نمیدونم کی یا کجا بود که قول دادم تلخ ننویسم ولی این روزا عجیب احساس میکنم باید یه کمی از اون چیزایی رو که به خوردم دادن رو بالا بیارم تا دوباره حال خودم خوب بشه...درست مثل آدم مسمومی که تا دست نکنه توی حلقش حالش خوب نمیشه.
هیچوقت اون لحظه رو یادم نمیره که معلم کلاس دوم دبستانم برامون زیارت عاشورا میخوند و ما مجبور به گریه کردن بودیم و اگه گریه نمیکردیم انواع مجازات های کلامی و بدنی گریبانگیرمون میشد.الان که بهش فکر میکنم چرا؟واقعا چرا اینکار رو با ما میکرد؟
یه وقتایی همون معلم برای ما از عذاب جهنم و شب اول قبر و شراره های آتشمون میگفت...یه جوری حرف میزد که انگار مبدا و منشا تمام گناه های جهان بدن ماست.
دلم برای منِ اونموقع میسوزه که چطوری قرآن رو بغل میکردم و زار میزدم که خدایا منو ببخش در حالی که هنوز هشت سالم بود://///
یادمه با اینکه هرچیزی جلوی دستم میومد رو میخوندم هیچوقت قرآن نمیخوندم
چرا؟
چون وقتی از قیامت حرف میزد من میترسیدم و با خودم میگفتم خدا اون روز منو میکشه...فکر کن..اینقدر بچه بودم که میگفتم خدا مارو روز قیامت میکشه...هرچقدر فکر میکنم نمیفهمم چرا باید برای همچین بچه ای از عذاب قیامت گفت.
کودک آزاری از این بیشتر که معلمم من رو توی خیابون با پیراهن آستین کوتاه دید و منو کشید یه گوشه و گفت:
میدونستی خدا هرجاییت رو که از لباس بیرون باشه میندازه تو آتیش؟
و بعد نیشگون ریزی از ساعدم گرفت و وقتی آخم بلند شد و چشمام پر از اشک ...غر زد که
واسه این چیزا گریه میکنی چطور می خوای آتیش جهنم رو تحمل کنی؟
اون روزا اونقدر ترسیده بودم که اصلا به حرف مامانم گوش نمیدادم و فکر میکردم چون با پسرا بازی میکنم خدا آب جوش میریزه توی گلوم.
دلم برای مارالی میسوزه که کلاس اول دبستان تایم ظهر بود وقتی امد خونه روی پنجه پا رفت توی اتاق و قیچی خیاطی مامانش رو برداشت و آروم رفت توی آینه ی دستشویی و چتری های قشنگش رو از ته زد که مبادا چشم پسری بهشون بیوفته.چرا؟چون نمیخواست با همون موها دار زده بشه:/
الان میفهمم مامانم از دست من چی کشیده..وقتی که در کابینت رو باز کرد تا قابلمه برداره و با تنها دختر گریونش مواجه شد که با هق هق ازش
میپرسه مامانی خدامنو میبخشه؟من خیلی گناه کردم
آخه مگه دختر ده ساله میدونه گناه چیه؟
مدرسه ما کلا خیلی مسخره بود...حتی وقتی میخواستن ادای روشن فکرا رو در بیارن باز هم چیزی از مسخره بودنشون کم نمیشد
کلاس چهارم بودیم که معلم بهداشتمون اومد نشست و شروع کرد به توضیح دادن درباره ی ازدواج و مسائل پیرامونش ...نمیگم توضیح دادن دربارش بده ولی لطفا یه جوری توضیح ندید که بچه فکر کنه موضوع بدی پیش روش قرار داره ...یادم نیست دقیقا چی گفت ولی یه قبح خاصی درباره ی این مسئله توی ذهن ما شکل گرفت جوری که فکر میکردیم یه موضوع حیوانیه...هر مردی رو که میدیدم با خودم میگفتم:عوضی کثافت ببین چقدر خودش رو خوب نشون میده
کم مونده بود هرکسی لپم رو میکشید بهش بگم:بروگمشو من از همه کثافت کاریات خبردارم:)))
کل بچگی من تا قبل ازورود به مدرسه جوری طی شد که همیشه در حال سوال پرسیدن بودم
چرا سوسکا شاخ دارن؟چرا ابرها از توی آسمون نمیوفتن؟چراگل بو داره؟و...اینا قسمتی از سوال های بچگی من بود اما همونطور که گفتم اینا واسه قبل از ورود به مدرسه بود.
کلاس پنجم بودم که از معلمم پرسیدم:خانم ما کی هستیم؟
-شما دانش آموزین
+نه خودمون کی هستیم؟
-تو مارالی اون پرستوئه اون زهرا و...
+نه اینا اسماشونه خودشون کین؟مثلا پرستو کیه؟
-دختر باباشه
و منی که هنوز قانع نشده بودم دوباره گفتم نه و با جمله ی نه و زهرمار مواجه شدم
این شد که دانش خودشناسی اینجانب در نطفه خفه شد:)))
چطوری از منی که نه اجازه داشتم خودم رو بشناسم و نه اجازه میدادن خدای خودم رو درست بشناسم انتظار میرفت آدم خوبی باشم؟
ترس از مجازات از خود مجازات بدتره...بچه ها رو از خدا نترسونیم چون اون ها تا یه جایی به خاطر ترس با ما همراه میشن و بچه های سر به زیری اند ولی از یه جایی به بعد به یک بیخیالی خاصی میرسند و اونجا دیگه بهتون تبریک میگم شما یک عدد عقده ای تحویل جامعه دادید.
میدونم بهم میخندید ولی اگه من یه کاره ای توی این مملکت بودم
خداشناسی رو از دروس مدرسه حذف میکردم و اجازه میدادم بچه ها خودشون خدای خودشون رو بشناسن خدای من با معلمم زمین تا آسمون باهم فرق دارن، خدای معلم من بویی از بخشش نبرده بود، به هیچ عنوان دوست داشتنی نبود، آدم فقط باید ازش میترسید و از همه مهم تر خدای اون از دخترایی مثل من متنفر بود
خدای همه آدم ها باهم فرق داره بیایم خدای خودمون رو به بقیه تحمیل نکنیم
خب چند تا چیز بگم
دوستای عزیزم همتون میدونید که چقدر دوستون دارم
نمیخوام خداحافظی کنم ولی میخوام همین الان ازتون معذرت خواهی کنم که ممکنه دیگه وقت نکنم براتون کامنت بزارم یا خیلی زود به کامنت هاتون جواب بدم
دیگه کمتر میام چون دلم نمیخواد سال دیگه به اسم پشت کنکوری اینجا باشم بلکه دلم میخواد سال دیگه به عنوان دانشجو اینجا باشم و از تجربیات جدیدم براتون بگم
با کلی حال خوب میخوام از فردا برم سراغ درسا
نمیدونم ای پست شامل داشتن حال خوب هم میشه یا نه؟ولی انگار خونده بودم اگه یه چیزی به ما یاد بده میشه هشتگ حال خوبتو من تقسیم کن بهش زد در هر صورت من میزنم اگه به نظرتون نباید زده میشد بهم بگین...مرسی
راستی چند روز پیش تولد دو سالگی حال خوبتو با من تقسیم کن بود ...از همین جا از آقای دست انداز بابت راه اندازیش تشکر میکنم
لطفا برای ما کنکوری ها هم دعا کنید
دوستون دارم
یا علی