مأوا مقدم
مأوا مقدم
خواندن ۱ دقیقه·۶ روز پیش

بی پناهی در آیینه

نفرتِ تو از روحِ سرگردانم

از شب های تاریک از مشروبِ ته لیوانم

از شعرها که با من قهر اند

کلمات در گلو ام گیر کردند

از فکرهای شومِ اتمام

از انتحارِ خویش ندارم ابهام

از جگرم که نزد مرگ میرقصد

از قلبی که در سینه ام هست میترسم

از تو، از نفرتت، از روحِ سرگردانم

از شب های تاریک

و از مشروبِ در لیوانم

از مأوا، بی پناهی که درآیینه میبینم

از خودم و این شعرها سیر ام...

مأوا مقدم

مأوا مقدم
مأوا مقدم



شعرنوعکس نوشتهشعر غمگین
| شاعر | نویسنده | داستان نویس |
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید