امروز میخوام یکم متفاوت صحبت کنم. موضوع جذابی هست به اسم مرگ(حتی خود لفظ اشم دردناک به چشم میاد)
سلاح ها و سپر هاتونو آماده کنین که میخوایم با قدرت هرچه تمامتر بریم وسط تعدادی از بزرگترین باور/هنجار/دیدگاه/فکر/ذهنیت/کوفت/زهرمار/هرچی جامعه و جایگزین هایی براشون. میخوام نگاهمونو به مرگ متفاوت تر کنیم. پس با ما همراه باشین
متأسفانه تمام دیدگاه هایی که - حداقل اطرافمون - درمورد مرگ میبینیم کاملا تاریک هستن. میخوایم یکم شفاف سازی کنیم و روشنترشون کنیم
اگه بخوایم سوایِ بحث مذهبی به مرگ نگاه کنیم؛ کلِّ زندگیمون خلاصه میشه به همین دنیا. تقریبا تمام باور های مرتبط با زندگی های قبل و بعد از مرگ برمیگردن به بُعد مذهب و البته با منطق های مناسب.
قبل از هرچیزی، خلاصه ی حدود 5ماه مطاله موضوعیمو درمورد مرگ مطرح میکنم
اول اینکه ذهن ما از بدو تولد کامل نیست. به مرور کامل میشه و با مرگ به حد کمال میرسه(هرکسی یه اندازه از کمال)
دوم اینکه اصل علتِ زندگی چیه(زندگی این دنیا)
بچه ی نوزاد رو موقع تولد نگاه کنین. تقریبا کوچکترین حرکتی براش سخته. تنها واکنشی که داره گریه اس. تنها جوری که اعلام نیاز میکنه همونه
خب... ما موقع مرگ هم عملا همینجوریم. هیچ کسی نمیتونه درمقابل مرگ مقاومت کنه. وقتش که برسه همه یه روزی میریم[فعلا با اصطلاحات همیشگی مینویسم تا بعد بگیم چه چیزایی میتونن اصلاح شن].
این وسط چه اتفاقی میفته؟
میتونم بگم ذهن/جسم/روح یه روندی رو طی میکنن. حالا اون روند با توجه به انتخاب های فرد میتونه در مسیر رشد و کمال باشه یا در مسیر پست شدن. میتونه در راستای یه رشد عجیب غریب باشه یا تجربه های ناقص و پراکنده. همه چی توی یه عبارت خلاصه میشه:
"انتخاب"
همین انتخاب ها گاهی مارو توی مرز بین رشد ابدی و لِه شدن ابدی قرار میدن. تک تک روند ها و انتخاب ها توی گذشته، حال و آینده ی ما اثرگذار هستن. و حتی خود مرگ .
در هر حالت چه بخوایم چه نخوایم؛ درگیر فرآیند "بدست آوردن -> از دست دادن" هستیم. در تمام لحظات زندگی داریم یچیزو از دست میدیم که یچیز دیگه ای رو بدست بیاریم.
یا حتی تو سطحی ترین حالت ممکن: "نفس می کشیم (انرژی و هوا ازدست میدیم) که زنده بمونیم.
پس میشه گفت کل اتفاقایی که توی روند زندگی میفته برای اینه که یچیز رو بدیم و یچیز دیگه رو بدست بیاریم
الآن یه سؤال: "مرگ چی قراره بهمون بده؟"
اگه اشتباه نکنم ما با مرگ؛ بُعد فیزیکی مون رو ازدست میدیم. یچیزی هست که از این با ارزش تره. من اسمشو میذارم "آزادی".
البته نه هر نوعی از آزادی. ما از بزرگترین وابستگی و دلبستگیمون جدا میشیم. طبیعتا هرکسی جسم خودشو بیشتر از هر چیزی دوست داره. و ما با مرگ از اونم میگذریم. کل روند زندگی قراره بهمون یاد بده که از وابستگی هامون جدا بشیم. و به هیچ چیزی بلند مدت دل نبندیم.
حالا هرکسی به یه شکلی این روند رو طی میکنه و به یه حد مشخصی از اون آزادی هم - طبیعتا - خواهد رسید.
یه چیزی هست:
شاید ساده ترین و واضحترین چیزی که میشه گفت اینه: "چون ما نمیدونیم بعدش چی میشه."
و در ادامه: "چون زندگیمون بی فایده بوده."
بخوام بصورت خلاصه بگم؛ منظورم از فایده، اثرگذاری مثبت هستش. ینی دنیا رو از چیزی که هست بهتر و زیباتر و قشنگتر کنی. کسایی که زندگیشونو برای چیزای بیهوده نذاشتن معمولا دیدگاهشون به مرگ خوشبینانه تره.
البته که ما نمیدونیم فردا چه اتفاقی میفته و اصن زنده هستیم یا نیستیم ولی "امید داریم که زنده میمونیم". منتها این امید به حدی برامون عادی شده که نسبت بهش بی تفاوتیم :) شاید حتی فردا صاعقه بزنه و برق قطع شه تا مدت نامعلومی. چیزی که هست:
"درمورد آینده هیچ چیزی بصورت قطعی وجود نداره"
و ما تنها کاری ک میتونیم بکنیم امیدواریه. و البته همین امید باعث میشه برنامه هاامونو بریزیم و و و...
بر همین اساس هیچ دیدگاهی بصورت قطعی درمورد بعد از مرگ حرفی نمیزنه. یجور دیگه بگم؛ منطق و علم برای بعد از مرگ حرفی برای گفتن نداره و ما اگه بخوایم همه چیو از این 2بعد ببینیم عملا مهمترین چیز که "روح" باشه رو نادیده میگیریم و این ینی من با اون گاو عملا فرقی ندارم!.
بجز اون؛ تقریبا تمام صحبتایی که - حداقل بین خودمون - درمورد مرگ رد و بدل میشه؛ پر از ناامیدی و منفی بافی هاست. هرچقدم ک تلاش مؤثر کنی ذهنت دگیر منفی بافی میشه. پس بهتره راه حل درست براش درنظر داشته باشیم
یکی از قشنگترین دیدگاه هارو نسبت به مرگ مسیحیت داره
چرا آنھا صلیب دارند؟ مسیحیان معتقدند که خداوند در شکل عیسی مسیح به انسان تبدیل شده تا به انسانھای دیگر کمک کند که به طریق جدیدی خداوند را بیابند. عیسی بیماران را شفا می داد، مردگان را زنده می کرد، و به ما در مورد بخشش بی نھایت خداوند می گفت. دشمنانش او را به صلیب کشیدند و کشتند.انجیل مقدس به ما می گوید که عیسی آنھا را تکفیر نکرد، بلکه از خداوند خواست که آنھا و ھمه مردم را ببخشد.عشق قویتر از نفرت ، خشونت ، عذاب و مرگ است. انجیل مقدس به ما می گوید که پیروان عیسی، درست پس از مرگ او،قاطعانه این حقیقت را تجربه کردند: ""عیسی مسیح برخواست و بر مرگ غلبه کرد. بنابراین صلیب دیگر نشانه خواری و مرگ نیست؛ بلکه اکنون برای ھمه مسیحیان نماد دعا، عشق و زندگی شده است."" صلیب به ھمه مسیحیان یاد آوری می کند که والاترین شکل عشق ، عشق به دشمنان است. صلیب تنھا راه شکستن تسلسل خشونت است. رستاخیز عیسی مسیح به ھمه پیروانش جرات آن را داد که به ھمه جھان تعالیم انجیل را موعظه کنند
و البته دیدگاه اسلام
مرگ در مفهوم قرآنی به معنای انتقال از مقامی به مقام دیگر است. این بدان معناست که انسان با مرگ خویش چیزی را از دست نمیدهد و یا اگر چیزی را از دست بدهد نسبت به آن چه به دست میآورد چیز باارزشی را از دست نداده است. به تعبیری میتوان مرگ را همانند دگردیسی که در پروانه رخ میدهد همانند کرد. کرمی بر شاخهای و سپس در پیله و در نهایت پروانهای میشود که پر پرواز دارد در حالی که پیش از این نه تنها از زیبایی پروانه برخوردار نبود بلکه حتی نمیتوانسته پرواز داشته باشد.
در یکی از دعاهای برکات 18گانه ی یهود نیز به مرگ به این شکل اشاره میشه
تو تا به ابد جبار هستی، ای خدا تو زنده کننده مردگان هستی. برای نجات دادن، بزرگ و عظيمی، شبنم را فرود میآوری، باد را میفرستی و باران را نازل میکنی، زندگان را با احسان روزی میدهی، مردگان را بهرحمانيت و شفقت بسيار زنده میسازی، افتادگان را تکيهگاه هستی، بيماران را شفا میدهی، زندانيان و بنديان را آزاد و از بند رها میفرمايی و به عهد خود که با خفتگان در خاک بسته ای وفا میکنی. ولی شبيه توست ای پادشاهی که مرگ و زندگی بهدست تو است و نجات را میرويانی. و تو امين هستی که مردگان را زنده کنی. متبارک هستی تو ای خدايی که مردگان را زنده میکنی
قطعا تو ذهن ها هست که چرا بودا نیست ولی بودا مذهب نیست. بودا صرفا یه سبک زندگی محسوب میشه نه - با توجه به ویژگی ها - یجور دین.
بخوایم بصورت کلی جمع بندی کنیم؛ تمام ادیان الهی مرگ رو "پایانی بر یک قدم از قدم های زندگی" و "شروعِ قدم بعدیِ زندگی" میدونن. به این صورت که ما قبلا درگیر یه گونه ی خاصی از زندگی بودیم؛ و حالا درگیر نوع دیگه ای، و بعد تر هم قدم بعدی هستش.
اینا اصن عجیب نیست. و دردناک هم نیست...! بریم به اصل موارد
من با خود واژه ی عزاداری موقع مرگ هم مشکل دارم. تعریف خود مرگ تو ویکی فقه به این شکله:
مرگ به معنای مردن است و لسان العرب آن را به "ضد حیات" معنا کرده است. برخی مرگ را به معنای "سکون" گرفته اند.التحقیق درباره معنای موت میگوید: مرگ نفی حیات است و حیات در هر چیز به مقتضای خصوصیات وجودیش است.
مرگ ضدّّ حیات نیست؛ سکون هم نیست؛ حذف خصوصیات وجودی هم نیست. جایگزین مناسبتر واژه ی مرگ؛ تو ادبیات بزرگواران افغانی هست. "عروج". افغانی ها وقتی یکی وفات میکنه میگن عروج کرد.
خب این خیلی قشنگتره نه؟ به مفهوم ریشه ایِ مرگ هم نزدیکتره درسته؟ بریم بقیه اش
تمام صحبتایی که بالاتر درمورد "مرگ" گفتیم اساسا بد نیست. صحبت از انتخاب هامون بود اگه درست بخوام بگم. و خب... ما دقیقا نمیدونیم چی تو ذهن طرف بوده و چیکارا کرده ( عبارت معروف هر پرهیزکاری گذشته ای دارد و هر گناهکاری آینده ای). پس تنها چیزی که میمونه یچیزه: امید!.
بعد یچیزی: بنظرتون خود فرد مُرده اون لحظه چه حسی بهش دست میده؟ بعید میدونم خوشحال/راضی باشه! کیه که گریه ی ناراحتی عزیزانشو ببینه و خوشحال باشه؟ بجز اون؛ ما اساسا با عزاداری هیچ خیری نصیب طرف نمیکنیم! نمیگمم خودمونو بکشیم و خوشحالی و پایکوبی و این چیزا چون بهرحال یکی بین ما بوده که نیست دیگه (ینی هست ولی ما نمیبینیمش و...) . میتونیم مراسم عزا رو یه مراسم یادبود بدونیم که بجای آیات مرگ؛ آیات لطف و بخشش و نعمت های خدا توش خونده میشه و شیرینی پخش میشه و...
حرف از شیرینی شد. چرا مراسمی که برای یه نفر میگیرن اینقددددددددددددددر هزینه های جانبی باید داشته باشه؟ و اینقدر هزینه رو دوش صاحب - عزا و غم قرار شد نباشه - مجلس داشته باشه؟ اگه قراره هزینه بشه؛ چرا برای کارهای خیر - و به نیت از کسی ک فوت کرده - نباشه؟
این براش بهتر نیست؟
جدن نمیدونم وقتی اثرات سوء رنگ مشکی - که رنگ تاریکی هم هس بماند - زیاده؛ چرا اینقد استفاده میشه
و موارد دیگه ای که ذکر نشد..
سوای تمام این موضوعات؛ مرگ عملا هیچ چیز منفی ای نداره. پس چرا لباسی که برای این مراسم استفاده میشه تا این حد باید منفی باشه. پوشش سفید و کرم جایگزین بهتری نیست؟ که رنگ "نور" هستش و اتفاقا با ماهیتش بیشتر جور در میاد.
درمورد سنگ قبر ها؛ تمام چیزی ک مینویسن روی قبر ها معمولا شامل این چیزا میشه: (( نام و نام خانوادگی - احتمالا عکسی همراه با یه لبخند تلخ - یه شعرِ غم انگیز - تاریخ تولد - تاریخ وفات))
اول اینکه احتمالا نام و نام خانوادگیِ شخص بعد از مرگ دیگه متعلق به خودش نیست. اون اسمی بود که تو این دنیا همراه خودش داشت و خب... احتمالا تو دنیای دیگه چیز دیگه ای باشه.
بعد اینکه فکر نمیکنم تاریخ تولد و وفات احتمالا برای هیچ کسی اهمیتی نداشته باشه. الآن خب طرف تو فلان تاریخ بدنیا اومد و تو فلان تاریخ فوت کرد. خب... که چی؟. وقتی ماهیت وجودیِ ما فراتر از اینه؛ فک کنم میشه موارد مهمتری رو مدنظر قرار داد.
توی یه کتاب خوندم: توی یه منطقه ای داشتم سنّ روی قبر ها رو نگاه میکردم. اغلب 2-3 سال و اینجور بودن. به ندرت کسی به 10سال میرسید. رفتم به دهکده دیدم افراد کهنسال هم دارن تو دهکده (و بچه نیستن) از کدخدای ده پرسیدم میگفت ما وقتی یکی فوت میکنه میشینیم و عمر مفیدشو روی قبرش مینویسیم.
فعلا تاا همینجا باشه. احتمال اینکه نوشته ویرایش بخوره و مواردی ااضافه بشه هست. هرگونه ویراش از طریق توییتر اطلاع رسانی میشه. پس باهام در تعامل باشین
نظر هم فراموش نشه!