکرد هوشمندانه‌اش به موفقیت مشابهی دست پیدا کرد. در همین قسمت اشاره شد که مردم طبقه فرودست به طبقه آریستوکرات حسادت نمی‌کردند، زیرا چنین طبقه‌ای به علت موروثی بودن جایگاهش، کاملاً دست‌نیافتنی بود و هر چیزی که دست‌نیافتنی باشد، طبیعتاً قابل حسادت ورزیدن هم نیست. اما همان طبقه به بازرگانان و تاجران حمله می‌کرد چون برخلاف مناصب حکومتی، هرکسی می‌توانست به یک تاجر تبدیل گردد.

انتخاب طبیعی سرکوب حسادت و دور ماندن از چشم حسود را با دقت انتخاب کرده است. انسان برای بقا تکامل‌یافته و هر چیزی که بقایش را به خطر بیندازد، به‌عنوان تهدید در نظر گرفته می‌گیرد. حسادت نیز یکی از خطرناک‌ترین تهدیدهای بقای انسان است و به همین علت جوامع سنتی تا جایی که امکان داشت با فروتنی مالی و اجتماعی سعی می‌کردند از خطر حسادت دوری بجویند. اسلام و مسیحیت هر دو مردم را از خطر حسادت آگاه می‌کردند. اصلاً داستان بشریت با حسادت شیطان به انسان و قابیل به هابیل آغاز شد.

اما کاپیتالیسم حسادت را در طبقه فقیر و شرارت را در طبقه ثروتمند تقویت می‌کند. رسانه هرروز از سبک زندگی ثروتمندان و میلیاردرها برنامه تولید می‌کند، فوربز (به انگلیسی: Forbes) مرتب لیست ثروتمندترین اشخاص جهان را با عدد دقیق ثروتشان به‌روز می‌کند، آیرون‌من و بتمن به‌عنوان منجیان جهان معرفی می‌شوند، شبکه‌های اجتماعی به شکلی طراحی شدند که مردم بتوانند ثروت، زندگی و جایگاه اجتماعی‌شان را به رخ دیگران بکشند و از همه مهم‌تر، به مردم القا می‌کنند که رؤیای آمریکایی حقیقت دارد و هر شخصی می‌تواند به چنین ثروت عظیمی دست پیدا کند. به‌عبارت‌دیگر اگر مردم به طبقه برخوردار حسادت نورزند، کل سیستم کاپیتالیستی از هم می‌پاشد.

انگیزه کسب سود افراطی و ثروت‌اندوزی بی‌پایان، انگیزه‌ای غریزی، طبیعی و ذاتی نیست؛ یعنی این انگیزه در DNA ما حکاکی نشده است. برای اثبات اینکه کاپیتالیسم یک جنبش فرهنگی‌ست و نه طبیعی، کافی‌ست نگاهی به اقتصاد جامعه شکارچیان اولیه بیندازیم. چنین جوامعی بر اساس نیاز به شکل عشایری زندگی می‌کردند بنابراین از انباشت ثروت خودداری می‌شد، زیرا این عمل تحرک و کوچ‌ کردن از مکانی به مکان دیگر را سخت و دشوار می‌کرد. درنتیجه این استدلال بیان می‌شود که بی‌ثباتی اقتصادهای کاپیتالیستی نه به خاطر تقویت تمایلات فطری و ذاتی انسان، بلکه به علت تحمیل یک فرهنگ با الگوی رفتاری خاص به بشریت است.

تورستین وبلن رابطه بین انباشت افراطی ثروت و حسادت را به‌خوبی روشن کرده است. او نورپردازش را بر ماهیت «چشم‌وهم‌چشمی» و «تمایز نفرت‌انگیز و حسودانه» می‌اندازد و توضیح می‌دهد که چطور هردوی این‌ها ماحصل اشتهای سیری‌ناپذیر مصرف‌کننده اقتصاد‌های سرمایه‌داری هستند. در اقتصادهای صنعتی و پساصنعتی، کالاهای مادی به سمبلی برای به رخ کشیدن جایگاه اجتماعی تبدیل‌شده‌اند. این شیفتگی فراوان به انباشت ثروت مادی – که هسته اصلی جامعه حسادت-محور کاپیتالیستی را تشکیل می‌دهد – مبنای اصلی تحلیل وبلن در مورد انگیزه حسادت آمیز است. از یک سمت اشخاص به یکدیگر «چشم‌و‌هم‌چشمی» دارند و از طرف دیگر «تمایز نفرت‌انگیز و حسودانه» را هدف خود قرار می‌دهند تا در مرکز توجه باشند و دیگران وادار به حسادت ورزی نسبت به خود کنند.

به خاطر داری که چطور کمونیسم همه مشکلات را گردن ثروتمند می‌اندازد و فرد را از هرگونه مسئولیت‌پذیری بازمی‌دارد؟ کاپیتالیسم مدرن دقیقاً همین عمل را منتها در جهت عکس رقیبش تبلیغ می‌کند. یعنی می‌گوید اگر کسی به هر دلیلی در جامعه شکست خورد، مقصرش فقط خودش است. به‌عبارت‌دیگر، فقیر فقط خودش مسئول در فقر ماندنش است و ثروتمند هیچ مسئولیتی در این قبال ندارد. از آن سمت، ثروتمند فارغ از روش کسب ثروتش، لایق آن خواهد بود. کمونیسم جمع‌گرای مطلق و کاپیتالیسم فردگرای مطلق است و نقطه اشتراکشان، حسادت-محوری است.

مطالعات متعددی در مورد رابطه نابرابری و حس حسادت منتشرشده است. در آن‌ها آمده که حسادت در جوامع نابرابر بالاتر از دیگر جوامع است؛ به‌خصوص جاهایی که قدرت و دارایی مالی طبقات قدرتمند در معرض دید طبقات فرودست قرار دارد. در یک جامعه کاپیتالیستی، شکاف نابرابری همواره رو به رشد است و سیستم و مردم هم‌زمان این نابرابری را از طرق مختلف در معرض دید همگان قرار می‌دهند. این عمل منجر به ناامیدی شدید، تفکرات خود-تخریبی و افسردگی خواهد شد و جامعه را به سمت منفورترین نوع از احساسات تاریخ ساز هدایت خواهد کرد. به‌علاوه، آنتروپولوژیست‌ها دریافتند که درک تحرک اجتماعی یا اقتصادی حس حسادت را افزایش می‌دهد. یعنی اگر طبقات فرودست حتی کوچک‌ترین امیدی به ثروتمند شدن داشته باشند، حس حسادتشان تقویت می‌شود.

افرادی که در یک سلسله‌مراتب اجتماعی ثابت (مثل کاست) زندگی می‌کنند، حسادت کمتری را هم تجربه می‌نمایند. عدم تحرک اقتصادی-اجتماعی و وجود مرزهای مشخص، ثبات، نظم و انضباط را در جامعه تحکیم می‌کند. اشخاصی که توانسته باشند خود را از فقر و فلاکت نجات دهند و به طبقات ثروتمند راه پیدا کنند، اهداف آسیب‌پذیر و واضحی برای حسادت به شمار می‌روند. چنین موضوعی در کنار داستان‌های تک‌وتوک، گاه‌وبیگاه و استثنایی موفقیت افراد ثروتمندی که از فرش به عرش رسیدند، مردم را بیش‌ازپیش عصبی، ناامید و حسود می‌کنند. به‌اضافه موارد فوق، ازآنجایی‌که حسادت، ناشی از حس رقابت‌طلبانه افراطی است، درصورتی‌که یک جامعه رقابت را به مرز جنون برساند، حسادت جای حس رقابت‌طلبی سالم را گرفته و بر آن حکمرانی می‌کند.

تبلیغات، شاید واضح‌ترین مثال از برانگیختن عمدی حسادت در کاپیتالیسم باشد. روش‌های تبلیغاتی تکامل پیداکرده‌اند اما پیام اصلی‌ فقط یک‌چیز است: «تو به‌عنوان یک مصرف‌کننده فاقد چیزی هستی که دیگران در اختیاردارند.» این پیام به شکلی ناجوانمردانه با حس حسادت بازی می‌کند. کاپیتالیسم و کمونیسم هر دو حسادت محور هستند، اما باوجود مشکلات فراوانی که سرمایه‌داری جهانی در کره زمین ایجاد کرده (که در مقالات پیشین مانند اینجا، اینجا و اینجا مفصل در موردشان بحث شده)، با توسل به راه‌های هوشمندانه‌ای مانند چسباندن خودش به مفهوم قدرتمند، فطری و بزرگ لیبرالیسم، علم کردن کمونیسم به‌عنوان شر مطلق و معرفی خودش در لباس منجی جهان و پایبند بودن به استانداردهای اخلاقی که با تکیه‌بر مفهوم توحید آغاز شد، توانست تا حدودی تاریخ انقضایش را بهبود ببخشد.

برای تأکید بیشتر بازهم تکرار می‌کنیم؛ حسادت بدترین نوع از احساسات تاریخ ساز هفتگانه است و به‌هیچ‌وجه نمی‌توان محرکی ترسناک‌تر، هولناک‌تر و شرورتر از حسادت در یک جامعه تصور نمود. حتی بیزاری که محرک نژادپرستی هم هست، می‌تواند برای هزاران سال به‌پیش رود و جامعه باثباتی هم تحویل جهان دهد. اما جوامع حسادت-محور به‌محض بریدن سر طبقه موفقش، به‌سرعت به سمت تباهی، فساد و زوال خواهند رفت. درست زمانی که شوروی سابق دست از فتح همسایگان، سواستفاده از قلمرو خود، سو استفاده از محیط خود و کشتن طبقه زمین‌دار خود برداشت، بلافاصله رشدش متوقف شد. کاپیتالیسم بدون لیبرالیسم و توحید نیز چنین سرنوشتی را خواهد داشت و این دقیقاً چیزی است که از یک جامعه حسادت-محور انتظار داریم.

برای مقابله با بدترین نوع از احساسات تاریخ ساز راه‌های فراوانی در اختیارداریم. اما همه این‌ راه‌ها به دو قسمت فردی و اجتماعی تقسیم می‌شوند. به‌طورکلی راه مقابله با حسادت اجتماعی، همان کاری است که ایران باستان، اسلام در دوران طلایی‌اش و غرب تا پیش از ظهور فاز دوم کاپیتالیسم انجام داد؛ یعنی تکیه‌بر توحید و توجه به حقوق فردی. توحید و ادیان سنتی ذاتاً حسادت را تا حد زیادی سرکوب می‌کنند. توحید به ما امر می‌کند که انسان‌ها را به‌صورت فردی و بر اساس ارزش‌های اخلاقی‌شان قضاوت کنیم و نه بر اساس هویت‌های اجتماعی مانند ثروت، شهرت و یا نژاد. ما نیاز به پیام توحیدی داریم که بر اساس آن‌همه انسان‌ها – هر چه قدر هم که اعمال شر انجام داده باشند – لایق احترام، کرامت و عشق هستند. اگر انسانی خوشحال است، انسان‌های دیگر هم برایش خوشحال باشند، به او غبطه بخورند و تلاش کنند به‌ جایگاه او برسند.

اعتقاد به حقیقت ثابت (در برابر حقیقت نسبی) از اهمیت فراوان، بسزا و بالایی در مقابله با حسادت اجتماعی برخوردار است. وقتی‌که احساسات، تمایلات و رفتارهای ذهنی انسان بر جامعه حکم‌فرما شوند و تجربه شخصی افراد معیار همه‌چیز قرار گیرند و یا مانند ادیان انحرافی منفعت، تمایلات و خواسته‌های گروهی بر استانداردهای اخلاقی مقدم شوند، آن جامعه قطعاً وارد دوره ترسناکی خواهد شد. در عوض نبرد با حسادت، باید به حقیقت ثابت و نیروی خیر باور داشت تا بتوان از غرق شدن در ضعف‌های بنیادین، طبیعی و ذاتی بشر جلوگیری نمود. تنها با این اعتقاد است که می‌توان قدرتمندترین حس از احساسات تاریخ ساز را در همان نطفه خفه کرد.

روانشناسیسیاستفلسفهتاریخمذهب
دانش گرا | سایت: Vitaro.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید