کلیشهی «هر چه بیشتر بهتر» به کتابخوانی و مطالعه هم سرایت کرده است. ما تصور میکنیم هر چه تعداد کتابهایی که میخوانیم بیشتر باشد، یا با سرعت بیشتری کتابها را به پایان برسانیم خواننده موفقتری هستیم. ما مدام فهرستهایی میبینیم با این عنوان: فهرست ۱۰۰۰ کتابی که قبل از مرگ حتما باید بخوانید یا در نوشتههای ظاهرا روشنفکرانه و خیرخواهانه وبلاگی و اینستاگرامی با عناوینی نظیر چطور در یک روز یک کتاب را تمام کنیم؟ روبرو میشویم و این درحالیست که اثربخشی بیشتر «آهستهخوانی»، «گزیدهخوانی» و «بازخوانی» نسبت به «تندخوانی» و «پرخوانی» ثابت شده است. دیدگاه زنده یاد خانم پوری سلطانی در این زمینه در مقاله (سخنرانی) ذیل با عنوان «در ستایش کمخوانی» بسیار آموزنده و خواندنی است.
برخی از مقالات و سخنرانیها هیچگاه کهنه نمیشوند. این روزها ما اگر وقت کنیم و سخنرانیهای ted را ببینیم، گاه از ژرفای معنایی که این سخنرانها ابراز میکنند، شگفتزده میشویم. اما سالها پیشتر، زمانی که خبری از ted نبود، ما هم بزرگانی با بینش عمیق داشتیم.
برای نمونه متن سخنرانی زیر را پوری سلطانی قبل از انقلاب انجام داده بود. در عصر اینستاگرام و سطحی شدن روز افزون ما، مفاهیم این سخنرانی هنوز معتبر هستند و شاید هم دست روزگار بر میزان اعتبار آن افزوده است. کافی است شما به جای تلویزیون در سخنرانی زیر، شبکههای اجتماعی را جایگزین کنید...
سلام بر همه دوستان و بر همه خانمها و آقایانی که امروز بـه مـناسبت هـفته کتاب اینجا جمع شدهاند. وقتی از من خواسته شد که عنوان سخنرانیام را بدهم تردید داشتم چـه بگویم زیرا میترسیدم آنچه در ذهن دارم خوشآیند سلیقه روز نباشد.
هفته کتاب است، همه از خواندن، همه از کتاب، همه از کتابخانه و همه از نشر و طبع و مطبوعات سخن میگویند. رادیو، تلویزیون، روزنامهها، مجلات، سخنرانان، آقای پهـلبد، آقای رضا جعفری صاحب امیرکبیر، آقای داریوش همایون… همه از خواندن صحبت میکنند. آنقدر که حتی من کتابدار هم به امان میآیم و وقتی صدای سوزناک تبلیغاتچی را از رادیو میشنوم که از کتاب حـرف مـیزند بیاختیار رادیو را خاموش میکنم.
نمیدانم کدام از ما تاکنون زحمت این را به خود دادهایم که لحظهای بنشینیم و به درستی بیندیشیم که این غوغا از برای چیست؟
شما که تبلیغ کتاب خواندن میکنید واقعا چه اصـراری بـه این کار دارید؟ چرا باید کتاب خواند؟ برای اینکه باسواد شویم، برای اینکه معلوماتمان بالا برود، برای اینکه روشنفکرنما بشویم و بتوانیم وسیلهای برای فخرفروشی تحصیل کنیم، برای سرگرمی یا برای وقتکشی. برای ایـنکه از گـرفتاریهای روزگار فرار کنیم؟ برای اینکه دنیای جدیدی را کشف کنیم، برای اینکه به علممان بیفزاییم. واقعا برای چه میخوانیم؟ باسواد شویم، باسوادتر بشویم. هدف غائی بشر از باسواد شدن چیست، از آموختن و بازآموختن چیست. اینها را آدمـی بـه چه منظور بر خود واجـب میداند؟ هیچ وقـت از خـود پرسیدهایم چرا بخوانم؟ چرا باسواد شوم؟ آنها که سواد ندارند از دیگران خوشبختتر نیستند؟ سواد یعنی چه؟ سواد، خواندن و نوشتن است؟ سواد، جواب برخی از مجهولات را دانستن است؟
جواب چه بسیار مجهولات را که بیسواد مـیداند و بـاسواد نـمیداند. سواد تجربه است، سواد زندگی است، سواد انـسان بـودن و آدمیگونه زیستن است. سواد کشف است و شهود. سواد دروننگری است، درون من که انسانم و درون تو که انسانی. سواد عـشق اسـت و حـصول عشق واقعی به قول اریک فروم زمانی امکانپذیر است کـه افراد بتوانند از کانون هستی خود باهم گفتوشنود کنند. یعنی هریک بتواند خود در کانون هستی دیگری درک و تجربه کند. واقـعیت انـسان فـقط در این ”کانون هستی‘‘ است. زندگی فقط در همینجاست. سواد باید پاسخی به این سـؤال و فـراشدی مداوم برای غلبه بر این مشکل باشد تا آدمی را قادر سازد که خود را در ”کانون هستی‘‘ دیگری درک کـند.
بـرای ایـن منظور شخص باید اول خود را یعنی آن ”منی” را که مولوی به آن اشاره میکند، مـنی کـه کـبر است و ریا فراموش کند. سواد باید عشق بیافریند، و عشق فروتنی است، و آدم عاشق بـه هـمه آنـچه انسانی و خوبست عشق میورزد، به کتاب به نقاشی به موسیقی به علم و به آگـاهی. نـمیشود گفت من فلانی را دوست دارم ولی از دیگران متنفرم، از بشر بیزارم. اینها عشقهایی است که بـه قـول مـولانا ”از پی رنگی بود‘‘. این عشق آدمهای مصنوعی است که همانگونه که همدیگر را و خود را نمیتوانند دوسـت داشـته باشند خدا را هم نمیتوانند دوست بدارند.
ارمغان سواد امروز پرورش همین آدمهای مصنوعی اسـت. آدمهایی که از خـود بیگانهاند و با طبیعت قطع رابطه کردهاند و تلاش آنها منحصرا وقف به چنگ درآوردن آسایش مادی و کامکاری در بـازار شـخصیت، شده است.
در هفته کتاب از خواندن زیاد حرف میزنیم. خواندن امروز همانگونه تـبلیغ مـیشود کـه کالاهای تجارتی در رادیو و تلویزیون. ملاک همه چیز کمیت است نه کیفیت. زیاد پول داشته باشیم، زیـاد بـخوریم، زیـاد بنوشیم. لباس زیاد داشته باشیم، زمین زیاد داشته باشیم، کتاب زیاد داشـته بـاشیم. بهترین ناشر، ناشری است که تعداد کتابهای منتشرشدهاش بیشتر باشد. روشنفکر به کسی گفته میشود کـه زیـاد خوانده باشد. ملاک ارزشیابی در عالیترین مدارج دانشگاهی، کثرت انتشار است و کثرت سـابقه کـار. این است که آدمها، حتی استادان دانـشگاهها بـرای کـسب مقام و شخصیت و بدست آوردن اعتبار بیشتر در سـوپرمارکت روز، مـدام مینویسند. اینکه چه مینویسند مهم نیست. فکر میکنید از حدود ۲۵۰۰ کتابی که در سال در ایـران مـنتشر میشود چندتای آنها را واقعا انـدیشهای جـدید، فکری اصـیل و هـوشمندانه را عـرضه میدارند؟ خیال نکنید این خاص ایران است. در غـرب هـم همین گونه است. در واقع این ارمغان غرب است که به ما رسـیده اسـت.
قدمای ما چگونه میخواندند؟ آنها با کتاب عـشق میورزیدند. با کتاب زنـدگی مـیکردند. با کتاب گفتوشنودی دوجانبه بـرقرار مـیکردند. آنها هر کتاب را دهها و دهها بار میخواندند. هر کلمه آن برایشان متضمن معانی بـیشمار بـود و هر جملهای دنیایی از رازهای سـربه مهر کـه بـاید گشوده میشد. بـا هـر کلمه حرف میزدند. ایـن اسـت که میبینیم بر کتابها، بر کلمات هر کتاب شروح و حواشی بسیار نوشته میشود. شـروحی کـه خود دنیایی است از آنچه خواننده از ایـن گـفتوشنود دوجانبه تـحصیل کـرده اسـت.
کدامیک از ما این روزگـار میتوانیم ادعا کنیم که یک کتاب را بیش از یک یا دوبار خواندهایم؟ بدیهی است که هیچ کدام.
مردم بـسیاری را دیـدهام که غالبا به مطالعه نقدی کـه دربـاره کـتابی نـوشته مـیشود اکتفا میکنند و بـدون ایـنکه اصل کتاب را خوانده باشند در مجالس و محافل از کتاب سخن میرانند. مسئله این نیست که به کشفی بـرسیم، بـه آگـاهی و شناختی اصیل دست یابیم. مسئله بر سـر کـثرت اسـت. زیـاد بـخوانیم یـا تظاهر کنیم که زیاد خواندهایم زیرا که کثرت در بازار شخصیت اهمیت دارد. زیرا انسان با خودش با همنوعش و با طبیعت بیگانه شده است و انرژی حیات خویش را چون نوعی سـرمایهگذاری تلقی میکند که باید با آن بیشترین سودها را به چنگ آورد. به زبانی دیگر، زندگی هدف دیگری جز حرکت، اصلی جز مبادله عادلانه، و لذتی جز مصرف کردن ندارد.
قدمای ما با کیفیت کـار داشـتند و عمقی میخواندند. ما با کمیت کار داریم و سطحی میخوانیم. مادران و پدران ما، مادربزرگها و پدربزرگهای شما آنچه را خواندهاند با زندگیشان عجین شده است و شما اغلب تعجب میکنید که چگونه برای هـر مـطلب شاهد مثالی از سعدی، حافظ، از قرآن، از مولانا و از ناصر خسرو دارند. و ما که اینهمه به ظاهر باسوادتریم و مدرسه رفته و دانشگاه دیده و کتاب خوانده چگونه چـنین قـدرتی نداریم. برای اینکه سواد بـرای آنـها متاعی نبوده است که با آن به بازار بروند. سواد، زندگیشان است. اگر شعری از حافظ برایتان میخوانند برای این است که سالها با این دوسـت راز و نـیازها داشتهاند و حالا شناختشان از او خـیلی بـیشتر از شناسائی شما از دوست دیرینتان است. این است که وقتی بیتی را شاهد مثال میآورند در واقع حرف دلشان را میزنند منتهی به زبانی زیباتر. درست همانند اینکه جزئی از تجربه خاصی از زندگیشان را برایتان نـقل مـیکنند.
مادر من شاید بیش از بیست سی کتاب در عمر خود بیشتر نخوانده باشد ولی به مراتب، به معنای واقعی کلمه، از منِ باسوادِ کتابدار که غالب نویسندگان را میشناسم و از انتشارات روز باخبرم باسوادتر است.
بیجهت نـیست کـه امروز رادیـو و تلویزیون اینچنین کعبه آمال همه شده است و شما در دورافتادهترین دهات این مملکت که هرگز راهی به دیـاری نداشته است صدای رادیو ترانزیستوری را میشنوید. تلویزیون هم، شکر خدا اکـنون هـمهجاگیر شـده و در اقصا نقاط رخنه کرده است. این جعبه جادویی نهتنها به اتاقهای خواب من و شما در شهرهای بزرگ و پردغـدغه تـهران و شیراز راه یافته بلکه بر خلوت و سکوت تنها اتاق دهنشینان نیز چنگ انداخته اسـت. آری مـظاهر تـمدن همه جا را مسخر کرده است. بدان مباهات کنیم! همه اینها به این دلیل است کـه سواد امروزی سطح را جانشین عمق و تصنع را جانشین اصیل کرده است. قدمای ما بـا کتاب خلوت میکردند. حـافظ قـرآن را حفظ میکرد. نه اینکه بنشیند و آنرا طوطیوار به حافظه بسپرد. آنقدر با آن گفتوشنود داشت، آنقدر در هر کلمهاش تأمل میکرد و آنچنان بدان عشق میورزید که به شناخت و دریافت کامل از آن دست مـییافت. درست همانگونه که عاشق معشوقش را میشناسد و از حفظ میشود. باز به یاد اریک فروم افتادم که میگفت:
شناسایی کامل فقط به وسیله عمل عشق به وجود میآید.
حروف چاپی به هرحال خلوت آدم را زایـل نـمیکند. هیچ رادع و مانعی بین من و کتاب نیست. همانگونه که عاشقی میتواند صدبار به روی چشم معشوق دست بکشد برای اینکه آنرا در وجود خود احساس کند، من هم میتوانم یک سطر را صدبار بـخوانم و بـاز بازگردم و دوباره بخوانم. فردا، پسفردا، و همین امروز هرچندبار که بخواهم آنرا بخوانم و جوهر کلامش را درک کنم.
با تلویزیون شما چه میکنید؟ بگذریم از تصویر و رنگ و صداهای غالبا نازیبا و ناموزونی که همه خلوت شـما را زایـل میکند، هنوز جملهای را نشنیده باید مواظب جمله بعدی باشید زیرا میدانید که یک لحظه غفلت صدا و تصویر را در فضا نابود میکند. همین اضطراب و نگرانی که متاسفانه امروز در همه مظاهر زنـدگیمان هـست بـاعث میشود که نه از آن جمله چـیزی دریـابیم و نـه از جمله بعدی. درست مثل زندگی امروز که در آن آدمی هرگز حال را کشف نمیکند. یا در اوهام نامشخص گذشته زندگی میکند یا در رویـای آیـنده. کـیست که امروز این بیت مولوی را بخواند و از خود شـرمنده نـشود:
ما درون را بنگریم و حال را ===== نی برون را بنگریم و قال را
سواد، سواد تلویزیونی است. سواد روزنامهای و سواد زن روزی. تمام مطالب روزنامه فقط بـرای یـک روز مـعتبر است و بعد از آن هیچ میماند.
تند بخوانیم، تند بخوانیم که از اخـبار روز عقب نمانیم. زیاد بخوانیم زیاد کتاب بخریم. چگونه بخوانیم، چه بخوانیم و چه میخواهیم از خواندن، مطرح نیست. این اسـت کـه در بـازار غرب مساله تندخوانی مد روز میشود. تدریس میکنند که به جای حروف، کـلمات و به جای کلمات، سطور و به جای سطور، اوراق را بخوانیم.
تندخوانی یعنی اینکه بتوان با یک نظر یک ورق را خواند. و اینهمه بـجای تـاملی اسـت که قدمای ما در هر کلمه، در هر جمله و در هر سطر میکردند. در چنین دنـیایی دیـگر چه جـای حافظ است و مولانا. چه جای حلاج است که با خدا یکی شد، و چه جـای فـردوسی و سـعدی و طبری و بیهقی.
برخلاف رادیو و تلویزیون که در آن شنونده و بیننده تنها به مصرفکنندهای مـیماند کـه باید با شتاب تصاویر و کلمات را ببلعد نقش خواننده در کتاب بسیار مهم است. خـواننده هـر چـقدر از خودش بیشتر مایه بگذارد، درک، شناخت و یگانگی بیشتر حاصل میشود. کتاب در حقیقت گفتگو بـا آدم دیگری است. آدمی که انگار خودمان خلقش کردهایم. یعنی وقتی به درجه درک و شـناخت رسـیدیم آنوقت مخلوق خودمان میشود و از آن لذت میبریم.
به عنوان مصرفکننده تلویزیونی هرچه سهلانگارتر و سرسریتر بـاشی مـطلوبتر است زیرا که مجالی برای گفتگو و بحث با او نداری. باید بشنوی و بـگذری و فـراموش کـنی، ولی با کتاب چنین نیست. اگر جملهای را نفهمیدی جمله بعدی تورا به مواخذه میکشد و ناچاری کـه در آن تامل کـنی و هرچه بیشتر با عشق بدان تامل کنی بیشتر درمییابی و بیشتر لذت میبری.
حـرف بـه درازا کشید. یک مطلب را ناچار باید توضیح بدهم که وقتی من از کتاب حرف میزنم منظورم کتابهای عـلمی نـیست. کتاب پزشکی علم آدم را در آن رشته خاص بالا میبرد. بگذریم که این روزگـار کـتابهای علمی هم تکرار است و ازدیاد و کثرت به جای اصـالت شـامل اینگونه کتابها هم شده است، ولی به هرحال بـحث امـروز من در مورد کتابهای علوم انسانی است. کتابهایی که در مقابل به آدمی ”فرزانگی‘‘ میدهد. باز بـه یـاد حرف مادرم افتادم که هـمیشه مـیگوید:
عالم شـدن چـه آسـان ===== آدم شدن چه مشکل
⭐️ برتریهای زبان فارسی بر زبان عربی: در ادامه نوشتهای را خواهید خواند به قلم پروفسور حسابی در بیان توانایی زبان فارسی بخصوص برای بیان مطالب علمی ۴ سال پیش خواندن ۸ دقیقه
★ رکود و بیکاری و باقی قضایا: او نان حرفهایگری و تخصصش را میخورد... ۴ سال پیش خواندن ۴ دقیقه
★ آیا فقط مرد مقصر است؟: در همهی ماجراهای پیشگفته زنانی پا به درون زندگی مشترک مرد و زن دیگری گذاشتند حال آنکه میتوانستند اینکار را نکنند ۴ سال پیش خواندن ۲ دقیقه
⭐️ شیر و خورشید مان را چه شد؟: شوربختانه در این ایدئولوژی امتگرایانه، فرهنگ، هویت، تاریخ و نمادهای ایرانی بیش از هر چیز آسیب دید ۵ سال پیش خواندن ۷ دقیقه
⭐️ روزی که فهمیدم زندگیام به مویی بند است: روایتی به قلم مت بنک موسس شرکت Mighty Ai درست پیش از مرگش ۵ سال پیش خواندن ۱۲ دقیقه
⭐️ من و ناتاشا: ناتاشاها از آسمان نازل نمیشوند. خلق هم نمیشوند. آدمهای معمولی یک روز تصمیم میگیرند که ناتاشا باشند و جانشین خداوند در این جهان ۵ سال پیش خواندن ۴ دقیقه
★ بحرانِ خطِ فارسی: خط فارسی پادکست جیگسا: در قسمت... ۵ سال پیش خواندن ۱ دقیقه
★ وقتی دادن تلفات آسان میشود: ارزش خون در محاسبهی پیروزی و شکست ۵ سال پیش خواندن ۴ دقیقه