طه انصاری
طه انصاری
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

دفترچه

ورق زدم و اتفاقی به این صفحه رسیدم، ناگاه در سیل خاطرات غرق شدم و مدتی به سقف خیره شدم. باورم نمیشد یک صفحه به این سادگی بتواند نمایانگر بخش مهمی از زندگی ام باشد!

شاید برای شما این عکس صرفا یک نامه ساده برای ناظم مدرسه و امضای مادر به همراه یک مولکول شیمی آلی است که حتی اسمش را هم یادم نمی آید اما، برای من چیزی بیشتر از این حرف هاست.

بگذارید با هم سوار بر قطار خیال به شهر خاطرات برویم و از ایستگاه پیش دانشگاهی گذر کنیم؛ زمانی که از بزرگترین اتفاق زندگی ام یعنی المپیاد سواد رسانه ای عبور کردیم و قرار است بدون وقفه سراغ غول بی شاخ و دم کنکور برویم؛ منی که اکنون با 2 من ریش و 3 متر مو باورم نمیشود برای چنین مسائلی به کسی جواب پس بدهم به دلیل بسته بودن سلمونی ها در روز جمعه بعد از المپیاد حالا به ناظممان با گردنی کج نامه ای میرسانم به ضمانت مادر که الحق و الانصاف از زیباترین ضمانت هاست.

تک تک اجزای این صفحه ناینده هستند از رویدادهای مختلفی که آنها را دوست داشتم و دارم؛ از متن نامه که مرا از مدرسه و دبستان و کوتاه کردن موهایش تا دبیرستان و کوتاه کردن موهایش میکشاند ( واقعا زیاد موهامون رو کوتاه میکردن (: ) تا المپیادی که افرادی خالصانه خستگی اش را به دوش کشیدند و میکشند تا سرزمین عجایبی باشد برای ورود من امثال من به ورطه خاصی از جهاد برای خدا

از امضای رفیق بی کلک مادر که این روز ها حسابی نگران احوالاتم است تا آن مولکول کذایی که یک تنه دو سال خاطره است از کنکور و پیش دانشگاهی و کلاس های شیمی خنده دار دوشنبه ها و پنجشنبه ها؛ با این همه تاثیر گذاری لکن اسم خود شی مذکور را مغز نه اینکه نخواهد، نمیتواند بر زبان بیاورد؛ حتی آن خط با مداد، نشانه تعداد زیادی کار نوشته نشده از دورانی است که میخواستم چک لیست نوشتن را شروع کنم تا کارهایم فراموش نشود لکن خودش فراموش شد!

عجب صفحه ای! پر از خاطره بود. وسوسه شدم و ورق زدم، کاشف به عمل آمد مشتی بود نمونه خروار؛ پر بود از چک نویس مسائل فیزیک و ریاضی، پر بود از چرک نوشت های سخنرانی های نگفته، پر بود از خلاصه جلسات کاری، پر بود از شعرهای عارفانه برای استفاده در مشاعره! پر بود از کار های نصفه، پر بود از خاطرات و از همه مهم تر پر بود از من!

این دفترچه حاوی بخشی از من بود که کمتر کسی راجع به آن خبر داشت، شاید هیچکس!

بخشی که کسی سراغش نمی آید، چون به کارش نمی آید!

در این دفترچه خود احساسی ام را میدیدم، خود خالصم را، خودی که راحت اشک میریزد، بهترین ورژن از من که در اوج معرفت و رابطه با خدا در حال تلاش و سخت کوشی و دست پنجه نرم کردن با مسائل سخت ریاضی، متن های عارفانه مینوشت

ورژنی که احساس میکنم خدا عاشق آن بود

خدایا

وقتی در دوراهی انتخاب، بین هزار و هشتصد تومان پول شیرکاکائو کیک و دوهزار تومان پول این دفترچه زیر فشار زنگ کلاس دومی را انتخاب میکردم، نمیدانستم قرار است بابت قران به قران آن دویست تومان دلتنگم کنی!

نمی دانستم که میتواند برنامه ریزی تو برای آینده باشد

نمیدانستم رزق لا یحتسب است.

کاش بتوانم باقی عمرم شکر گذار همین دفترچه جیبی ات باشم!

منخداعارفانهدل نوشتدفترچه
خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش / بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید