محمد تاجیک
محمد تاجیک
خواندن ۷ دقیقه·۱۰ ماه پیش

رو در رو با مرگ

چیزهای کمی می‌تواند مثل مرگ کسی که برای‌مان مهم است، ما را با فانی‌بودن مواجه کند.


https://virgool.io/taaghche
https://virgool.io/d/ndwynhy06rbd/taaghche.com

این نوشته برای چالش کتابخوانی دی ماه 1402 طاقچه تهیه شده است.

من سال‌های زیادی قانع شده بودم که رابطه‌ای مستقیم میان اضطراب مرگ و حس زندگیِ نازیسته وجود دارد. به عبارت دیگر: هر چقدر بیشتر زندگی نکرده باشی، اضطرابت از مرگ هم بیشتر خواهد شد.

درباره ی نویسندگان

اروین دیوید یالوم متولد ۱۳ ژوئن ۱۹۳۱ در واشنگتن دی‌سی می‌باشد وی روان‌پزشک، نویسنده و هستی‌گراست که الگوی روان‌شناسی هستی‌گرا یا اگزیستانسیال را پایه‌گذاری کرد.

از آثار مشهورش می‌توان به "وقتی نیچه گریست"، "مسئله اسپینوزا"، "مامان و معنای زندگی"، "مسئله‌ی مرگ و زندگی" اشاره کرد.

مریلین همسر دیوید و چهار فرزند آنها عبارتند از: ایو(متخصص زنان)، رید(عکاس)، ویکتور(روانشناس و کارآفرین) و بن(کارگردان تئاتر).

مریلین یالوم (با نام اصلی مریلین کونیک) در ۱۰ مارس ۱۹۳۲ در شیکاگو دیده به جهان گشود. از فعالیت‌های او محقق ارشد در مؤسسهٔ تحقیقات کلایمن در دانشگاه استنفورد و استاد دانشگاه در فرانسه می‌توان نام برد، وی همچنین مورخ و نویسنده فمنیست نیز بود که در ۲۰ نوامبر ۲۰۱۹ بر اثر مولتیپل میلوما که نوعی سرطان است درگذشت کتاب زیر اثر مشترک اروین و مریلین می‌باشد.

درباره ی کتاب

اولین بار که با یالوم آشنا شدم کتاب خیره به خورشید بود یالوم در آن کتاب به مسئله وحشت از مرگ پرداخته بود و حالا بخاطر چالش طاقچه سراغ کتاب دیگری از یالوم رفتم و این کتاب نیز با همان مضامین بود اما سر و شکل عینی‌تری داشت.

انسان محکوم به مرگ است ولی چقدر زیبا که این اتفاق را در کنار کسانی سپری کند که او را بفهمند و عاشقانه دوستش داشته باشند این کتاب بیشتر از مسئله مرگ، داستان عشق بود، عشقی که در دوران پیری به اوج خود می‌رسید اینکه چطور فرد در پایان زندگی خودش را برای مرگ آماده می‌کند و چطور می‌توان آمادگی برای این رخداد بزرگ را در خلال جریان زندگی مدیریت کرد این ها همه‌ی آن چیز‌هایی‌ست که اروین و مریلین در این کتاب بازگو می‌کنند همانطور که در ابتدای کتاب آمده است ایده‌ی نوشتن چنین اثری پیشنهاد مریلین بود و یک فصل در میان مریلین و اروین به بیان خاطرات خود از روز‌های پایانی مریلین می‌پردازند و کتاب با دو نظرگاه مختلف بازگو می‌شود، تا جایی که مریلین بر اثر بیماری فوت می‌کند و ادامه داستان از زبان اروین به تنهایی بیان می‌شود و نشان می‌دهد اروین چگونه با غم از دست دادن تنها عشق زندگیش کنار می‌آید. 


امتیاز

اگر کسی را در زندگی  بر اثر مرگ از دست داده‌اید و یا از علاقه‌مندان به آثار یالوم هستید خواندن این کتاب را قطعا به شما توصیه می‌کنم چون در تمام لحظات، یالوم در روبروی شما می‌نشیند و از داستان زندگیش در دوران پیری سخن می‌گوید و در مورد تک تک کتاب‌هایش صحبت می‌کند.

امتیاز من به این اثر ۵ از ۵ می‌باشد. 


نقل قول ها

  • درک این مسئله دردناک است که تصور کنی تمامی کتاب‌ها و کاغذها و اشیایی که مونس زندگی‌ات بوده‌اند، برای فرزندان و نوه‌هایت بی‌معنا باشند. در واقع حتی شاید برایشان باری اضافه و دست‌وپاگیر هم باشد. می‌دانم که برای کم کردن زحمت فرزندانم، تا جایی که ممکن است، باید مقدار زیادی از این چیزها را بدهم برود.
  • به زندگی بدون حضور مریلین که می‌اندیشم، ماتم و اضطراب وجودم را فرامی‌گیرد، اما ذهنم به من می‌گوید که پیشاپیش تجسم زندگی بدون مریلین بی وفایی در حق اوست. چرا که او هنوز زنده است. احساس می‌کنم تصور نبودن مریلین خیانتی است که مرگ او را جلو می‌اندازد. زمانی که برای زندگی‌ام پس از مرگ مریلین برنامه‌ریزی می‌کنم احساس می‌کنم عهدشکنی کرده‌ام. من باید سراسر از او لبریز باشم، درباره‌ی گذشته‌مان بیندیشم، این‌که اکنون چگونه کنار یکدیگر لحظات‌مان را به سر ببریم و از آینده‌ی کوتاهی که کنار یکدیگر برایمان باقی مانده است لذت ببریم.
  • سروسامان‌دادن به کاغذها و نوشته‌ها برای هر کسی تجربهٔ شدیداً احساسات‌برانگیزی است، و در مورد من ـ که همیشه دست‌به‌قلم بودم ـ باعث می‌شود از جایی در عمق وجودم منقلب شوم. از پیداکردن نوشته‌ای با عنوان «چه چیزهایی برایم مهم است» غافلگیر شده‌ام.
  • مقاله و کاغذهای بایگانی فقط سرنخی‌ست که به وجود یک نفر اشاره می‌کنند. این کار برعهدهٔ محقق، تاریخ‌نگار، زندگی‌نامه‌نویس یا فیلم‌ساز است که به این اسناد، که با دقت در محفظه‌های کتابخانه نگهداری می‌شوند، زندگی ببخشد.
  • مرگ من تنها مرتبط به من نیست. من باید این موضوع را با کسانی که دوستم دارند، اول از همه با اِرو و به‌علاوه دیگر اعضای خانواده و دوستان نزدیکم به اشتراک بگذارم. هر چند دوستان من همیشه برایم بسیار مهم بوده‌اند، از عمق نگرانی آن‌ها پس از شنیدن خبر بیماری من، متعجب شده‌ام. چقدر خوش‌شانس بوده‌ام که در حلقهٔ چنین انسان‌های دلسوزی قرار گرفته‌ام.
  • من به توصیف خود از «موج‌ساختن» پرداختم؛ این ایده که اعمال و ایده‌های یک فرد بر دیگران اثر می‌گذارد، درست همانند موج‌هایی است که از پرتاب یک سنگریزه در برکه ایجاد می‌شود.
  • اضطراب مرگ، بیش‌تر از آنچه فکرش را می‌کردیم، در زندگی بیماران‌مان نقش حیاتی دارد.
  • او گفت اضطراب به ترس از فراموشی بازمی‌گردد، و این‌که، «اضطراب موهوم سعی می‌کند به اضطراب برای چیزی تبدیل شود.»
  • من از پانزده سالگی عاشق مریلین بودم و نمی‌توانم تصور کنم که بدون او بتوانم دوباره به زندگی برگردم. من زندگی‌ام را تمام و کمال زیسته‌ام. همهٔ جاه‌طلبی‌هایم را عملی کرده‌ام. چهار فرزند و نوه‌هایم همگی مشغول زندگی خودشان هستند. وجود من دیگر ضرورتی ندارد. یک شب خواب‌های وحشتناکی دربارهٔ مرگ مریلین می‌بینم. فقط یک چیز را به‌یاد دارم: مصرانه از این‌که کنار مریلین دفن نشده‌ام ناراحتم (ما مدت‌ها قبل دو قبر کنار هم خریده‌ایم). اما دلم می‌خواهد به‌هم نزدیک‌تر باشیم و در یک تابوت دفن بشویم! وقتی که صبح خوابم را برای مریلین تعریف می‌کنم، به من می‌گوید که چنین چیزی ممکن نیست. سال‌ها پیش او و پسرمان، رید، که عکاسی می‌کند، برای نوشتن کتاب‌شان به قبرستان‌هایی در سرتاسر امریکا سر زدند. او در آن‌همه پژوهش هیچ تابوت دونفره‌ای ندیده است.
  • زندگی موقتی‌ست؛ همیشه برای همه همین‌طور است. کار من این است که تا وقتی بمیرم، زندگی کنم. کار من این است که با بدنم، تمام و کمال، آشتی کنم و دوستش داشته باشم، بنابراین می‌توانم از همان هستهٔ ثابت به قدرت و مهربانی برسم. شاید بتوانم پیشگام رویارویی با مرگ برای دوستان و خانواده‌ام باشم. تصمیم گرفته‌ام برای فرزندانم الگو باشم؛ الگویی برای چطورمُردن.
  • به من می‌گفت: «اِرو، تو هم همینطور، فقط یک‌بار زندگی می‌کنی. از تمام ذرات این پدیدهٔ شگفت‌انگیز که بهش هوشیاری می‌گوییم، لذت ببر و خودت رو توی حسرت و پشیمونی چیزی که قبلاً داشتی غرق نکن.» سخنان او قدرت داشت و ترس من از زوال عقل را کاهش می‌داد.
  • مدت‌ها بود که از زوال عقل بیش از مرگ می‌ترسیدم. اما حالا، صحبت‌های فرانک که می‌گفت: «خیلی هم بد نیست اِرو، خیلی هم بد نیست.» مرا متحیر می‌کرد. استاد سابقم به من می‌گفت: «اِرو، تو هم همینطور، فقط یک‌بار زندگی می‌کنی. از تمام ذرات این پدیدهٔ شگفت‌انگیز که بهش هوشیاری می‌گوییم، لذت ببر و خودت رو توی حسرت و پشیمونی چیزی که قبلاً داشتی غرق نکن.» سخنان او قدرت داشت و ترس من از زوال عقل را کاهش می‌داد.
  • کار من این است که تا وقتی بمیرم، زندگی کنم. کار من این است که با بدنم، تمام و کمال، آشتی کنم و دوستش داشته باشم، بنابراین می‌توانم از همان هستهٔ ثابت به قدرت و مهربانی برسم. شاید بتوانم پیشگام رویارویی با مرگ برای دوستان و خانواده‌ام باشم.





مرگ و خواندن درباره‌ی آن همواره تلخ و ناراحت‌کننده است؛ اما اتفاقی‌ست که چه بخواهیم چه نخواهیم برای خودمان و یا اطرافیان‌مان می‌افتد پس چه بهتر که با دیدی روشن به استقبال‌ش برویم!

در چالش کتابخوانی دی‌ماه به‌سراغ کتاب‌‌هایی رفتیم که به مرگ از منظرهای متفاوتی نگاه می‌کنند:


با انتخاب هر یک از این کتاب‌ها می‌توانید وارد صفحه آن کتاب در طاقچه شوید و مطالعه آن کتاب را همین الان با کد تخفیف Salam به عنوان اولین کتاب الکترونیکی با ۵۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت و شروع کنید.

برای آشنایی با کتاب‌های بیشتر می‌توانید به صفحه چالش کتابخوانی دی‌ماه در سایت طاقچه مراجعه کنید.




https://taaghche.com/filter?filter-target=0


چالش کتابخوانی طاقچهطاقچهمرگزندگیعشق
یه آدم خیلی خیلی معمولی که کلی کتاب نخونده داره ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید