از زمانی که تورا شناختم شب و روز را باخودم فکر میکنم که تا بهحال هیچکس قدر تو به روحم نزدیک نبوده.
وقتی که آومدی تمام باور و اعتقاد من نسبت به دنیا عوض شد، تو هویت گمشدهی مرا به سرزمین افکارم برگرداندی! باعث شدهای که دوباره طعم خوش زندگی را بچشم.
تو احساس مرا بیدار کردی، تو باعث شدهای فرق بین نگاه و تماشارا بلد شوم. تو را تماشا میکنم و الباقی را نگاه! این فرق توست.
تو رنگین کمانِ آسمان طوفانی منی، افتابِ کوهستانِ یخ بسته قلب منی..
تو باعث شدهای که زندگی را طور دیگری نگاه کنم، وسواستر و حساستر شدهام، انگیرهی واقعیام را پیدا کردهام.
و حالا با اطمینان میگویم که آغاز من شدهای، وقتی که زندگی تمام کرده بود.
قلم:مأوا مقدم