محمدصادق مختاری
محمدصادق مختاری
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

شاهنامه خوانی؛قسمت سی و هفتم

آنچه در شاهنامه خوانی گذشت...

تو قسمت قبل با اجازه حضار محترم و محترمه یه بخش ۱۲۶ بیتی را تموم کردیم(کف و جیغ و هورا فراموش نشه!)حالا قسمت قبل که بخش اخر بود چیشد؟اگه نخوندی حالا گوش بگیر ببین چی میگم!فرستاده اومد و هر چی میدونست از درباره لشکر و دربار و کشور گرفته تا کیفیت دوخت شرت مامان دوز منوچهر را برای اقایان سلم و تور تعریف کرد و در اخر هم گفت که هیچ جوره بابا فریدون راضی به صلح نمیشه! این شد که گفتن بالاتر از سیاهی که رنگ نیست!‌اول ما حمله میکنیم و پیروز میشیم! حالا اینا لشکرکشی کردن و قراره ببینیم وقتی خبر به منوچهر و فریدون میرسه واکنششون چیه؟!...

 نقاشی کودکانه از صحبت قارن(پیاده) و منوچهر(سواره)
نقاشی کودکانه از صحبت قارن(پیاده) و منوچهر(سواره)


سپه چون به نزدیک ایران کشید/ وقتی سپاه سلم و تور نزدیک ایران شد

همانگه خبر با فریدون رسید/ همون موقع خبر به فریدون رسید

بفرمود پس تا منوچهر شاه/ به منوچهر گفت

ز پهلو به هامون گذارد سپاه/ از کنار سپاه دشمن سپاهشون بیاره کنار هامون

یکی داستان زد جهاندیده کی/فریدون یه مثالی واسه ی منوچهر زد

که مرد جوان چون بود نیک‌پی/ که اگه جوان خوش فکر باشه(دنبال چرت و پرت نره!)

بدام آیدش ناسگالیده میش/ میتونه میش وحشی را بگیره(جون دل مثاله!یعنی اون ادم بده را میتونه بگیره!)

پلنگ از پس پشت و صیاد پیش/ پلنگ از پشت میاد و شکارچی از جلو(یعنی یارو قصدش شکار پلنگس ولی پلنگ باهوشه شکارچی را شکار میکنه...مخم رگ به رگ شد!)

شکیبایی و هوش و رای و خرد/صبر و هوش و نظر خوب و عقل

هژبر از بیابان به دام آورد/ شیر را از توی بیابون به دام میندازه!(اقا چرا بین شیر و پلنگ انقدر تبعیض قائل میشید؟ یعنی پلنگ از پشت میاد و با هوشه شیر خنگه؟بابا بخدا این حیونم دل داره...!)

و دیگر ز بد مردم بد کنش/ و نکته دیگر اینکه(سرفه پند امیز می کند!) که مردم بدکار(خلافکار،بذهکار،قاچاق چی، هیتلر سفت...!)

به فرجام روزی بپیچد تنش/یه روزی بالاخره روزگار مچالش میکنه

به بادافره آنگه شتابیدمی/برای مجازات اون موقع شتاب کردم

که تفسیده آهن بتابیدمی/که شمشیر را در هوا چرخاندم( و فریاد نفس کششششش نفستو میبرم سر دادم!)

چو لشکر منوچهر بر ساده دشت/وقتی منوچ لشکر را به سمت جبهه برد(لابد با نوای صادق اهنگران!)

برون برد آنجا ببد روز هشت/تا اونجا هشت روز راه بود

فریدونش هنگام رفتن بدید/ موقع رفتن منوچهر فریدون دیدش

سخنها به دانش بدو گسترید/ و فاز نصیحت برداشت

منوچهر گفت ای سرافراز شاه/منوچهر گفت: ای شاه والا مقام!

کی آید کسی پیش تو کینه خواه/کی دیدی یکی که ازت کینه داره بیاد پیشت؟(اشاره به ماجرای قسمت قبل!)

مگر بد سگالد بدو روزگار/ مگه اینکه روزگار باهاش بد کرده باشه (یعنی الکی یه آدم کینه ای نمیاد برات سرود ای فریدون غلط کردم بخونه! حتما یه ضعفی داره یه مرگیش هست...!)

به جان و تن خود خورد زینهار/اون از طرف ما عفو داشت(سر قضیه ایرج فریدون فقط عین بز سلم و تور را نگاه کرد!و هیچ حمله ای نکرد)

من اینک میان را به رومی زره/ حالا من با زره رومی( با پشت یقه خیاطی و آهنگری ژولیوس نوبوس و برادران!)

ببندم که نگشایم از تن گره/یه جوری میبندمش که گرهش وا نشه(قدرتمند!هرکول زمانه! اگه وسط جنگ محتاج دست به آب شدی اونوقت چه تدبیری اندیشیدی؟!)

به کین جستن از دشت آوردگاه/ با کینه و دشمنی از جنگ با سلم و تور

برآرم به خورشید گرد سپاه/ یه لشکر اندازه فاصله زمین تا خورشید درست میکنم

ازان انجمن کس ندارم به مرد/ توی لشکر دشمن مردی نمیبینم!

کجا جست یارند با من نبرد/ کی میتونه با من بجنگه؟

بفرمود تا قارن رزم جوی/دستور داد قارن جنگجو

ز پهلو به دشت اندر آورد روی/ از کنار با لشکر بره تو دشت نبرد!

سراپردهٔ شاه بیرون کشید/از پیش فریدون رفت

درفش همایون به هامون کشید/و درفش شاهنشاهی را تا هامون برد(آهنگ خوب بد زشت را پلی کنید!)

همی رفت لشکر گروها گروه/هی گروه گروه لشکر به لشکرش اضافه شدند(به قول صادق آهنگران:«ای لشکر صاحب زمان آماده آماده باش در پی نبردی بی امان آماده باش آماده باش...)

چو دریا بجوشید هامون و کوه/رود هامون مثل دریا موج دار شد (به قول یه عزیزی...سبحان الله!)

چنان تیره شد روز روشن ز گرد/ از گرد غبار روز روشن اونچنان سیاه شد

تو گفتی که خورشید شد لاجورد/ که هر کی ندونه فکر میکنه خورشید آبی پر رنگ شده!(زرد؟ آبی؟خورشید؟!)

ز کشور برآمد سراسر خروش/چون اونموقع گوشی و اینا نبوده فقط اون مردمی خبر جنگو میفهمیدن که تو مرز زندگی میکردن و خب شاه هم استثناست!ولی الان مردم تعجب کردن از صداهایی که از طرف نواحی مرزی میاد!

همی کرشدی مردم تیزگوش/گوش مردم تیز و بز از این همه خبر کر شد

خروشیدن تازی اسپان ز دشت/ شیهه ی اسب های عربی از دشت

ز بانگ تبیره همی برگذشت/ از صدا طبل بلند تر شد

ز لشگر گه پهلوان تا دو میل/از لشکر گاه منوچهر تا دو مایل(۳/۲کیلومتر) اونطرف تر (بله درست خوندید! مهد فرهنگ تمدن که انگلیس باشه واحد اندازه گیری طول را از ایرانیا کش رفته!...)

کشیده دو رویه رده ژنده‌پیل/ دو صف طولانی از رد پای فیل ها کشیده شده!

ازان شصت بر پشتشان تخت زر/شصت فیل پشتشون تخت طلایی(یه سوال اساسی الان جای تخته خارش بگیره دقیقا واکنش فیله چیه؟!)

به زر اندرون چند گونه گهر/توی طلا چند نوع جواهر

چو سیصد بنه برنهادند بار/سیصد تا کوله ی جنگی بار زدن

چو سیصد همان از در کارزار/کل سیصد تاشو بردند برای جنگ

همه زیر برگستوان اندرون/ همه ی فیل ها زره های آهنی پوشیده بودند!

نبدشان جز از چشم ز آهن برون/ بجز چشمشون چیزی از بدنشون معلوم نبود(تانک های اونموقع بودن!)

سراپردهٔ شاه بیرون زدند/ از پیش شاه(فریدون) رفتند

ز تمیشه لشکر بهامون زدند/ و از تمیشه به رود هامون رفتند

سپهدار چون قارن کینه‌دار/ فرمانده لشکر یکی مثل قارن کینه دار!(قارن خان کزم غیث کن!)

سواران جنگی چو سیصدهزار/سواره نظام سیصد هزار نفر

همه نامداران جوشن‌وران/ همشون از خوبای(تهرون؟) زره پوش بودند

برفتند با گرزهای گران/رفتند با گرز سنگین

دلیران یکایک چو شیر ژیان/ همشون دلیر مثل شیر وحشی!

همه بسته بر کین ایرج میان/همشون میخوان انتقام ایرجو بگیرن

به پیش اندرون کاویانی درفش/ تو دستشون نیزه - پرچم ایران(کاویانی درفش!)

به چنگ اندرون تیغهای بنفش/ تو دستشون شمشیر های بنفشه(مگه شمشیر اسباب بازیه؟!)

منوچهر با قارن پیلتن/منوچهر با قارن سیکس پک!

برون آمد از بیشهٔ نارون/ از جنگل نارون بیرون آمد

بیامد به پیش سپه برگذشت/اومد نشست پیش فرمانده

بیاراست لشکر بران پهن‌دشت/ لشکرو چید

چپ لشکرش را بگرشاسپ داد/سمت چپ لشکر را داد به گرشاسپ

ابر میمنه سام یل با قباد/ و راست لشکر را بین سام (بابابزرگ رستم) و قباد تقسیم کرد

رده بر کشیده ز هر سو سپاه/سپاه از هر سو صف کشیده بود

منوچهر با سرو در قلب‌گاه/ منوچهر با سرو(شاه یمن) تو قلب سپاه( یه تک تیر انداز از لشکر سلم و تور کمه!)

همی تافت چون مه میان گروه/مثل مه توی لشکرش تاخت

نبود ایچ پیدا ز افراز کوه/ از بالا هیچی از کوه معلوم نبود(همش لشکرش را دید)

سپه کش چو قارن مبارز چو سام/ فرمانده مانند قارن (خب بابا فهمیدیم قارن خوبه!...اصلا قارن قاتل بروسلیه!خوب شد؟)و جنگنده مانند سام

سپه برکشیده حسام از نیام/ سپاهشو جلو برده و شمشیرش را از غلاف درآورد (در هوا میچرخاند میگوید:«مادر نزاییده کسی بیاد اقاجونمو بکشه و من ولش کنم!»)

طلایه به پیش اندرون چون قباد/طلایه سپاه(بخش کوچولویی برای جاسوسی)را قباد فرماندهی میکرد پس شد(چپ لشکر قارن راست لشکر سام و طلایه سپاه قباد و این وسط منوچهر هم جنگ را تماشا میکنه و تخمه جابونی میقله!)

کمین ور چو گرد تلیمان نژاد/ کمین گر(گروهی که وقتی دشمن به تته پته افتاد شاهشونو میکشه و ماتشون میکنه!)یکی مثل تلیمان اصیل

یکی لشکر آراسته چون عروس/ یکی لشکری ساخته به خوشگلی عروس(لابد با رمز باباکرم دوستت دارم عملیاتو آغاز میکنن!)

به شیران جنگی و آوای کوس/ با شیرهای جنگی وصدای شیپور جنگ

به تور و به سلم آگهی تاختند/ به سلم و تور اطلاع دادند

که ایرانیان جنگ را ساختند/ که ایرانیا میخوان جنگ کنند

ز بیشه بهامون کشیدند صف/ اونا از جنگل هامون اومدن بیرون

ز خون جگر بر لب آورده کف/ جونشون به لبشون رسیده بود

دو خونی همان با سپاهی گران/ دو تا پرتقال خونی...(جان؟ از اتاق فرمان میگن خونی میشه وحشی!)با سپاه بزرگی

برفتند آگنده از کین سران/ با سر پر از کینه رفتند جنگ!

خوانندگان عزیز جهت ایجاد تعلیق داستان اینجا تموم میشه و تا قسمت بعد و جمعه ی بعد سماخ بمکید!

خب رسیدیم به اونجایی که یه جنگ راه افتاد قسمت بعد با شاخ و شونه کشی جذاب سلم و تور و منوچهر (همش با ایرج اشتباهش میگیرم!)میام سراغتون فعلا خدانگهدار؛


سلم تورشاهنامه خوانیمنوچهرفردوسیمحمدصادق مختاری
۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید