
عشق را چگونه میتوان معنا کرد؟
شاید این سوال کم و بیش کلیشه ای به نظر برسد؛ اما حقیقتا چه طور میتوان عشق را تعریف کرد؟ شک ندارم که عشق_ درست مثل هزاران واژه دیگر_ معنای ثابت و مطلق ندارد. به گمانم درست به اندازه تفاوت نگاه آدم ها، تفاوت ماهیت هم برای این واژه هست.
اما تنها به یک حقیقت مطمئن ام. این که عشق را هیچ گاه و مطلقا در هیچ شرایطی نمیتوان مترادف زجر دادن دانست.
زجر کشیدن بی شک، اما زجر دادن؟
آن که عاشق است چه طوری میتواند خود را راضی به آزار کند؟ و همین است که دیدن واژه "عاشقانه " بر روی جلد کتاب بلندی های بادگیر متعجبم کرد. چه طور میتوان اثری که سرتاسر تلاشی ست بزدلانه در راه آزار هرآن که به معشوق مرتبط است را عاشقانه دانست؟ اشتباه برداشت نکنید! هیچ گاه ارزش این اثر ادبی را زیر سوال نمیبرم اما جداً با برچسب عاشقانه بر روی اثری سراسر جنون آمیز مخالف ام. به گمانم این واژه میتواند توصیف دقیق تری از اثر امیلی برونته باشد. جنون آمیز
جنونی کادو پیچ شده میان واژه مقدس عشق. اما تنها زمانی که عنوان را عوض کرده و به کتاب در چهارچوب اثری روانشناختی نگاه کنیم، میتوان به ارزش حقیقی آن پی برد. بررسی آن چه " هیت کلیف" را آن طور به جنون پیوند داده است بی شک تلاشی ماندگار خواهد بود.
اثری روانشناختی و ماندگار اما عاشقانه هرگز!
در انتها باید بگویم که
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم، نعره مزن جامه مدر هیچ مگو