به نظر میرسد (همانطور که در درس گفته شد) انسانهای قانونمدار و اخلاقگرا هم گاهی ناآگاهانه دست به تحریف میزنند.نوعی مکانیزم دفاعی برای کمتر شدن بار شکست و مسئولیت.وقتی توان پذیرش یک رویداد را نداریم،روند را تحریف میکنیم تا با فشار ذهنی کمتری مواجه شویم.
خواندن دیدگاههای دوستانمان آقای مهدی خطیبی ، خانم فائزه عظیمی ،آقای مهدی خدابین و خانم دردانه امیری موجب شد به درک بهتری از خطای شناختی تحریف برسم.
چند سال پیش در محل کار، میان جمع و یک آشوب و شلوغی برای لحظهای کنترلم را از دست دادم و یک سیلی محکم به برادرم زدم.فاصله سنی ما زیاد نیست ولی به حرمت همین اندک فاصله یک لبخند زد و با یک بغض سنگین بحث را ترک کرد.
بارها مرور کردم.
ای کاش کمی بیشتر صبر میکردم. کاش جوابم را میداد. کاش پرخاش میکرد. کاش بعد از آن لحظه قلبم نمیزد. کاش ...
فایدهای نداشت،از شدت خشم و عصبانیت از کارم شروع به توجیه کردن رفتارم کردم.به اندازهای توجیهات را باور کردم که یک سال خودم را از برادرم محروم کردم.محروم از دیدن لبخند زیبایش،داداش گفتنش،در یک ماهیتابه غذا خوردنمان،افتخار کردنش به کارهای کوچکم،بغل کردنش و چشمهای پرشوقش.
همان زمان هم میدانستم اشتباه بزرگ را من مرتکب شدم،اما صدایی زشت از درونم با دروغ گفتن قصد مراقبت از من را داشت.صدا را خفه کردم و با صدای بلند گفتم ببخشید،من اشتباه کردم.
طفلک همان زمان من را بخشیده بود اما مغز نابینای من ،برادرم را نمیدید.حتی درد دوری من از برادرم را نمیدید.شاید برتری و سلطه تنها هدف خود درون من بود.
مرد هم گریه میکند،باید هم گریه کند.هر انسانی باید خودش خودش را بشکند تا انسان بهتری شود.
شاید اگر به آن صدای کریه گوش میدادم تا امروز بارها و بارها این کار را تکرار میکردم و از درون مثل یک « بِه » کرمخورده تا فساد به پوسته نمیرسید کسی متوجه درون متلاشی من نمیشد.یاد گرفتم به خودم از بیرون با خلقیات خودم نگاه کنم تا دیگر چنین آسیبی به خودم نزنم.