ویرگول
ورودثبت نام
متا بوک
متا بوک
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

اینجا جنگ مغزهاست؛ کتاب وداع با اسلحه اثر ارنست همینگوی?

درباره کتاب وداع با اسلحه:

در رمان وداع با اسلحه داستان زندگی جوانی آمریکایی با نام فردریک هنری را می‌خوانیم که در شمال ایتالیا به زندگی خودش مشغول است اما ناگهان جنگ جهانی اول شروع می‌شود و او هم برای جنگ به ارتش کشورش می‌پیوندد و در آمبولانس مشغول به خدمت می‌شود.

هنری در جنگ مجروح می‌شود و برای درمان به بیمارستانی در میلان فرستاده می‌شود. پس از آنکه این افسر مجروح می‌شود، داستان از جبهۀ جنگ به بیمارستانی می‌رود که او در آنجا بستری است. در این شرایط، او عاشق دختری به نام کاترین می‌شود که بر جذابیت‌های کتاب افزوده است..


دانلود کتاب وداع با اسلحه :

https://mtbook.ir/product/%d9%88%d8%af%d8%a7%d8%b9-%d8%a8%d8%a7-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%ad%d9%87/

هنری باوجود اینکه از جنگ نفرت دارد اما مجدداً به جنگ می‌رود. که در بخش پزشکی و آمبولانس‌ها مشغول به خدمت است. اگرچه شخصیت‌های داستان و خود ماجرا واقعیت ندارند، اما همگی بازتابی از تجربه‌های شخصی نویسنده از حضور در جبهۀ جنگ‌ است.

این کتاب یکی از برگزیده‌ترین رمان‌های مربوط به جنگ جهانی اول است که برپایه‌ی تجربه‌های نویسنده‌ نوشته شده است. شخصیت هنری جوان و اتفاقاتی که برایش می‌افتد بسیار به شرایط ارنست همینگوی در جنگ‌جهانی اول نزدیک است.

مهم‌ترین چیزی که این رمان را با بقیه‌ی کتاب‌های همینگوی متمایز می‌کند پایان آن است و نویسنده ادعا دارد، 36 پایانبندی متفاوت برای رمان وداع با اسلحه در نظر گرفته بود که سرانجام، داستان به آنچه خواهیم خواند تبدیل شده است.

این کتاب به‌عنوان یک اثر به‌یاد‌ماندنی و شاهکاری بی‌بدیل ادبیات شناخته می‌شود.

رمان ضدجنگِ همینگوی روی پرده‌ سینما :

سال 1932 فیلم وداع با اسلحه A FAREWELL TO ARMS با بازی «گری کوپر» و «هلن هایز» ساخته شد. این فیلم موفق شد در آکادمی اسکار جایزه‌ی بهترین تدوین و بهترین صداگذاری را دریافت کند.

«جان هیوستن» و «چارلز ویدور» در سال 1957 اقتباس دیگری از رمان همینگوی با همین نام را کارگردانی کردند. در این فیلم «راک هادسن» و «جنیفر جونز» نقش آفرینی کردند. «ویتوریو دِسیکا»، کارگردان بزرگ ایتالیایی نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار برای بازیگر نقش مکمل مرد شد.

https://virgool.io/@mtbook.ir/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%DB%B1%DB%B9%DB%B8%DB%B4-%D8%A7%D8%AB%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AC%D9%88%D8%B1%D8%AC-%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%88%D9%84-dnmmxvdqryor

جملات برگزیده رمان وداع با اسلحه:

– وقتی عاشق باشی، دوست داری کاری برای عشقت انجام بدی. دوست داری فداکاری کنی. آرزوی خدمتگزاری داری.

– در تاریکی به یکدیگر نگاه کردیم. به نظرم بسیار زیبا بود. دستش را گرفتم. اجازه داد دستش را نگه دارم. بازویم را زیر دستش گذاشتم.

– تو فقط مال خودمی. واقعیت اینه و اینکه هیچ‌وقت متعلق به هیچکس نبودی. اما اگر هم بوده باشی، برای من فرقی نمی‌کنه. ازشون نمی‌ترسم. ولی راجع به اونا با من حرف نزن. وقتی یک مرد با یک دختر وقت می‌گذرونه، اون دختر کی بهش می‌گه که دستمزدش چقدر شده؟

https://virgool.io/@mtbook.ir/%D9%88%D9%82%D8%AA%DB%8C-%D9%86%DB%8C%DA%86%D9%87-%DA%AF%D8%B1%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AE%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B1%D9%88%DB%8C%D9%86-%DB%8C%D8%A7%D9%84%D9%88%D9%85-y4t0ean29mn2

نکوداشت‌های کتاب وداع با اسلحه:

– شگفت‌انگیز. (New York Times)
– زینتی ارجمند در ادبیات آمریکا. (Washington Times)
– وداع با اسلحه گوهری گران بها است. (NPR)

در بخشی از کتاب وداع با اسلحه می‌خوانیم:

وقتی به خط مقدم برگشتم، هنوز در همان خانه زندگی می‌کردیم. جنگ‌افزارهای بیشتری در روستاهای اطراف مستقر شده بود و بهار هم از راه رسیده بود. کشتزارها سبز شده بود و تاکستان‌ها جوانه زده بودند. درخت‌هایی که در امتداد خیابان بودند، برگ‌های کوچکی درآورده بودند و نسیم ملایمی از جانب دریا می‌وزید.

چشمم را به تپه‌های شهر، قلعه‌ی قدیمی‌ای که در دل آن بود، کوهستان قهوه‌ای‌رنگِ اطراف و دامنه‌ی آن که اندکی سبز شده بود، دوختم.

تسلیحات بیشتری داخل شهر بود، بیمارستان‌های بیشتری زده بودند، در خیابان آدم با مردها و گاهی زن‌های انگلیسی برمی‌خورد؛ چند خانه‌ی دیگر هم خمپاره خورده بودند.

هوا گرم و مثل بهار مطبوع بود و من از لابه‌لای درختان و خیابانی که از نور روی دیوار جان می‌گرفت، عبور کردم و متوجه شدم که هنوز در همان خانه‌ زندگی می‌کنیم. خانه‌ دقیقاً به همان شکلی که آن را ترک کرده بودم، باقی مانده بود. در باز بود و یک سرباز، بیرون زیر آفتاب و روی نیمکت نشسته بود.

یک آمبولانس چسبیده به در کناری منتظر بود. وارد که شدم، بوی سنگ‌های مرمر و بیمارستان می‌آمد. انگار همه چیز مانند همان موقعی بود که آنجا را ترک کرده بودم، با این تفاوت که الآن بهار بود.

منبع : متا بوک

رمانرمان خارجیکتابمعرفی کتابجنگ جهانی
فروشگاه آنلاین کتاب الکترونیک | https://mtbook.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید