
افرادی که از نظر عاطفی سالم هستند، در روابط با مشکل مواجه میشوند؛ زیرا بیش از حد میبینند.
هر چقدر بیشتر روی خودت کار کنی، جهان پیرامونت شفافتر میشود. وقتی عمیقاً درونت را جستجو کرده باشی و زخمهایت را بشناسی، دیگر نمیتوانی نسبت به زخمهای دیگران بیتفاوت باشی. تو مکانیسمهای دفاعیشان را از همان چند جمله اول میفهمی. میتوانی اضطراب یا آسیبهای کودکیشان را از طرز نگاه یا نحوهی صحبتشان حدس بزنی.
این سطح از دیدن، برای خیلیها خوشایند نیست. نه به این خاطر که آنها را قضاوت میکنی، بلکه چون واقعاً آنها را میبینی. و بیشتر آدمها هنوز در حال فرار از خودشاناند؛ طبیعی است که نخواهند در آینهای نگاه کنند که تصویر واقعیشان را نشان میدهد.
مکالمات سطحی کمکم برایت مثل یک خیانت میشوند. چون میدانی در پشت لبخندهای ظاهری و جملات روزمره، دنیایی عمیقتر پنهان است. دنیایی که آنها هنوز جرأت روبرو شدن با آن را ندارند. تو اما گفتگوهای واقعی میخواهی؛ گفتگوهایی که به ریشه میزنند.
به همین دلیل ممکن است برچسب «بیش از حد جدی»، «خیلی عمیق» یا حتی «زیاد بودن» بخوری. گاهی هوش عاطفی تو نه به عنوان نقطهی قوت، بلکه به عنوان یک مشکل دیده میشود. اینجاست که تنهایی سراغت میآید.
اما من معتقدم این تنهایی، نتیجهی طبیعی سفر درونی است. و درست مثل هر مسیری، بالاخره هممسیرهایی پیدا میشوند؛ کسانی که از عمق تو نمیترسند، بلکه در آن احساس امنیت میکنند. کسانی که برایشان نگاه تو، نه تهدید، بلکه نجات است.
پس حتی اگر گاهی این آگاهی بهای سنگینی داشته باشد، ارزش ادامه دادن را دارد. چون حقیقت این است: دیدن، همیشه بهتر از ندیدن است...