یکی از بهترین خاطرات من، همان دو روزی بود که در سفر با یکی از اساتید دانشگاه سپری کردم. دکتر محمّدی از اساتید خودمانی و خوشمشرب ادبیات دانشگاه بیرجند بود. اما در آن موقع، هنوز آنقدر آمد و شد روزها را ندیده بودم که مقدار زیادی از ادبیات بدانم. دستم به دیوان حافظ نرسیده بود و از گلستان سعدی بویی به مشامم نرسیده بود. رمانهای کلاسیک و غزلهای معاصر سهمی از خوراک کتابهایم نداشتند. اولینباری که اسم مریم حیدرزاده را شنیدم همانجا بود که گویا دکتر او را میشناخته (البته هنوز هم شعری از ایشان نخواندهام). در کنار چشمهای نشسته بودم اما تشنگی خاصی نداشتم که دکتر نقش کوزهی پُر آب را داشته باشد. دکتر کوزهی پر آب بود، اما من در جستوجوی آب نبودم. ولی بگویم که تماشای فوتبال از تلهوزیون، آن هم با یکی از اساتید بهنام که با زیرشلواری کنارتان نشسته باشد، خاطرهای نیست که به راحتی نصیب هر کس شود:)
دکتر محمدیِ آنروز، یک مرد فهمیده بود که میتوانستم همراهش فوتبال تماشا کنم و به پارک بروم. مرد خانوادهای که زیاد اهل تعارفات مرسوم نبود. ساده و خاکی!. یک دکتر محمدی، که بخش خبرگی در ادبیاتش برای من بلااستفاده بود. یک استاد ادبیات، منهای ادبیاتش. دکتر محمدیِ ادبیاتنخوانده، شاید همان لذتی را از سفر به من میداد که ادبیاتخواندهاش داد. ادیب بودن دکتر برای ما یک آپشن اختیاری بود که اگر این همسفری و آپشنهایش نیاز به هزینه داشت، قطعا از آن آپشن خاص صرف نظر میکردیم. بزرگترین سوالی که میتوانستم از ایشان بپرسیم شاید «عاقبت حَسنک کجایی؟» و «تصمیم کبری!» بود. که برای این پرسشهای کوچک ما، دکتر محمدی زیادی بزرگ بود.
آب کمجو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
مولانا
در روایات اسلامی هست که امام مهدی(عج) در میان مسلمانان هست و دیده میشود؛ اما شناخته نمیشود. مانند حضرت یوسف(ع) که برادرانش او را به عنوان عزیز مصر میدیدند و میشناختند و نه برادرشان یوسف. ممکن است امام زمان را تا به حال دیده باشیم. شاید همسایهی ما بوده باشد. شاید مسافری بوده که در مترو کنارش ایستاده بودیم. شاید پیشنمازی بوده که در مسجدِ بینراهی پشت سرش نماز بستهایم. شاید بقّال سر کوچهمان باشد. هماو که ازان ماست میخریم. وقتی که ما از بقال سر کوچه ماست میخواهیم نیازی نیست که حتما یک استاد دانشگاه یا انسان کامل آن کار را انجام دهد. در این حالت ما با وجه عالیاش در صورت وجود، غریبهایم. این کاریست که تقریبا از دست هر کسی بر میآید. مگر اینکه از او کالای ارزشمندتری بخواهیم. و اگر این تمنّا در ما نباشد، امام زمان(عج) نیازی به فاش کردن هویتش ندارد. چون ما فقط ماست میخواهیم و نه بیشتر! تا زمانی که توقع ما از بقالی سر کوچه، فقط ماست باشد، و بیشتر از آن را نخواهیم، همان ماست فروش برای ما بس است و دیگر چه نیازی به انسان کامل؟
امام زمان میتواند ماست بفروشد یا نانوایی کند؛ اما هر ماستفروشی ولایت یک انسان کامل را ندارد. تا زمانی که دانشی از ادبیات نداریم و تشنهی آن نباشیم، دکترمحمدیِ منهای ادبیاتش هم پاسخگوی ماست. تا زمانی که سقف خواستههای ما از امام معصوم به اندازهی جهل ما کوتاه است، چه نیازی به دانای کل؟! آیا خواستههای کوچک از یک متخصص، پایین آوردن سطح آن فرد نیست؟ مگر نیازهای سطح پایین نیازی به قلههای بشریت دارند؟
وقتی تشنهی کمال نیستیم، در عصر پیامبر(ص) هم که باشیم به مرگ جاهلی مردهایم. و اگر تشنهاش باشیم، حتی اگر ظهور عمومی هم صورت نگیرد، شاید یک ملاقات خصوصی نصیبمان بشود. پس باید خودمان را بزرگ کنیم و تشنهی بزرگیها تا شایستهی ظهور و جلوهگری فرزند بزرگترین مرد تاریخ باشیم.
انشاالله در آینده بیشتر در مورد مهدویت مینویسم. فعلا شما را به خواندن نوشتههای قبلی از جمله:
دعوت میکنم. ممنون که وقت گذاشتید.
یا حق!