محمدرضا رجبی
محمدرضا رجبی
خواندن ۱۱ دقیقه·۵ سال پیش

ما، استارتاپ، شکست و شروعِ دوباره

۷۵ روز پیش یعنی ۱ شهریور ۹۸ کارمون رو در دوره‌ی دوم برنامه‌ی آمادگی سرمایه‌پذیری وینوهاب شروع کردیم. در طی این مسیر، اصول اعتبارسنجی ایده‌های نوآورانه مبتنی بر متد ۶ مرحله‌ای What A Venture رو با استفاده از پلتفرم نوآوری کارانوبین یاد گرفتیم؛ و در نهایت ۷ روز دیگه طبق برنامه، ارائه‌ی پایانی‌مون رو خواهیم داشت. اما دوست داشتم تا قبل از ارائه‌ی پایانی و فارغ از نتیجه‌ی اون، تجربه و نکاتم از این مسیر تا به اینجای کار رو به اشتراک بذارم. این نوشته هم احتمالا بیشتر به درد گروه‌ها و تیم‌ها و استارتاپ‌های تازه‌کار یا در میانه‌ی راه یا در شتابدهنده‌ها یا اونایی که صرفا کنجکاو هستن، می‌خوره.

ما کی بودیم و چیکار کردیم؟ (حرف‌های تند اما واقعی، بیشتر به خودم نه به تیم)

نزدیک به ۶ سال پیش با هم‌تیمی امروزم و دو نفر دیگه، با ایده‌‌ی اولیه‌ای و بدون کار اجرایی در سازمان یا کسب‌وکار یا طی کردن فرآیند این چنینی‌ای (خلاصه با کمترین تجربه‌ی ممکن)، عملا وارد کسب‌وکارها اون هم از نوع اینترنتیش شدیم. رویایی داشتیم و به خطا فکر می‎‌کردیم راه تحقق این رویا، هر چه بیشتر دویدن و عملیاتی کردن بلندپروازی‌ها با اندک سوادمونه.

عدم استفاده از شبکه یا همون بزرگترها و کاربلدهای این حوزه، نداشتن مطالعه و تخصص در حد پایه، عدم طی کردن مسیر از راه خودش یا به تعبیری خواب و خیال یک شبه ره صد ساله رفتن و بسیاری موارد دیگه، ما رو هرچه بیشتر و سریع‌تر به شکست نزدیک می‌کرد؛ که البته همون موقع همچین چیزی رو نمی‌دیدم و همچین باوری هم نداشتیم. اضافه کنم که از ابتدا راه و رسم انتخاب شریک و هم‌تیمی، استخدام و اخراج، شراکت، کار تیمی، مدیریت و راهبری و ... رو هم به حد کفایت بلد نبودیم. اضافه کنم که نقطه‌ی exit هم تعریف نکرده بودیم، جوون بودیم و دلبسته‌ی ایده‌مون، خطاهامون رو نمی‌دیدیم و گوش‌هامون بسته بود. اضافه کنم که ما حتی نمی‌دونستیم یک استارتاپ چیه و اینکه ما هم یک استارتاپ هستیم. اضافه کنم که مسیر موفقیتِ معدود پروژه‌های موفق دنیا و کشور رو به نفع کارهای غلط خودمون تعبیر و تفسیر می‌کردیم. اضافه کنم که ...

قصدم این نیست در این نوشته، حرفی از قسمت‌های مثبت داستان بزنم، هرچند که بود و بسیار هم بود. با اینکه میشه خیلی بی‌رحمانه‌تر همچنان به ضعف‌ها و کمبودها اضافه کرد، اما لازم می‌دونم این رو هم بگم که تمام این موارد نسبی بودن و در موقعیت و شرایط خودشون باید دیدشون، لازمه بگم که همه‌ی افراد تیم به یک میزان سهم در مسائل نداشتن و گاهی عده‌ای هشیارتر و باسوادتر و عاقل‌تر بودن، اما اما اما، با همه‌ی این‌ها، برآیند و نتیجه‌ی این کار جمعی (و نه لزوما کار تیمی) شد آنچه که باید می‌شد؛ شکست.

نتیجه‌ی بزرگ فکر کردن‌هایِ بی‌پشتوانه‌ی خیال‌گونه، اقدامات نامتناسبِ پرهزینه‌ی بی‌تداوم و مهم‌تر از همه، عدم یادگیری از هر پروسه‌ای که طی میشه، محکوم به شکسته؛ چه بهترین تیم دنیا باشین، چه بیشترین منابع و سرمایه رو داشته باشین. ما هم از این قاعده مستثنا نبودیم و نشدیم.

بالاخره رسید روزی که بعد از گذشت ۴ سال کار، باید شکست رو می‌پذیرفتیم، رویاهامون رو دفن می‌کردیم، کسب‌وکار نسبتا پرهزینه‌ای که مشتری داشت و کار می‌کرد رو می‌بستیم، انبوه ویرانی به جا مونده رو به دوش می‌کشیدیم و از ترس آبرو و فشار روانی ممتد و ...، به گوشه‌ای پناه می‌بردیم. ما حتی بلد نبودیم که درست شکست بخوریم و از شکست، یاد بگیریم...

اونایی که توی فضای (بخونید جَو) کارآفرینی و استارتاپ هستن یا می‌خوان ورود پیدا کنن مخصوصا اونایی که اینجا رو درِ باغ سبز و راه یک شبه پولدار شدن می‌بینن، بدونن که اینا تازه واقعا گوشه‌ای از اتفاقیه که بهش اشاره شد. بزرگ‌نمایی نمی‌کنم، ما هم تنها تیم شکست خورده و هزینه‌به‌بار‌آورده نیستیم (که کم‌کم فهمیدیم بدتر و بزرگتر از ما هم بسیار بوده و هست :) )، قطعا کلی هم رشد حاصل شده و ما آدم‌های دیگه‌ای شدیم، اما با چه هزینه‌ی مادی و معنوی‌ای؟ جواب این سوال خیلی مهمه.

مهم‌تر هم میشه وقتی بدونیم که تازه از شکست به بعده که از گذشته یادگرفتن و زندگی کردن و به زندگی ادامه دادن و رویا داشتن، مهمه. تازه از شکست به بعده که محتاط‌تر بودن و دیوونگیِ کارآفرینی رو حفظ کردن و دوباره کاری و مسیری رو راه انداختن، مهم و ارزشمنده.

اینکه شکست بخوریم یه حرفه، اینکه بعد از شکست چه کسی باشیم و چی بشیم هم یه داستان دیگه‌ست. از قضا ماجرا اینه که شکست بخشی از بازی پیروزیه. شکست لاجرمه، اما درس گرفتن و بلند شدن و وا ندادن و ادامه دادن، انتخاب ماست.

و امروز به یقین یافتم که فهمیدن این موضوع، همون جان‌مایه و موتور محرک و وجه تمایز اصلی یک کار‌آفرین در مسیر کارآفرینیه.

الان کجای کار هستیم و داریم چه کاری می‌کنیم؟

بعد از جدایی افراد اصلی از تیم و انتهای تلاش رو برای زنده نگه داشتن کار (که در نوشته‌ی دیگه‌ای مفصلا به عوامل اصلی شکست‌مون اشاره خواهم کرد)، شکست رو پذیرفتیم و کم‌کم کار رو متوقف کردیم. من و تنها هم‌تیمی باقی مونده از اون کار، مشغول کارها و پروژه‌های متفرقه‌ای هم شدیم، اما همچنان ذهن‌مون با اون کار و ایده‌ها و فضاش بود. نمی‌خواستیم بی‌گدار به آب بزنیم، داغ دیده هم بودیم، اما با مرور اشتباهات‎مون و داشتن تجربیات فراوان از اون مسیری که طی کردیم، دوست داشتیم که بتونیم کاری انجام بدیم و دوباره پروژه رو این‌بار با رویه و حرف جدیدتر و درست‌تری راه بندازیم.

کارهای مهمی که در حدود ۲ سال فاصله از استارتاپ قبلی، دانسته و نادانسته، تا امروز انجام دادیم:

۱- احیای جسم و روان خودمون: ورزش رو به صورت مرتب به برنامه‌مون اضافه کردیم. بیشتر به خونه و خانواده رسیدیم. کارهای متفرقه مثل سفر و تفریحات کوچیک و انجام کارهای هنریِ مورد علاقه‌مون و فیلم دیدن و گشت‌وگذار با دوستان رو هم بیش از پیش بهشون پرداختیم. این‌ها همون چیزهاییه که وقتی بابت یک رویا و ایده همه چیزت رو فدا می‌کنی، از تعادل خارج میشی و آسیبش رو قطعا در کار می‌خوریم. بحثم زیاد کار نکردن برای استارتاپ نیست، بحثم حواس‌جمعی به جسم و روان خودمون و تیم‌مونه تا دانسته براش جا و زمان مناسبی بذاریم.

۲- مطالعه مطالعه مطالعه: وقتی از انبوه کارهای روزانه برای استارتاپ‌مون فاصله گرفتیم، دیدیم چقدر از فعالیت‌ها و دانسته‌هایی که به صورت بیسیک باید می‌داشتیم، در کتاب‌ها هست. وقتی این جمله رو در همون روزهای ابتدایی پس از بستن کار از استاد عزیز، آقای غانم‌زاده شنیدم که"کسب‌وکاری که موسسین اون روزانه حداقل ۱۰ درصد از زمان‌شون رو برای مطالعه‌ی مربوط به کارشون نذارن، محکوم به شکست هستن"، جا خوردم و ترسیدم (ترسِ خوب) و شروع کردم به بیش از پیش مطالعه کردن، کارگاه‌های مفید شرکت کردن، پادکست گوش دادن و ... (ناگفته نماند که پادکست10صبح، نقش منجی داشت :) ). الحق که اون حرف درست بود. کتاب‌ها و نشریات و پادکست‌ها و وب‌گردی‌های هدفمند، تبدیل شد به کار روزانه‌ام و این یکی از دستاوردهای پس از شکسته که بابتش خیلی به خودم می‌بالم.

۳- ارتباط ارتباط ارتباط: آگاهانه و هدفمند و نه از سر وقت پُر کردن، ارتباط گرفتن با افراد متخصص، اساتید، تیم‌ها و گروه‌های کارآفرینانه و دیگر استارتاپ‌ها، یک وظیفه‌ی مهم استارتاپ و بنیان‌گذارانش هست. نتورکینگ یا شبکه‌سازی یا به تعبیر من، ارتباط گرفتنِ به اندازه و درست، کاریه که در طول زمان اثر خودش رو نشون خواهد داد. لذا در انجامش پایدار و صبور باشین.

۴- احیای باورها، انگیزه‌ها و امیدها: بعد از پیمودن این سه مرحله، به نظرم فضای ایجاد کردن مرحله‌ی چهارم به خودی خود، کم‌کم ایجاد میشه. اینکه برگردیم مسائل کاری گذشته رو جمع کنیم، به فکر اجرایی کردن طرحی نو برای آینده باشیم و یک بار دیگه بشینیم و برای زندگی و آینده‌مون بلندپروازانه و البته این‌بار خردمندانه‌تر از قبل تصمیم بگیریم. این بار لازمه هشیارتر بود، پاها نه تو فضا بلکه روی زمین باشه، با مشورت و سنجش بسیار و توکل به خدا، رفت جلو.

پیش‌شتاب‌دهی، شتاب‌دهنده و شتاب

همین‌طور که پیش می‌رفتیم و برای گذران زندگی تلاش می‌کردیم، نیم‌نگاهی هم به کسب‌وکار قبلی‌مون داشتیم. تا یک روز با پیگیری هم‌تیمی، کارانوبین رو پیدا کردیم. ثبت‌نام کردیم و از بین ده‌ها تیم، ما به همراه چند تیم دیگه برای برنامه‌ی آمادگی سرمایه‌پذیری وینوهاب انتخاب شدیم. فرآیند یادگیری اصول اعتبارسنجی ایده‌های نوآورانه از طریق پلتفرم (تحت وب) کارانوبین انجام میشه. فعالیت وینوهاب از طریق کارانوبین، شاید در اسم یک شتاب‌دهنده نباشه اما داره به واقع پیش‌شتاب‌دهی یا شتاب‌دهی می‌کنه. در چندخط پایانی، با گذشته‌ای که تعریف کردم و درس‌هایی که گرفتیم و امکانی به نام کارانوبین، می‌خوام از یک پروسه‌ی یادگیری و شتاب‌دهی، تجربه‌ام رو در اختیار بذارم. لازمه تاکید کنم هرچند قبلا در هیچ پروسه‌ی شتاب‌دهنده‌ای نبوده‌ام اما بازخورد دیگر دوستان و اهل فن رو در موردشون تا حدودی شنیدم. لذا نوشته‌ی من، همراه با یک قیاس ذهنی است از چیزی که در عمده‌ی شتاب‌دهنده‌ها می‌گذره و کاری که ما در کارانوبین کردیم. نکات و تجربیات من از این قراره:

۱- من و هم‌تیمی، تصمیم گرفتیم از "صفر"، دوباره شروع کنیم. شاید این اولین و بزرگ‌ترین درس ما بود. هرچند که خودمون از چندماه قبلِ پیشنهاد این دوره، برای زنده کردن ایده‌مون دست به کار شده بودیم، اما لازم بود پیش‌فرض‌ها و ادعاها و تجربیات قبلی رو کنار بذاریم، یادگیری‌مون رو تا انتها بالا ببریم و این بار از مسیر اصولی‌تری راه خلق یک کسب‌وکار نوآورانه (شما بخوانید استارتاپ) از یک ایده رو بپیماییم. پس نکته اینه که قراره کلی چیز یاد بگیریم، لذا در یک دوره‌ی پیش‌شتاب‌دهی یا در یک شتاب‌دهنده (حداقل در مورد برنامه‌ی آمادگی سرمایه‌پذیری وینوهاب که از طریق پلتفرم کارانوبین انجام میشه)، آماده‌ی انبوهی از اطلاعات مفید باشین که یا جدید بهتون اضافه میشه یا اطلاعات و دانش قبلی رو تا حد زیادی سازماندهی می‌کنه.

۲- همین‌طور که در نکته‌ی قبلی گفتم، ما از قبل‌تر شروع به کار کرده بودیم. این یعنی دست رو دست نذاشته بودیم. این یعنی یه همچین دوره‌ای، جای خیال‌بافی نیست و قرار نیست جای تنبلی‌های ما رو پر کنه. پس در حالت "اقدام‌تمام" باشین یا اگر که از قبل کارهایی رو شروع کردین و دست به آچار شدین و به گیر خوردین، این دوره احتمالا براتون مفیدتر هم خواهد بود.

۳- این دوره (و فکر می‌کنم هیچ دوره‌ و شتابدهنده و مرحله‌ی دیگه‌ای که "واقعا" رسالت شتاب‌دهی داشته باشه) جایگزین مطالعه‌ی بسیار و استفاده از ارتباطات دیگه و ... نیست. شک نکنید که اتفاقا لازم دارین خیلی جدی‌تر و متمرکزتر از قبل، در مورد کارتون تلاش کنین و مطالعه کنین و مطالعه و مطالعه. یادتون نره مهم‌تر از کارهای دوره یا شتاب‌دهنده، تلاش خود شما و نحوه‌ی برخورد شما از امکانیه که براتون ایجاد شده.

۴- کارانوبین مجموعه‌ای از امکانات و درس‌گفتارها و راهنمایی‌های منتورها بر اساس یک متد آموزشی جاافتاده و معتبره. به علاوه از ابتدا، تمامی اجزا از جمله محتواهای آموزشی و زمان منتورینگ و ارائه‌ی نهایی و امکان سرمایه‌کذاری توسط سرمایه‌گذارِ مشخص، به صورت منظم برنامه‌ریزی شده. این به منِ استارتاپ کمک می‌کنه که تمرکزم از مسیر بابت ریزه‌کاری‌ها و پیگیری‌ها و دغدغه‌های بیخود از بین نره و فقط حواسم به کارم باشه. در کارانوبین وعده‌ی الکی به کسی داده نمیشه؛ برعکس، هرچیزی که در زمان خودش بهمون ارائه شد تا در خدمت ما باشه که بتونیم مسیر رو طی کنیم، تا حد خوبی به بهترین شکل انجام شد؛ و این به نظرم وجه تمایز بزرگی با مجموعه‌های دیگه‌ست.

۵- زمان اختصاص یافته برای ارتباط با منتور، به قدر کافی بود. کافی یعنی با مجموعه‌ی محتوایی که از طریق پلتفرم در اختیارمون قرار گرفته بود، می‌دونستیم که باید طول هفته کارهای لازم رو انجام بدیم و با سوالاتی که برامون ایجاد شده بود، سراغ منتور می‌رفتیم. در طول هفته هم کارهایی که انجام داده بودیم و در پنل مخصوص به خودمون ثبت کرده بودیم، بررسی می‌شد و راهنمایی‌های لازم بهمون داده می‌شد. لذا بدونین که دسترسی نامحدود به گوش شنوا و راهنمای همیشگی ندارین، بلکه در طول هفته یک جلسه با فردی روبرو میشین که خیلی خوب بلده سوالِ خوب براتون ایجاد کنه؛ و البته که جا داره بگم منتورهای این دوره واقعا قوی و مفید بودن.

۶- چارچوب و متد ارائه شده در کل دوره، بسیار جذاب و آموزنده بود. انقدری این مورد مهمه که جداگونه گفتمش. این جذابیت کمک کرد که انگیزه‌ها کم نشه، رغبت به بهتر و بیشتر استفاده کردن از مطالب رو ایجاد کرد و در نهایت بهره‌برداری ما رو از کل پروسه بسیار زیاد کرد. اینه که خیلی ناراحت نمیشیم که پایان این دوره به عنوان تیم راه‌یافته به مرحله‌ی بعد انتخاب نشیم، چون تا حد زیادی مسیر و قاعده‌هاش رو بلد شدیم و می‌تونیم مجدد روش کار کنیم تا بهتر و بهترش کنیم. این مورد بسیار ارزشمنده و فکر می‌کنم کمتر کسی الان بتونه بفهمه که این چه شانس بزرگیه.

و در نهایت

مهمه که وقتی قراره شروعی (یا شروع دوباره‌ای) باشه، خیلی چیزها رو سنجید. این که من کی هستم، پیشینه‌ام چیه، کارآفرینی و استارتاپ دقیقا چیه و چه چیزهایی می‌طلبه، علاقه‌های فردی و انتظاراتم چیه، چقدر به خصوصیات فردی و شخصیتی خودم آگاهم و اصلا چی هست، زمینی که قراره توش بازی کنم چه شکلیه و چه قوانین و قواعدی داره، اصلا خود اون بازی چیه و چه ویژگی‌هایی داره، اون بازی جای چه تیپ آدم‌هاییه، چه افرادی رو می‌تونم با خودم همراه کنم و همین الان چه افراد و دارایی‌هایی با خودم به همراه دارم، حد ریسک من کجاست، چقدر منابع از جمله زمان و روان و انرژی و پول و ارتباط و اعتبار دارم که می‌تونم اینجا خرج کنم، دِدلاین و حد شرایط بد برای من کجاست که تا اونجا می‌تونم به مسیرم ادامه بدم و ...

بخشی از این سوالات رو میشه از ابتدا جواب دقیق و صریح داد و بخشی رو هم طبیعتا نه، مابقی رو هم بسته به سن و شرایط فردی و مسیری که طی میشه و احتمالا کلی عامل دیگه که اصلا الان نمیشه دید، میشه جواب داد. لذا هم نترسیم اونقدر که منفعل بشیم و انقدر هم بترسیم که زیادی خوش‌باور و خیال‌باف و کارعقب‌بنداز نباشیم.

همه‌ی این فراز و نشیب‌ها و شکست‌ها و سختی‌ها، این نکته رو بیش‌ازپیش بااهمیت می‌کنه که چقدر خوب میشه که یه کاربلد یا راهبر یا راه‌دان یا منتور یا یک مسیررفته، کنارمون باشه. در پروسه‌ی ایده و اعتبارسنجی ایده یا شتاب‌دهی به ایده تا کسب‌وکار، و گذشته‌ای که ما داشتیم و آینده‌ای که برای خودمون متصور هستیم، وینوهاب و کارانوبین در این ۷۵ روز یه همراه خیلی خوب بودن، فارغ از نتیجه‌ی نهایی این دوره...

ما امروز فهمیدیم که کارآفرینی و استارتاپ، تلاش و کار و اقدام و مطالعه‌ی زیاد می‌خواد، تحمل ابهام‌های زیاد و ریسک‌پذیری بالا می‌طلبه، رویاپرداز بودن در عین حال واقع‌نگری و تیز بودن می‌طلبه؛ و سرعت بالا در یادگیری و تصحیح سریع مسیرهای رفته رو باید داشته باشیم. به اضافه‌ی یه دو جین خصوصیت دیگه. :)

این نظرات شخصی من بر اساس تجربه‌ی محدود چندساله و دانسته‌هام بود. ممنون که وقت گذاشتین و این مطلب رو مطالعه کردین. :)

استارتاپکارآفرینیمدیریتشکستموفقیت
داستان هر موفقیت با کسی شروع می‌شود که تصمیم گرفت اقدام کند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید